درباره نويسنده
علی مزینانی عسکری
کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان  معرفی نماید.
دهستان مزینان باقدمت هزاران ساله اش ،  و از  توابع بخش داورزن و شهرستان سبزوار، با مختصات جغرافيايي 56 درجه و 49 دقيقه طول شرقي و 36 درجه و 18 دقيقه عرض شمالي، در 6کيلومتري جنوب غربي شهرستان داورزن و در 295 کيلومتري شهر مقدس مشهد  و هشتاد کیلومتری شهرستان سبزوار قرار دارد. اين دیار با ارتفاع 810 متر از سطح دريا و اقليم نيمه بياباني، تابستان‌هاي گرم و خشک و زمستان‌هاي سرد دارد.
مزینان از شمال غربي به روستاي بهمن آباد، از جنوب به روستاي غني آباد و از شرق به ارتفاعات پيرامون محدود مي‌شود.
قدمت  مزينان به دوره‌هاي قبل از اسلام مي‌رسد. محوطه باستاني، مسجد جامع و کاروانسرا، در داخل و همچنين بافت قديمي روستا نشانگر تاريخ کهن آن است.
ريشه کلمه مزينان، مزن و مزنا است. در زبان کردي، «مزن» به معناي دانشمند و «مزنا» به معناي جايگاه دانشمندان است و از اين رو، لغت مزينان به معناي جايگاه دانشمندان ترجمه شده است.
رود کالشور از جنوب مزینان می گذرد و قنات پرآبی در قسمت جنوبی این روستا وجود دارد که سرچشمه ی آن کوه های شمالی بخش داورزن می باشد و گوارایی و وفور آن در حاشیه کویر موجب حیرت است. مرحوم دکتر علی شریعتی از این قنات درکتاب کویر خود یاد کرده است .
مسجد جامع آن تک ایوانی و مربوط به عهد صفوی است. صنیع الدّوله می نویسد : «ده سال قبل در مزینان مسجد جامعی بنا کرده اند . ولی قبل از این ، در همین مکان مسجد جامعی بوده است.»
بقعه امام زاده سید حسین و آرامگاه سید اسماعیل در 2 کیلومتری مزینان و در حاشیه بهمن آباد قرار دارد. تپه ی باستانی بِل قوز و خرابه های شهر قدیمی بادغوس درمسیر بادقوس و آب انبار و رباط شاه عبّاسی و یک بنای چاپارخانه مربوط به عهد مأمون عباسی که برای امرِ بَرید و مراسلات از آن استفاده می شده ، در اطراف این روستا قرار دارد. مضافاً این که دَه ها مسجد درکوچه وخیابان های آن ساخته شده که نشان از اعتقاد و ریشه های دینی اهالی دارد. در دوره ی قاجار وقایعی در آن رخ داده است از جمله ، قتل شاهرخ میرزا ، نوه ی نادرشاه افشار به دستور آقا محمدخان قاجار ، هجوم ترکمان ها دراواخر قاجار به ناحیه ی بیهق که باعث ناامنی و بی ثباتی منطقه گردیده و عدم کنترل دولت مرکزی باعث هجوم یاغیان وراهزنان به این دیار شده است.
مزینان از دیرباز دارالحُکم یا دادگاهی محلی داشته و بزرگان آنجا مورد وثاق منطقه بوده ، برای حلّ و فصل دعاوی خود به آن مراجعه می نموده اند . در مورد بیارجَمَند و میامی و عباس آباد می خوانیم که اهالی آن جا برای تأمین مایحتاج و نیز برای مداوای امراض و تأمین داروی مورد نیاز خود به مزینان می رفته اند. از طرف دیگر عشایر "خارتوران" نیز محّل رجوع و رفت و آمدشان مزینان بوده است.
(منبع : فرهنگ اماکن و جغرافیای تاریخی بیهق (سبزوار) / نویسنده : محمود محمّدی (کارشناس ارشد در زمینه تاریخ و تمدن ملل اسلامی) ، نشرآژند ،  صفحات 167 تا 169)
مردم مزينان به زبان فارسي سخن مي‌گويند، مسلمان و پيرو مذهب شيعه جعفري هستند. که می توان از آن به عنوان دروازه ورودی فرهنگی و مذهبی خراسان رضوی نام برد .
براساس نتايج سرشماري سال 1375، مزينان 1794 نفر جمعيت داشته است که سال 1385، به حدود 1835 نفر افزايش يافته است.
این دهستان به لحاظ آثار تاریخی و باستانی و جاذبه های توریستی آن ، به ثبت آثارملی درآمده است.
مزینان خاستگاه خاندان بزرگ شریعتی است که مرحوم استاد محمدتقی شریعتی مزینانی و فرزند برومندش دکتر علی شریعتی مزینانی ازاین دیار برخاسته و درتاریخ انقلاب اسلامی می درخشند.
عاشورای حسینی درمزینان، همیشه موردتوجه عزاداران اهلبیت عصمت وطهارت است و هرسال خیل عظیمی ازشیفتگان مکتب تشیع در تعزیه ی عاشورای مزینان که باشکوه خاصی برگزار می شود شرکت می کنند.
بیش از شصت شهید و دهها ایثارگر ، جانباز و آزاده ازاین خطه قهرمان پروردر هشت سال دفاع مقدس تقدیم به نظام مقدس جمهوری اسلامی شده است که دو خانواده سه شهید و دو خانواده دو شهید، مزینان را متمایز از روستاهای دیگر خطه خراسان نموده است  لذا این وب به یاد شهدای مزینان  با عنوان شاهدان کویر مزینان از دی ماه سال 1390 در فضای مجازی شروع به فعالیت کرد تا پایگاهی باشد برای تمامی مزینانیها درسراسر گیتی...
در معرفی این کویر تاریخی همین بس که فرزند شایسته اش دکترعلی شریعتی مزینانی بارها مزینان را عشق آباد و محل هبوط خویش می داند وعلاوه برکتاب ارزشمند کویر در دیگر آثارش از مزینان و مزینانی به نیکی یاد می کند و آرزویش دوباره باز گشتن او به زادگاهش بود و امیدواریم این آرزو حداقل با رجعت پیکر مطهرش که به امانت در جوار حرم بانوی صبر ومقاومت حضرت زینب (س) آرمیده است محقق شود. در این تاریخ نوشت گوشه ای از عشق علی به مزینان را تقدیم به همه ی مزینانی ها می نماییم :

روستای محبوب من !مزینان!

روستاي محبوب من ! مزينان ! اي گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشيه خشک و تشنه کوير افتاده ‏اي ، اي نجيب ‏زاده بزرگواري که قرباني ستم ايّامي و رنجور فقر و محکوم ويراني و فراموشي و شرف تبار و شکوه تاريخت مستمندي را بر تو روا نمي‏ دارد .

اي کوه و کوير و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستاني که همه از اجداد من سخن مي‏ گویيد و يادگار عصمت اعصاريد ، اعصار سرشار از ايمان و لبريز از آرامش و يقين و طهارتي که در زير منجلاب اين تمدّن کثيفي که در آن ، تنها وقاحت و حقارت و نيرنگ و قساوت خوب مي ‏پرورند ، براي هميشه مدفون شدند و عصري آمد که خورشيدش از مغرب مي ‏تابد و اشعه سياهش همچون چنگال هول آور ديو بر سرزمين اهورایي ما سايه افکنده است وقنديل‏هایي را که در آن عصير زيتون شرقي مي ‏سوخت و از آن خدا تابان بود خاموش کرد . اي در و ديوارهاي شکسته ، خانه ‏هاي گلين ، مزرعه‏ هاي غبار گرفته و کوچه باغ‏هاي اندوهبار هميشه پایيزي و شما مردم نيرومند و هوشيار و مغروري که اينک گرسنگي آواره‏ تان کرده است و به بردگي شهرهاي روسپي خسب تهران و گرگان و... تان برده است !

و تو اي* مسينان ! اي نام اهورایي که از بزرگي عصر مزداپرستي حکايت مي‏ کني و اکنون ، پيران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بي ‏پناهي را در خود داري که پدران ، شوهران و پسران‏شان به جستجوي نان ، تو را که تهيدست مانده ‏اي ترک کرده‏ اند . چقدر شما را دوست مي‏ داشتم و شما مي ‏دانيد که علي رغم زندگي ، چه تعصّبي داشتم که يک روستایي راستين بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437 ]

ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف بابن فندق، مزینانی ها را مردمانی هنرمند و با مروت می داند و در معرفی بیت حکام مزینان می گوید: " ابوعلی الحسن بن عباس مروزی بود که درمزینان متوطن شد و سلطان محمود سبکتکین ریاست مزینان بوی داد بنیابت خواجه رئیس صاحب دیوان خراسان ابوالفضل سوری المعتز ، واولاد اوحکام ربع بودند ، مردمانی هنرمند وبامروت"
درادامه فصل بیت حکام مزینان ، بیهقی از قاضیان وراویان حدیثش  یادمی کند که روزگاری در مزینان متوطن شده اند و به کار قضاوت مشغول بوده اند از جمله الحاکم ابوالعلاء صاعدبن محمد الحنیفی که هم قاضی بوده وهم محدث وجد اومسعود بن شعیب بن محمدبن جعفر الحنیفی نیز که از علما و روات احادیث بوده و درجایی دیگر ازادیبانش می گوید که سرآمد شاعران عصر بوده اند"الادیب ابوسعد اسعد بن محمد المزینانی ، اورا ادیب ابوسعد المزینانی گفتند، ادیبی فاضل و مخرج بود ، ازمنظوم او این ابیات است که امام محمد بن حمویه را گوید:

یا صاحب الدیران زمت جمالکم              بجانب الجزع من جرعاء وادیها

بلغ سلامی الی الذلفاء من حرض           و انشدیها قریضا  قاله فیها...

علامه علی اکبردهخدا که عمری را برای احیای زبان پارسی تلاش و مجاهدت نموده وتوانسته درمدت حیات مبارکش آثار ارزنده ای را برجای بگذارد در توضیح  واژه ی مزینان با اشاره به کتاب " الانساب سمعانی "  درلغتنامه اش آورده است :" مزینان شهری است در خراسان ، وسپس به  این شاعر مزینانی اشاره می کند که سوزنی درتضمین اشعار او گفته :

 چونین قصیده گفت مزینانی ادیب             اندرحق امیر اسماعیل گیلکی...

 هست این جواب شعرمزینانی آنکه گفت       یارب چه دلربای وفریبنده کودکی...

ابنیه و اماکن تاریخی مزینان

همان گونه که ذکر شد دیار  تاریخی مزینان جزئی از شهرستان سبزوار می باشد و در آخرین حد غربی این شهرستان قرار گرفته است . بافت قدیمی این روستا که در چهارچوب باروی قدیمی دوره قاجار قرار گرفته، به وسیله سازمان میراث فرهنگی به ثبت رسیده است. این روستا دارای یک مجموعه تاریخی شامل: کاروانسرا، دو مسجد تاریخی، مدرسه علمیه، باروی قدیمی و دو تپه باستانی می باشد. در ادامه، به معرفی این مجموعه ی تاریخی  می پردازیم؛

مدرسه علمیه شریعتمدار

این مدرسه در مرکز بافت قدیم روستا بر روی بدنه خیابان اصلی که بافت قدیم را به دو بخش منشعب می کرده، قرار گرفته است .  پلان کلی ابن بنا مدرسه ای است دو ایوانی با حیاط مرکزی، ده حجره در اطراف حیاط، دو مدرسه در ضلع مقابل ورودی و اتاقهای مربوط به اساتید و رئیس مدرسه و آشپزخانه، کتابخانه و سرویس بهداشتی. مساحت کل زمین مدرسه 810 متر مربع است؛ حیاط آن، 229 متر مربع است و زیربنا با زیرزمین، 650 متر مربع می باشد.

ویژگیهای معماری

ورودی مدرسه در جهت شرق می باشد. در دو سوی ورودی مدرسه، در هر طرف، سه رواق وجود دارد که به تناوب در هر سو، دو رواق بزرگ تر و یکی کوچک تر می باشد. پس از عبور مدرسه شریعتمدار، نمای بیرونی مدرسه دید ازشمال شرق از پیش طاق ورودی که در دو طرف دارای سکوست، وارد هشتی مدرسه می شویم، پس از ورود به هشتی در سمت چپ، اتاق رئیس مدرسه و در سمت راست، اتاق مدرّسان قرار گرفته است. پس از عبور از هشتی و ایوان مدرسه وارد حیاط می شویم. حیاط مدرسه مستطیل شکل است که در وسط دارای دو باغچه و حوض می باشد. کف حیاط با موزائیک مفروش است. در ضلع غربی حیاط که محور اصلی بنا می باشد یک ایوان دیگر قرار گرفته و جلو ایوان برای استفاده به عنوان مدرس در تابستان، باز بوده است. در ده 1350ش دهنه ایوان را با درِ مشبّک آهنی پوشانده اند و اکنون به عنوان کتابخانه مورد استفاده قرار می گیرد. طاق ایوان به صورت گهواره ای است. در دو سوی ایوان، دو مدرس قرار دارد که دارای پوشش گنبدی به شکل کلمبه است. در ضلع شرقی مدرسه بجز ورودی و دو اتاقی که توضیح داده شد، دو اتاق گنبددار دیگر نیز در انتهای این ضلع قرار دارد که از اتاق دارای پوشش گنبدی در ضلع جنوب شرقی اکنون به عنوان آشپزخانه استفاده می شود. اتاق ضلع شمال شرقی نیز که دارای دو قسمت است که بخشی به طاق گنبدی و بخشی به طاق گهواره ای پوشش شده است احتمالاً این قسمت به عنوان کتابخانه مورد استفاده بوده است. زاویه شمال شرقی مدرسه دو طبقه است که در زیرزمین آن، سرویسهای بهداشتی قرار دارد. حجره های مدرسه در ضلع شمالی و جنوبی واقع شده که در هر ضلع، پنج حجره قرار گرفته است. کف حجره ها نسبت به حیاط حدود چهل سانتیمتر ارتفاع دارد. هر حجره دارای یک پیش طاق است. این پیش طاقها خیز کم و سقف هلالی شکل دارند. درِ هر ضلع حجره میانی که در محور تقارن بنا قرار گرفته است، نسبت به حجره های جنبی بزرگ تر است و در دو طرف ورودی حجره نیز دو طاقچه تعبیه شده است. هر یک از حجره ها دارای دو درگاه، چهار طاقچه برای گذاشتن وسایل و یک اجاق می باشد که اجاقهای داخل حجره ها در مرمّتهای اخیر مدرسه مسدود شده است. در جلو ورودی حجره ها در زیر پیش طاق نیز اجاق دیگری تعبیه شده است که اجاق داخل برای گرم کردن و اجاق بیرونی برای پخت و پز استفاده می شده است. با توجه به اینکه مدرسه در کنار مسجد قرار داشته، دارای مسجد نبوده است. مصالح به کار رفته در بنا آجر به همراه ملات گچ نیم کوب است. در مرمتهای جدید از آجر و ماسه سیمان استفاده شده است

قدمت؛
تاریخ دقیق بنای مدرسه مشخص نیست، ولی بر اساس نوشته مطلع الشمس در مسافرت ناصرالدین شاه به سال 1300ق مدرسه مزینان وجود داشته است . احتمالاً مدرسه اندکی پس از سیل مزینان که به سال 1286ق به وقوع پیوسته، با ساخته شدن روستا در محل جدید بنا شده است. بانی مدرسه آیة اللّه حاج سید ابراهیم غفوری، معروف به شریعتمدار، مرجع تقلید و روحانی معروف سبزوار می باشد. وی موقوفاتی نیز بر مدرسه وقف کرده که وقفنامه آن معرفی می شود . مرمّتها از ابتدا زیر نظر متولّی بر اساس درآمد موقوفات بوده است، با متروکه شدن مدرسه در چند دهه اخیر، مرمّتهای مدرسه به وسیله مردم روستا انجام شده است
این بنا در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مرکز شکل گیری حرکتهای انقلابی و پایگاه های فعال؛ انجمن اسلامی مزینان،بسیج شهدای مزینان ،کتابخانه دکترعلی شریعتی مزینانی، دفتر شورای حل اختلاف، شورای اسلامی ،مرکز بهداشت و دوره ای نیز مدرسه علمیه حضرت صاحب الزمان(عج) بوده است

کاروانسرای شاه عباس (رباط)

این بنا از خارج دارای یک پلان مستطیل شکل است که اضلاع شمالی و جنوبی آن طولانی تر از اضلاع شرقی و غربی آن است. ورودی بنا در میان یک ایوان رفیع واقع شده است که این ایوان در ضلع شمالی بنا قرار دارد ودر طرفین ایوان در هر طرف سه طبقه طاقنما واقع شده که طاقنمای وسطی و آخری بصورت مربع می باشد.حال اینکه طاقنماهای طبقه اول و سوم بصورت مستطیل بوده که از طریق وروردی باریکی که این قوس هلالی روی آن زده شده به اطاقک انتهای آن راه پیدا می کنیم .در طرفین این طاقناها در هر طرف یک غرفه دو طبقه وجود دارد که هر دو دارای طاقنماها و قوسهای جناغی هستند.
از انتهای دیوار غرفه ها در طبقه دوم دو در گاهی به اطاق پشت غرفه ها نورمی دهند.قوس این در گاهی ها نیز هلالی  هستند.در طرفین این غرفه ها نیز در هر طرف دو غرفه یک طبقه وجود دارد که در دیوار انتهای هر کدام از غرفه ها یک یا دو سراخ مستطیل شکل 20*10است که به طاقنمای غرفه نور می دهند.
در داخل ایوان بالای سر در کتیبه مربع شکل به ابعاد 1*1متر در وسط و داخل قاب ورودی در روی هر لچکی یک لوحه مستطیل به ابعاد25*60سانتیمتر نصب شده است.لوحه بزرگ وسطی و لوحه سمت راست از سنگ مرمر سفید و لوحه سمت چپ از سنگ خاکستری رنگ است.در طرفین ایوان دو سکو وجود دارد که هرکدام حدود یک متر از زمین ارتفاع دارند.

قدمت؛
بر اساس اولین گزارش منتشر شده باستانشناسی ، این بنا به سال 1064هجری قمری توسط حاج محمد طالب فرزند حاج معین الدین محمد اصفهانی برسم سنت حسنه وقف ، بر بازماندگان راه احداث گردیده است در سال 1283هجری قمری توسط حاج علی تقی تاجر کاشانی مرمت گردیده وسپس به سال 1318توسط حاج محمد علی آقا فرزند حاج علی تقی کاشانی ترمیم گردیده است.
داشتن ایوان های قرینه در مقابل یکدیگر و غرفه ها و طاقنماهای جناقی این بنارا مربوط به دوران صفویه کرده است.از آثار باقیمانده این کاروانسرا آجرهای بزرگ آن است که احتمالاً متعلق به دوره ساسانی بوده و در اوایل دوره اسلامی احتمالاً دوره عباسیان با مصالح آن کاروانسرای بزرگی در این منطقه ساخته اند ، آن را به زمان هارون الرشید نسبت می دهند.

کاروانسرای مأمونی؛
این بنا که حاکی از عهد عباسیان است در مقابل کاروانسرای صفوی ساخته شده است که متأسفانه و به بهانه مرمت در حال حاضر تخریب و به دلایل نامعلوم به فراموشی سپرده شده است.

حدیره؛
معروف است به محل دفن دختر هارون الرشید که می گویند حذیره نام داشته است. این بنا نیز مورد سرقت یغماگران فرهنگی قرار گرفته و به احتمال دفینه ای از آنجا به تاراج برده اند.

مسجد جامع ؛
اين مسجد که در عهد سلجوقيان يا ديليميان ساخته شده است، داراي شناسنامه ثبتي از سازمان ميراث فرهنگي است و از ابنيه بسيار قديمي است که در وسط بازار مزینان بنا شده است

جاده تاریخی ابریشم؛

جاده ابریشم یا راه ابریشم شبکه راههای متصل شده‌ای بمنظور بازرگانی در قاره آسیا بود که شرق و غرب و جنوب آسیا را بهم و به شمال آفریقا و شرق اروپا متصل می‌کرد.
این راه از شهرستان توان هوانگ در چین به ولایت کانسو می‌آمد و از آنجا داخل ترکستان شرقی امروزی می‌شد و از طریق بیش‌بالیغ و آلمالیغ و اترار به سمرقند و بخارا می‌رسید. در بخارا قسمت اصلی آن از راه مرو،سرخس،نیشابور، گرگان به ری می‌آمد و از ری به قزوین و زنجان و تبریز و ایروان می‌رفت و از ایروان به طرابوزان یا بیکی از بنادر شام منتهی می‌گردید.
مزینان در مسیر این راه تاریخی قرار دارد و گفته اند امام هشتم شیعیان از این مسیر به سمت نیشابور و توس عزیمت نمود به همین خاطر در چند سال اخیر همزمان با ولادت با سعادت این امام همام مراسم استقبال با هنرمندی تعزیه خوانان مزینانی و حضور مسئولین فرهنگی و محلی شهرستانهای سبزوار و داورزن برگزار می شود.

قنات ؛

این قنات در جنوب غربی مزینان واقع شده و مشهور است شخصی به نام طاهر آبشناس در 1400 سال پیش و در زمان مأمون عباسی آن را حفر و گسترش داده و البته نقل است که قدمت آن بیش از 2500 سال می باشد.

طول این قنات 13کیلومتر و دارای 127لیتردرثانیه  آبدهی شیرین و گوارا است که سیصدمترجلوتر ازمظهرقنات تبدیل به دونهرعلیا(بالا)  سفلی(پایین) می شود و یکی از طولانی ترین قنات های موجود در کشور است و دارای 138 حلقه چاه می باشد که به وسیله نقب های زیر زمینی به هم متصل شده اند.عمق مادر چاه آن 130متر می باشد؛با توجه به اینکه متوسط عمیق ترین مادر چاه های قنات های موجود در کشور 120 متر است؛ از این حیث نیز قنات مزینان از قنات های استثنایی کشور است.
دکتر علی شریعتی مزینانی در باره ی قنات و چشمه ی جاری آب مزینان در کتاب زیبای کویر می نویسد: «بركرانه كوير، به تعبير حدودالعالم ، "شهركي" است كه شايد با همه روستاهاي ايران فرق دارد . چشمه آبي سرد كه در تموز سوزان كوير ، گويي از دل يخچالي بزرگ بيرون مي آيد ، از دامنه كوه هاي شمالي ايران به سينه كوير سرازير مي شود و از دل ارگ مزينان سر بر مي دارد ... از اينجا درختان كهني كه سالياني دراز سربرشانه هم داده اند ، آب را تا باغستان و مزرعه مشايعت مي كنند و بدين گونه ، صفي را در وسط خيابان مستقيمي كه ستون فقرات اين روستاي بزرگ را تشكيل مي دهد ، پديد مي آورند و از دو سو ، كوچه هايي هم اندازه و روي در روي هم و راسته و همگي در انتها ، پيوسته به خياباني كمربندي كه محتواي ده را از باروي پيرامون آن جدا مي سازد . درست گويي عشق آباد كوچكي است ، و چنانكه مي گويند ، هم بر انگاره عشق آبادش ساخته اند ، [ مجموعه آثار 13 ( هبوط در کویر ) ، ص 235 ]»
اطلاعات بیشتر درباره ی مزینان را در بخش مزینان شناسی همین وب و در کانال تلگرامی شاهدان کویر به نشانی ؛
http://telegram.me/shahedanemazinan
مشاهده بفرمایید
  • صفحه نخست
  • پروفایل نویسنده وبلاگ
  • نسخه موبایل
  • آرشيو وبلاگ
  • تماس با من
  • فيد وبلاگ
مطالب اخير
  • مناطق آزاد، پشتوانه تاب آوری ملی در حوزه سلامت و غذا و دارو در بحران جنگ کشور
  • عاشورای مزینان طولانی ترین نمایش آیینی در جهان به روایت تصویر...بخش  دوم؛ صبح عاشورا
  • عاشورای مزینان طولانی ترین نمایش آیینی در جهان به روایت تصویر...بخش اول؛ صبح عاشورا
  • مزینانی: بهشت زهرا در زمان کرونا نه آرامستان که خط مقدم یک جنگ تمام عیار بود
  • تاکید مزینانی بر اجرای هدفمند سند راهبردی اعتلا
  • جلسه هم اندیشی توسعه گردشگری با محوریت مزینان در بنیاد شریعتی برگزار شد
  • اولین گردهمایی رزمندگان و ایثارگران مزینانی در تهران برگزار شد
  • گلواژه شعر مزینان(23)...  ولادت حضرت معصومه(س) /  حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی
  • برپایی بازارچه کسب و کار دانش آموزی در کاروانسرای تاریخی و جهانی مزینان
  • اجرای کنسرت "جوانه در کویر" در کاروانسرای جهانی مزینان
  • کتاب «چند تکه از محراب»؛ نوشته طیبه مزینانی روایتی از ورزش، ایثار و شهادت
  • موفقیتی دیگر برای هنرمند مزینانی  در شب موسیقی ایران
  • مزینانی گریمور سینما: گریم؛ جادویی‌ست که گاه خود نیز بخشی از آن می‌شویم
  • تجلیل از بانوی کشاورز نمونه مزینانی حاجیه خانم مریم ناطقی مزینان
  • گلواژه شعر مزینان(22)...  ولادت امام زمان(عج) /  علی مزینانی عسکری
  • راهپیمایی یوم الله بیست و دوم بهمن در مزینان
  • بازگشایی مجدد کتابخانه شریعتی نور امید فرهنگ کتابخوانی در مزینان
  • گلواژه شعر مزینان(21)...  بعثت /  حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی
  • برگزاری جلسه هم‌اندیشی مدیران داروخانه‌ها با مزینانی مدیر رفاه و سلامت دانشگاه علوم پزشکی تهران
  • مزینانی یا شاهمرادی؟
  • تأکید مزینانی بر عزم ملی برای ارتقا جایگاه ورزش در مناطق آزاد
  • تاج مزینانی: عدم اطمینان نسبت به آینده موجب می‌شود احساس رضایت وجود نداشته باشد
  • عناصر اسطوره ای در رقص اسب چوبی سبزوار
  • مزینانی: رویای افزایش صادرات به اروپا چگونه محقق می‌شود؟
  • 🕌مسجد بلال یادگار اسلاف مزینانی ها با قدمت هشت قرن
  • دلنوشته هنرمند مزینانی در رثای استاد فریدون شهبازیان
  • مزینانی: باید برنامه‌‌‌ریزی دقیقی برای تامین برق و گاز واحدهای تولیدی صورت گیرد
  • کتاب "آه ای لاهور" با حضور مزینانی در برازجان رونمایی شد
  • کنسرت خاطره ها و نغمه ها با خوانندگی هنرمند مزینانی مصطفی جلالی پور به روایت تصویر
  • آغاز اولین شب هنری زمستانی کشور با کنسرت فرزند هنرمند مزینان
موضوعات سایت
  • فیلم
  • با شهدا و رزمندگان مزینان
  • اخبار مزینان
  • مشاهیر مزینان
  • یادواره شهدای مزینان
  • آلبوم شهدای مزینان
  • ورزشی
  • آثارباستانی
  • سیاسی
  • مذهبی
  • مقاله
  • فرهنگی
  • شریعتی
  • گالری عکس مزینان
  • مزینان شناسی
  • مزینان دررسانه
  • بهداشت و درمان
  • عاشورای مزینان
  • هنری
  • شعر مزینان
  • اجتماعی
  • خاطرات و دلنوشته
برچسب‌ها سایت
  • مزینان
  • مزینانی
  • شاهدان کویرمزینان
  • شاهدان کویر
  • شریعتی
  • عاشورا
  • شهید
  • هنرمند
  • محرم
  • شاهدان کویر مزینان
  • شاعر
  • داورزن
  • امام
  • علی مزینانی عسکری
  • جاده
  • حسین محمدی
  • علی جعفری مزینانی
  • دکتر علی شریعتی
  • ع
  • روزی روزگاری مزینان
آرشيو وبلاگ
  • عناوين مطالب
  • مرداد ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
  • اسفند ۱۴۰۳
  • بهمن ۱۴۰۳
  • دی ۱۴۰۳
  • آذر ۱۴۰۳
  • آبان ۱۴۰۳
  • مهر ۱۴۰۳
  • شهریور ۱۴۰۳
  • مرداد ۱۴۰۳
  • خرداد ۱۴۰۳
  • اردیبهشت ۱۴۰۳
  • فروردین ۱۴۰۳
  • اسفند ۱۴۰۲
  • بهمن ۱۴۰۲
  • دی ۱۴۰۲
  • آذر ۱۴۰۲
  • آبان ۱۴۰۲
  • مهر ۱۴۰۲
  • شهریور ۱۴۰۲
  • مرداد ۱۴۰۲
  • تیر ۱۴۰۲
  • خرداد ۱۴۰۲
  • اردیبهشت ۱۴۰۲
  • فروردین ۱۴۰۲
  • اسفند ۱۴۰۱
  • بهمن ۱۴۰۱
  • دی ۱۴۰۱
  • آذر ۱۴۰۱
  • آبان ۱۴۰۱
  • مهر ۱۴۰۱
  • شهریور ۱۴۰۱
  • مرداد ۱۴۰۱
  • تیر ۱۴۰۱
  • آرشيو
دوستان من
  • مقام معظم رهبری(مدظله)
  • آپلود عکس
  • داورزن نیوز
  • آسمان آبی من
  • فرهنگ واژگان فارسی
  • بهمن آباد
  • خبرگزاری فارس
  • هزاران سایت
  • بی مرگی(شاعر مزینانی)
  • خطه فریومد
  • روستای مهرسبزوار
  • اسلام دین حق وبلاگ مزینانی
  • فانوس خیمه مزینانی
  • مرجع عالیقدر آیت الله سیستانی
  • مرجع عالیقدر آیت الله وحیدخراسانی
  • پایگاه خبری سبزوارما
  • خبرگزاری نسیم
  • سبزوار نگار
  • سبزوارپیام
  • مجله اینترنتی اسرارنامه
  • خانه فرهنگ دانشجو
  • سبزوارنیوز
  • سلام سربدار
  • سبزوارآنلاین
  • خط ربط
  • استاد شیخ حسین انصاریان
  • هاشمی رفسنجانی
  • رشنکی وبلاگ کلاته مزینان
  • وبسایت دکترشریعتی
  • مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
  • وبلاگ طنزهای اجتماعی مملی سبزواری
  • وبلاگ مزینان سیتی
  • روایت های  فابریک جنگ
  • وبلاگ تاج مزینانی
  • شعر،خاطره
  • کانون فرهنگی هنری زینبیه مزینان
  • فاش نیوز
  • مجمع جهانی اهلبیت(ع)
  • پایگاه خبری تحلیلی صبح سبزوار
  • دهیاری مزینان
  • اخبارداورزن
  • وبلاگ یزدان سالاری
  • صنایع دستی چرم شوکا مزینانی
  • مشهدعکس
  • وبلاگ دکترعلی شریعتی
  • جبهه آرمانی یاران شریعتی
  • وبلاگ قاسم ملا
  • وبلاگ فراهنگ طوس
  • پایگاه اطلاع رسانی علی شریعتی
  • میهن میل
  • وبلاگ افلاکیان  0098 تاج مزینانی
  • کربلایی حسن ذاکری بهمن آبادی
  • وب سایت سبزوار نیوز
  • وبلاگ کویرمزینان
  • کلمات قصاردکتر شریعتی
  • وبلاگ شریعتی
  • وب دکتر شریعتی از دید دیگران
  • آپلود عکس رایگان
  • وبلاگ مزینان مجری
  • دکتر علی شریعتی
  • عاشقان اهلبیت(ع)
  • تاوپلیج
  • وبلاگ روستای تندک
  • فیلم عاشورا درمزینان(کلیپ مرو ای دوست)
  • چرم فیروزه (مزینانی)
  • ترجمه گوگل
  • فیلم شهیدان کویرمزینان
  • گل زیره
  • لغتنامه فارسی - دیکشنری آبادیس-
  • روستانیوز
  • پایگاه خبری شهدای ایران
  • مجله اینترنتی سبزواریها
  • پایگاه خبری تحلیلی بصیر سبزوار
  • فرومد - جان محمدی
  • تارنمای جاورتن
  • صدخرونیوز
  • خانه بهداشت مزینان
  • موسسه خیریه نرجس خاتون مزینان
  • وبلاگ زندگی (صدیقی مزینانی)
  • اداره تبلیغات اسلامی سبزوار
  • مدافعان حرم(امیرحسین مزینانی)
  • حادثه نیوز(اخبار حوادث داورزن)
  • وبلاگ خودمن
  • وبلاگ هم نوا باشما
  • وبلاگ بام کویر"درزاب"
  • وبلاگ بهمن آباد خبر(قاسم ملا)
  • وبلاگ زندگیم شد...
  • سامانه خبری رصد (سبزوار)
  • وبلاگ شورای اسلامی بهمن آباد
  • آفتاوه دیمه
  • سبزوار من
  • آپلود جدید
  • روستای منیدر
  • اخبار وبلاگستان
  • قالب هاي بلاگفا
پیوندهای روزانه
  • لینک خبرنامه شاهدان کویر در تلگرام
  • مزینان در حال و هوای عید فطر
  • محرم در مزینان
  • مزینان از نگاهی دیگر (سبزوار ما)
  • مزینان از نگاهی دیگر 15
  • آداب ورسوم مردم مزینان درشب یلدا. مجله اسرار نامه
  • عاشورای مزینان به روایت تصویر7
  • خاندان شریعتی مزینانی
  • محمد صادق مزینانی
  • ازحدیره تاباغستان (ره آورد سفربه مزینان)
  • کتاب زندگی ساز وهدایتگر
  • اخبار وبلاگستان
  • قالب هاي بلاگفا
کدهاي اضافي کاربر


شاهدان کویر مزینان
کویرمزینان زادگاه دانشمندان واندیشمندانی است که برتارک زرین صفحات تاریخ وجغرافیای ایران زمین میدرخشد
روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و نهم؛ پزشکان مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️اولین کسی که در مزینان با علم گیاه شناسی و داروهای گیاهی مردم را مداوا می کرد مرحوم سیدابراهیم دکتر که آوازه اش در عصر خویش چنان پیچیده بود که خیلی از پزشکان آن زمان بر وی حسد می ورزیدند و دردمندان بسیاری را بدون منت مداوا می کرد.

وی یک انسان سیاستمدار تبعیدی بود و همین امر باعث شده بود با توجه به اینکه تحصیلات دانشگاهی داشته اما دست قضا و قدر ایشان را به مزینان بیاورد تا مردم بلوک مزینان از دستان شفا بخشش درمان شوند.

سیدابراهیم از هر گیاهی به ویژه درختان بید برای طبابت بهره می برد و بیشتر اوقات خویش را در کوهستان ها می گذرانید تا با جمع آوری زیره سیاه، گزنه و ریشه گیاهی بنام تِنگست درد مفاصل را شفا دهد از دانه های بِه و فلفل سیاه پودر شده و امثالهم برای درمان تنگی نفس که هنوز هم مورد استفاده مردم می باشد به نحو احسن استفاده می نمود.

وی موقوفه ای بنام کلاته ملا بین فرومد و قلعه نو در منطقه گُدار سراوی دارد که ماحصل زندگی نامبرده می باشد و هیچ فرزندی هم ندارد و مزارش در جوار حرم سلطان سیدعلی اکبر علیه السلام علی آباد است.

بعد از ایشان مرحوم کربلایی صادق صدیقی که جوانی خویش را در مشهد گذرانده بود و آمپول زن هم بود در مزینان بنام آقای دکتر مشهور بود مرحوم صدیقی فردی تمیزکار شیک پوش و بسیار خوش کلام و مودب بود اغلب کت و شلوار سرمه ای و پیراهن سفید و کلاه شاپو یا به اصطلاح رایچ کلاه دوره دار داشت. ابتدا در مشهد زندگی می کرد و آنچنان نزد طبیبان حاذق کسب مهارت کرده بود که به منزله یک پزشک تحصیل کرده می نمود. جالب است بدانید ایشان اصلا سواد نداشت و این راز زندگی وی بود که فقط خانواده اش اطلاع داشتند. و اما ثمره زندگی ایشان در علم پزشکی خانم دکتر ربابه مزینانی می باشدکه از پزشکان خوب و بنام ایران هستند.

بعداز ایشان مرحوم آقا میرزامحمدضیایی مردی خوش اخلاق و با صفا نیز با همان روش و سواد ابتدایی مردم را طبابت می کرد که در حال حاضر دو برادر ارجمندضیایی پزشکان خوب سبزوار می باشند. دو مامای بسیار زبردست و راز نگهدار در عصر خویش مرحومه کربلایی لیلا و دیگری خاله ربابه بودند که مردم نیز از این دو بانوی بزرگوار رضایت بسیار داشتند.

با احداث اولین مرکز درمانی بنام بهداری مزینان در بلوک مزینان بزرگ زنده یادان دکتر نیک بین دکتر مشرف رضوی، دکتر سیدعلی اکبر برهانی، دکترحسن نژاد، دکترعربشاهی، دکتر اصغری و آخرین پزشک دوره پهلوی در مزینان دکتر نات بودند.روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان...(25)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲

💠ماجرای مرد دانشمند و خشت زن...

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ افرادی که از نزدیک با زنده یاد دکتر علي شریعتي مزیناني حشر و نشر و نشست وبر خاست داشته اند متفقاً نقل قول کرده اند یکي از صفات بارزش ساده زیستي و افتادگي و حلم وبردباری او بود واین ویژگي ممتاز تنها در دکتر خلاصه نمي شد و ‌پدر ایشان مرحوم استاد محمدتقي شریعتي مزینانی نیز از همین آراستگي اخلاقي بر خوردار بوده اند .
از سوی دیگر بارها دکتر شریعتي در آثار و دست نوشته ها و یادداشت هایش تأکید داشته که اولین وآخرین مربي و معلمم پدرم بود و از محضر ایشان درس های زیاد مباني اخلاقي و اعتقادی آموختم که بیشتر این آموزه ها بیش از آنکه جنبه ی نظری و تئوری داشته باشد وجه کاربردی و راهگشایي آن محسوس تر و نمایان تر بود.

◀️ دودمان محترم خزاعي ها از جمله «حاج رضا خزاعي مزیناني »رحمت ا... علیه مشهور به حاج خان یکي از چهره ها و پیشکسوتاني است که منشاء وعامل خدمات ارزنده برای مردم واهالي ولایتمدار و خداجوی مزینان در گذر تاریخ بویژه در امور مذهبي و دیني بوده اند که بر خورداری از علم و بهره مندی از حُسن اخلاق و متمتع از سطح آگاهي و مستفید از مراتب فرهنگي واجتماعي آنان تکمیل کننده ی ارادتمندی آنان به ساحت مقدس ائمه ی طاهرین صلوات ا... علیهم اجمعین مي باشد

از آنجا که شادروان حاج خان قرابت و خویشاوندی با خانواده شریعتي داشت و همین موضوع ایجاب مي کرد تا عامل ارتباطات و رفت وآمد خانوادگي و نیز اُنس و الفت بین شان برقرار باشد وی حکایتي را به شرح ذیل روایت کرده است.

دریکي از نشست هایی که با مرحوم دکتر به اتفاق چند نفر در منزل شخصي ام درتهران خیابان اقبال لاهوری داشتم تصادفاً بین من و دکتر شریعتي در ارتباط به رفتن شان به کشور فرانسه برای ادامه ی تحصیل گفت وگویي پیش آمد.
دکتر مي گفت: به هنگام سفر به فرانسه پدرم محمد تقي شریعتي فرمودند:
حالا که به خواست خدا قصد مسافرت خارج از کشور داری آنچه را که مي خواهم به طور مشروح ومبسوط برایت بازگو‌کنم ترجیح مي دهم تا به صورت مختصر و در سه بند کوتاه یاد آوری کنم.... فراموش نکني که :
اولاً : مسلمان و شیعه هستي
ثانیاً: ایراني هستي ومتعهد به آداب واصول خاص آنهم با فرهنگ غني تمدن ومدنیت و انسانیت
ثالثاً : درهر شرایطي حلم وبردباری وتواضع مکمل و پیش نیاز علم است و مبادا دامنت به غرور وتکبر و خودبیني و تفاخر وخودخواهي واز این قبیل آلوده شود.

دکتر در ادامه ی صحبت به مقوله حلم و بردباری به داستان جالبي به نقل از پدرش از روبرو شدن یک ‌شخص دانشمند با فرد خشت زن اما برخوردار از تجربیات گرانبها به شرح زیر اشاره مي کرد.

....مرد دانشمندي با خانواده اش خداحافظي کرد و به آنان گفت که براي کسب علم و تحصيل به مسافرت مي‌روم و چنانچه مدّت مسافرتم طول کشيد ناراحت نباشید.
سپس از خانه خارج شد و راه سفر را در پيش گرفت تا اين که وارد دروازه شهري شد و مردي را ديد که مشغول خشت زني است. مرد دانشمند به او سلام و احوالپرسي کرد وخسته نباشید گفت.
مرد خشت مال به او گفت:
چه کاره اي و بارت چيست؟
مرد دانشمند گفت: دانشمندم و بارم علم من است.
خشت زن به او گفت:
‌بگو ببینم :«سربارت» چيست؟!
مرد دانشمند از جواب عاجز و درمانده شد و به او گفت:
مفهوم کلمه «سربار » را نمي ‌دانم و از مرد خشت زن تقاضا نمود تا اصطلاح ‌ومعنای سربار را براي او توضيح دهد.
مرد خشت زن به او گفت:
توضيح آن منوط است به اینکه تو بايد ۱۶ سال براي من کارگری کني !!
از آن جايي که مرد دانشمند طالب و تشنه ی علم و کمال و يادگيري بوده اين شرط وتعهد و مألاً خدمت را مي پذیرد و مدت ۱۶ سال شاگردي خشت زن را مي کند!!! ضمن اینکه در طول اين مدت مشقات زيادي را متحمل و به خاطر کسب علم همه ی مصائب وسختي ها را برخود هموار مي سازد.
تا اينکه مدت ۱۶ سال به اتمام مي رسد و مرد دانشمند به خشت زن مي گوید:
استاد... من کارم را به اتمام رساندم و اکنون نوبت شماست تا(سرباربودن) علم را برايم توضيح دهي.
خشت زن مي گوید:
سربارعلم، حلم و بردباري است و تا زماني که علم همراه حلم نباشد از علم ودانش بهره اي نخواهي برد وشما هم در طول این مدت۱۶ سال صبوری کردی واین نشان دهنده ی تواضع و فروتني و حلم توست ومطمئن باش که آینده درخشان نیز از آنِ توست...

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و هشتم؛ بستنی در مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

رونق کاسبی در مزینان بسیار بالا بود به طوری که از سبزوار تا مزینان، کارگاه بستنی سازی فقط در مزینان دایر بود.

شاید نوشابه در بعضی روستاها آن هم به نُدرت پیدا می شد اما در مزینان به وفور وجود داشت. در اویل ظهور نوشابه با نام پپسی کولا بعضی از آقایان علما می گفتند چونکه صاحب آن کارخانه از یهودیان می باشد لذا این نوشابه با این نام حرام است و مومنین باید از خوردن آن امتناع نمایند!! اما بعد از مدتی نوشابه بنام های دیگر وارد بازار شد.

هنوز دکانهای مزینان بویژه از کوچه سرهنگ و خاصه در پائین تر از هیئت ابوالفضلی رونق و بازار داشت. از سبزوار با کامیون و اتوبوس های وقت تا آنجا که بیاد دارم اویل دهه چهل تبلیغات نوشابه با پوسترهای حلبی به اندازه ۵۰در۶۰ بسیار جالب بر درب های چوبی با میخ نصب می شد رنگ درون شیشه در پوسترها سیاه بود. پپسی بنوشید؛ و بعدها کوکاکولا کولاک می کند و بعد از مدتی نوشابه هایی بارنگ زرد با نام کانادا درای بنوشید و سپس اُسو و بعدها بابِل آپ و همچنین سِوِن آپ بنوشید در فضای مزینان بر در و دیوار جلوه گری می کرد و جعبه های چوبی که هرکدام حاوی ۲۴ عدد شیشه نوشابه بود اولین بار بر درب های چوبی مغازه مرحوم کربلایی عبدالحسین تبلیغ شد و ایشان در پائین بازار مزینان فروش خوبی داشت.

اما در بین مردم نوشابه از هر نوع و رنگی که بود به کانادا مشهور شد حتی به پپسی هم کانادا می گفتند. بهر حال شب که می شد آب روان و سرد چشمه ینگه قلعه همان ستون فقرات روستای مزینان که صدای کّرت ها(آبشارهای) کوچکش که در چندین نقطه وجود داشت نوازشگر روح و آرام بخش جان هر دل تفتیده در کویر بود، شبانگاه چند چیز درون آب جای می گرفت . کیسه های کوچک کاه برای خیس خوردن و سپس با آرد جو آمیخته شدن برای گاوهای شیرده و همچنین گذاشتن نلک های یا همان کوزه های بزرگ برای گرفتن کره از ماست برای اینکه وقتی کوزه یانِلک سردتر بود هنگام صبح کره بیشتر و در زمان کوتاه تری بدست می آمد و جاروی درشته بنام جارو ی مکه برای خیس خوردن تا شکنندگی آن کمتر و عمر طولانی تری داشته باشد و ازجمله نوشابه برای سرد شدن چرا که نوشابه وقتی که سرد است گواراتر است و زیر همان تبلیغ هانوشته بود سرد بنوشید لذا اگر یخ یخدانهای مزینان در تابستان موجود بودکه واقعا می چسبید.

نوشابه فقط سه ریال قیمت داشت. اما کم کم بستنی هم پیدا شد تهران گل و بلبل؛سبزوار بستنی رشیدی و در مزینان مرحوم کربلایی ابراهیم ولیعهد با شیرگاو و ثعلب و خامه چه بستنی هایی داشت اوایل با یخ محلی و سپس یخ قالبی از تنها کارخانه یخ سبزوار و بعد از آن با پیدایش یخچال نفتی بساط بستنی هم فراهم شد.

مرحوم ولیعهد یک استوانه چوبی داشت و یک ظرف از جنس گالوانیزه درون استوانه که بین این دوشی فاصله ای داشت برای ریختن یخ و سپس چرخاندن ظرف فلزی با دست و درون آن پر از شیر و خامه که با چرخاندن بیشتر بصورت انجماد و سپس به یخچال نفتی و بعدهم فروش از یک ریال و بیشتر. گاهی وقت ها ولیعهد از نیروی کار بچه ها استفاده می کرد و در پایان کار یک ظرف بستنی به آنان می داد و آنها با خوشحالی وصف نشدنی نوش جان می کردند.
در اوایل بستنی با نان بود و بعدها ظروف کوچک ملامین و نشستن روی صندلی و پشت میز آه که چه لذت بخش و گوارا بود یادش بخیر...

✍️به مرور ایام ماشین توزیع نوشابه که باربند مخصوصی داشت با شیب داخل و بدون دیوار که همه بچه ها می گفتند خدا کنه ماشین خم بشه و نوشابه ها سرازیر بشه تا بلکه چند تا نوشابه بخوریم! و این آرزویی محال بود نوشابه فقط دیده می شد و ساخت باربند عقب طوری بود که هیچگاه جعبه ی نوشابه پرت نمی شد. همان ماشین که راننده ای بنام حسن آقا داشت برای اولین بار تابلو بزرگی تحت عنوان بابل آپ بنوشید و در قسمت پایین آن نوشته بود بستنی فروشی ابراهیم مزینانی و شاید بعد از تابلو بانک صادرات اولین تابلویی بود که در مزینان نصب شده بود جالب بود نام مزینان را روی هیچ تابلوی دیگری ندیده بودیم به جز شناسنامه و نقشه کشور ایران که نام مزینان وجود داشت و حالا وجود ندارد.

بعدها مرحوم محمد عباسعلی(بخشدار) در بالای مزینان بستنی دایر نمود و پس از وی مرحوم میرزامحمد ضیائی و در ادامه مرحوم عباسعلی معلمی معروف به سُنبُلی که هم قهوه خانه و بستنی داشت که اغلب پاتوق معلمان و مدیران روستا بود و گاهی افرادی از جوانان روستا. اما بیشترین و پرفروش ترین دکان بستنی فروشی متعلق به مرحوم ولیعهد بود.

از تمام روستاهای اطراف آب یخ بستنی و نوشابه مشتری داشت. آن زمان ترازوی دیجیتال وجود نداشت. ترازوهای کفه ای و سنگهای مخصوص و جالبتر اینکه همیشه وزن اجناس بیشتر از وزن سنگ ها بود و می گفتند ترازو باید چرب باشد یعنی به سود مشتری البته برکت هم داشت. مدتی بود چنان کار و کاسبی ولیعهد رونق داشت که دکان دیواربه دیوار پایین تر نیز دایر بود و چه جالب زنهای روستا باتمام حُجب و حیا آهسته به پسربچه ای می گفتند یک نوشابه از ولیعهد بگیر و زیر چادرشان به طوریکه کسی نشناسدشان آرام و آهسته نوش جان می کردند و پیدا بود که چقدر عطش در وجودشان اثر کرده است.

تابستان داغ حرارت حمام و تعصبات کورکورانه که بد است یک زن در خیابان آنهم زیرچادرش نوشابه یا بستنی بخورد. بهر حال ولیعهد داخل جوی آب حوضچه ای سیمانی ساخته بود روزها مردم آنجا می نشستند و پایشان داخل آب بود تا گرمای تابستان را کمتر احساس کنند بویژه ماه رمضان و شبها جعبه های نوشابه جهت سرد شدن داخل آب قرار می گرفت.

اما از بخت بد مزینان عزیز ما روند رو به رشد مهاجرت؛ کربلایی عبدالحسین عباس به تهران مهاجرت کرد و محمد عباسعلی نیز همین طور و مرحوم سنبلی نیز به لحاظ اشتغال در مدرسه توان این کار را نداشت و ابراهیم ولیعهد هم که از صدای خوب و دلنوازی بهره مند بود و علاوه بر مداحی در مزینان گاه به ایفای نقش در تعزیه می پرداخت در یک سانحه تصادف همراه با پدر و برادر خانمش در جاده مشهد به رحمت خدا رفتند و بعد از آن رمضان ولیعهد در تداوم شغل پدر مغازه را چرخاند اما با پیدایش بستنی های صنعتی که جای بستنی های سنتی را گرفت دیگر جائی برای کار بستنی خوشمزه و سُنتی مزینان نماند فقط افسوس و دریغ از هر آنچه که داشتیم و دیگر نداریم. و دیگر نمی توان گفت ...کانادا بنوشید....

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و هفتم؛ آسیاب در مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️پس از اینکه کارخانه پنبه پاک کنی مزینان از رونق افتاد و تعطیل شد مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت آسیابی تاسیس نماید چراکه واقعا نیاز منطقه بود و مردم از وسیله ای بنام دستاس که دو قطعه سنگ گرد داشت و در مرکز این سنگها سوراخی تعبیه می گردید و در سنگ بالایی سوراخ دیگری در قسمت کناری آن نیز وجود داشت به وسیله چوب که در قبضه دست جای می گرفت از بالا گندم کمی ریخته می شد و با چرخش سنگ تبدیل به آرد می شد اما این نیاز جمعیت مزینان را برطرف نمی کرد.لذا مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت تا اولین آسیاب را دایر نماید.

سیداسماعیل روانه مشهد شد و یک دستگاه موتور تک سیلندر بنام بمفورد خریداری و توسط کامیون یداله محمدی به مزینان منتقل و در قطعه زمینی پشت تلگرافخانه قدیم که از انجمن آن زمان که حکم شورا و دهیاری امروزه را داشت ساختمانی ساخته موتور نصب گردید. ای کاش تلگرافخانه و آسیاب و دالون که دروازه ورودی روستای مزینان بود تخریب نمی شد! چرا که این اماکن در نوع خود بی نظیر بود!
ساختمان آسیاب ساخته شد. دو حوض و حوضچه ای داشت که از مدار آب ینگه قلعه که خود میرشکاری مالکیت داشت پرآب می گردید و توسط واترپمپ از حوضچه آب به داخل موتور رفت و برگشت داشت هر چند آب حوض به مرور زمان سبز رنگ می نمود و داخل آن جانورانی از قبیل قورباغه و همچنین وزغ های کوچک سیاه رنگ که دم کوچکی نیز داشتند و در مزینان به آنها( لغلوی) می گفتند زندگی می کردند که بودن همین جانداران نوعی سرگرمی و بازی محسوب می شد.
بگذریم و بپردازیم به آسیاب و دومین کارگاه صنعتی در مزینان که بعد از مرحوم غنی در ابعاد کوچکتری دایر شده بود. آسیاب ترازوی بزرگی داشت که از تیر آهن سقف آویزان بود و سنگهای وزنه گرد با دسته های خاص که این هم نوعی ورزش در رشته وزنه برداری محسوب و سرگرمی جوانان روستا بود. جوان قدرتمندی بنام آقاسیدرضا میرشکاری با برداشتن جوال های سنگین به وزن حدود یکصدوسی کیلوگرم که همان جوال ها را با دوچرخه به روستاهای اطراف یک تنه حمل می کرد در کنار پدر و عموهایش جنابان آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی مشغول کار بودند.
مرحوم میرشکاری مصمم بود تاکارخانه جین نیز دایر گردد و به همین خاطر طبقه دوم را ساخته و جین در طبقه فوقانی نصب گردید که توسط تسمه ای به قطر نیم سانت و طول ده متر و عرض ده سانتی متر از لنگر آهنی و بسیار سنگین آسیاب به لنگر چوبی در طبقه بالا به دستگاه پنبه پاک کنی متصل و جین را به چرخش در می آورد. پنبه از ورودی دستگاه وارد و از خروجی آن پنبه تخم و محلوج خارج می شد در آن زمان حقیتاً بی نظیر بود به غیر از برادران سادات میرشکاری افراد دیگری نیز مشغول کار بودند. کسانی بودند مانند مرحوم غلامحسین بیگلر که یک پای او در کارخانه غنی زیر سنگ آسیاب از ناحیه ران قطع شده بود مشغول کار بودند. و اما مرحوم سیداسماعیل میرشکاری خدمات بسیار ارزنده به مزینان داشت از جمله تأسیس حمام دوش و حفر چاه آب برای استفاده حمام مردانه و زنانه که از داخل خیابان چندین پله به زیرزمین از جلوی مدرسه علمیه و در فاصله نسبتاً طولانی به سمت راست پیچ می خورد و باز پله هایی که به موتورخانه می رسید و در نتیجه با تلاش های بسیار و عرق ریزان موتور روشن و به حوض بزرگی که در کنار خیابان که هم اکنون مغازه های کنار حمام می باشد منتقل و در نتیجه مازاد آن آب برای کشاورزی در صحرای ینگه قلعه به فروش و مصرف می رسید در حقیقت یک نوع خودکفایی بود.
سیداسماعیل میرشکاری که به آقای میرشکاری شهرت داشت در قسمت شمال غربی پشت تلگرافخانه باغچه ای داشت که از طریق راهرو دو متری به طول تقریبا ده متر به میدان متصل بود. و در آن زمان محل بستن چهارپایان کسانی بود که بار گندم و جو و یا پنبه برای محلوج به مزینان می آوردند. فرق بین دستگاه پنبه جدید و قدیم در این بود که کارخانه غنی پنبه هارا تبدیل به عدل می کرد و بسته بندی خاصی داشت ولی در سیستم جدید پنبه ها بعد از تصفیه داخل کیسه های بزرگ جای می گرفت و از سبزوار تا شاهرود چنین کارگاهی وجود نداشت بدون اغراق امکاناتی که در مزینان بود اعم از اداره جات و کارگاهها در هیچ کجای منطقه نبود و گاهی بیش از صد الاغ دم قلعه بسته بودند و صدای عرعرشان تا ناکجا آباد می رسید، مخصوصا وقتی همه چهارپایان باهم شروع به فریاد زدن می کردند و بدتر از آن زمانی که خرهای نر و ماده جفت گیری می نمودند .

آسیاب و تلگرافخانه و دالون که سه اثر تاریخی محسوب می شد و می توانست بهترین نمایشگاه و اثر ماندگار از نیاکان مزینان کهن باشد متاسفانه بعد از انقلاب یکی پس از دیگری تخریب شد.

✍️بعد از اینکه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری آسیاب و دستگاه جین را تاسیس کرد با ترازوی بسیار سنگین اعم از کفه های آهنی بسیار سنگین و زنجیرهای دانه درشت و سنگهای مخصوص دسته دار که برای اولین بار هر بیننده را با خانه های تو در تو و دربهای چوبی دو لنگه ای به سمت قبله متحیر می کرد .
و اما مدتی نگذشت مرحوم کربلایی محمدعلی زنده دل روبروی مدرسه علمیه از مغازه های وقفی اقدام به ایجاد آسیاب دیگری در کنار آهنگری مرحوم حسن عابد کرد با ترازوی چوبی که مانند آسیاب میرشکاری از سقف آویزان شد اما بسیار سبک بود و سه پسر ایشان رمضانعلی و میرزا و سعید هم در کنار پدرشان مشغول به کار شدند .
چندان مدتی نگذشت که مرحوم کربلایی عبدالحسین عباس نیز درِ پایین مغازه های بقالی را بست و اقدام به ایجاد یک آسیاب نمود با ترازوی چوبی و باسکول جدید و سه آسیاب همزمان با هم کار می کرد ولی فرقی برای مرحوم میرشکاری نداشت چرا که دستگاه زاوود یا پنبه پاک کنی در هیچ کجای منطقه وجود نداشت از طرفی آنقدرمزینان و کل بلوک آن رونق کشاورزی داشت که بدلیل وابستگی کامل به مزینان هر سه آسیاب مشغول به کار بودند فرزندان کربلایی عبدالحسین نیز عباس و حسن مشغول کار شدند.
هندل زدن برای جوانان جهت روشن کردن موتور آسیاب خیلی لذت بخش بود و نوعی هنر و زورآزمایی محسوب می شد و در کنارش نیز برداشتن وزنه های سنگین با یک دست نوعی سرگرمی بود. جالب اینکه بعضی ها می گفتند آسیابان ها بیشتر از حق خودشان توزین( توزه) یعنی حق میزان بر می دارند و این مورد همیشه مطرح و باعث اختلاف و به روایتی ندانسته گناه آسیابان را پاک می کردند زیرا دقیقاً نمی دانستند وقتی گندم از طریق ورودی به سنگها و سپس خارج که می شود مقداری از آن لابلای سنگها می ماند و مقدار دیگری نیر تبدیل به گرد و غبار می شود و امثال اینگونه مباحث .
بعد از مهاجرت کربلایی مندلی زنده دل مغازه ها واگذار شد. رمضان رفت و سپس میرزا و بعدهم کل خانواده به تهران هجرت کردند و درب چوبی سبز رنگ که دو لنگه بود با حلقه های آهنی بسته شد.!!؟و مرحوم علیشاه که از کشاورزی نصیبی نبرده بود دست از تراکتور و کشاورزی کشید و آسیاب دایر کرد. اما اجل امان نداد واین آسیاب هم تعطیل شد و فرزندان ایشان هم راهی تهران و مشهد شدند گویا روزگار با مزینان سر ناسازگاری داشت و روز بروز مهاجرت بیشتر و افزون تر می شد و این سرزمین خلوت تر. روستایی که با صدای موذن صبح مسجد و حمامش پر از جمعیت بود و صحاری ینگه قلعه و علیا و سفلای آن پر از جمعیت و گله های گوسفندش سرآمد تمام گله های منطقه بود. دکاکین بسته می شد و منازل بفروش می رسید و دیگر آن هیاهو و رونق گذشته را نداشت.
بعد از علیشاه، حاج غلامرضای رضوانی آسیابی دایر کرد البته در همان مکان آسیاب علیشاه اما چندان دوامی نداشت و سپس حاج اکبر ملایی چند سالی به این کار مشغول شد و بعد از آن مرحوم حاج علی عباس و مدتی نیز مرحوم قربانعلی زارعی. که روح همه این عزیزان شاد باشد که خیلی زحمت کشیدند و هیچ بهره ای جز رنج نبردند. گویا دوران سربلندی مزینان رو به افول بود بعد از آن مهاجرتهای فصلی آغاز شد و آن هم دائمی شد و دیگر هرکس که رفته بود برنگشت و دوباره نه آسیابی ماند و نه آسیابانی.این بازی روزگار است...

بعد از اینکه افراد بسیاری در جین و مدتی در آسیاب مشغول کار بودند البته عده ای بخاطر سرفه های ناشی از گرد و غبار و ناراحتی ریه و دیگر حساسیت ها دوام نمی آوردند. از جمله کسانی که بیاد دارم ، سیداسماعیل میرشکاری که همین حساسیت منجر به مرگ وی شد ؛ حاج میرزاحسن آقاسیدمهدی و مرحوم سیدرضا، غلامحسین بیگلر؛ احمدنوجوان؛ شیخ عبداله عسکری؛ حاج محمد و علی و غلامحسین یوسفی؛ علی شرکتی و فرزندان مرحوم میرشکاری به ترتیب و شرایط سنی سیدحسین ؛سیدعلی؛ سیدمصطفی و گاهی تحت عنوان اجاره مرحوم حاج قربانعلی زارعی و مهاجرین مزینانی حاج محمد و علی برهان که مدتی بود از مینودشت به مزینان برگشته بودند بهرحال آسیاب مدام کار می کرد و هنگام غروب که می شد بخاطر آرامش اهالی بویژه همسایگان خاموش می شد. جالب است بدانید مردم به صدای تاپ تاپ این موتور سبزرنگ و عجیب و غریب تک سیلندر عادت کرده بودند و گویا این صدابخشی از حیات و رونق مزینان بود.

همه افراد قادر نبودند یک نفره موتورآسیاب را روشن کنند و ناچار دو نفری هندل مخصوص را به حرکت در می آوردند و خیلی مواظب که مبادا دسته هندل از دستشان خارج شود و موجب حادثه ناگواری گردد.
بعضی ها برای نشان دادن زور و توان جسمی و گاهی نیز غرورشان داوطلب می شدند و گاهی
شرط بندی که من قادرم یک نفره موتور را روشن نمایم و شکست می خوردند. بهرحال یکی از تفریحات مزینان همین بود و دیگری برداشتن سنگهای پنج من و یازده من و پرت کردن سنگها و نگه داشتن بالای سر و پرتاب به پشت بام آسیا که خود موجب نگرانی سیدمیرشکاری بود. مرحوم سیداسماعیل میرشکاری ملقب بود به آقا و جوانان برای وی احترام قائل بودند و می گفتند آقا آمد.

و اما یک حوض مستطیل در ضلع جنوب غربی وجود داشت که یک چهارم آن رادیاتور آب آسیا بود که بوسیله واترپمپ به داخل موتور رفت و برگشت داشت. در سه چهارم دیگر با دیواره های نسبتا کوتاه بازهم در ضلع جنوب غربی جوی آب سیمانی احداث شده بود که هر وقت مدار آب متعلق به مرحوم آقا بود پر آب می شد و جالب بودکه حوض کوچک همیشه آب داغ داشت و بخش دیگر حوضچه سرد بود و این بخاطر گردش آب داخل موتور آسیاب بود. بچه ها همین که چشم
آقا را دور می دیدند گاهی در آن آب تنی می کردند و تا ایشان می رسید پا به فرار می گذاشتند البته نگرانی مرحوم میرشکاری بابت خفه شدن احتمالی بچه ها بود و بحق هم بود.
یکی دیگر از مزایای این آب حوضچه ساخت تیله یاتیشلرهای سنگی بود که با آغاز بهار تیله بازی شروع می شد.البته عده ای پاسور بازهم بودند‌ و عده ای دیگر با ساخت پلخمون یا پلخمو به شکار پرندگان و اکثرا مسابقه بصورت تیراندازی شئ رابافاصله ای دور هدف قرار می دادند و عده ای پیرامون آسیاب از تایرهای کهنه ماشین کامیون برادرم و بشکه های آسیاب برای سرگرمی بهره مندمی شدند.
و اما ساخت تیله یا تیشلر؛ نوجوانان و جوانان قطعه سنگی از جنس سبز( پاذر) یا قرمز یا سیاه پیدا می کردند و با یک تیشه یااشیاء آهنی گرد،نموده و سپس برای صیقلی و صاف شدن تیله با یک تیکه استخوان بین انگشتان پا قرارمی دادند و با دست تیله را در جهات مختلف می چرخاندند و از آب آسیا برای چرخش استفاده تا حسابی گرد و صاف و براق شود اسم این کار را(سنگ سُو) می گفتند آن قدر دقت بخرج می دادند که کج نباشد وگرنه خریدار نداشت.تیله ها در اندازه های مختلف کوچک یا(کاکُلی) بزرگ یابَقَلی بود و با شروع فصل عید دم قلعه که آبگیرهای وحشتناکی داشت و مسیر عبور حیوانات بود، باعث می شد راههای کوجکی بوجود آید که دراصطلاح مزینانی شیراه یا در حقیقت شاهراه بود و در داخل شیراه گودهای کوچک بافاصله های معین ایجاد و سپس مشغول بازی می شدند. و بازار تیله ها بسیار داغ بود. به یادی من درب قلعه وجود داشت و دالون قلعه بر جابود و تلگرافخانه دایر اما چه کنیم که هرچه مکان تاریخی بود ازجمله آسیاب و تلفن خانه که می توانست موزه ای تاریخی برای مزینان باشد تخریب گردید و باور کنید وقتی این مطالب را می نویسم دلم می گیرد.
...👈بهرحال آسیاب هم با مرگ مرحوم میرشکاری ازرونق افتاد و بعدها با زمین تلگرافخانه مزینان تحویل مخابرات گردید و امروزه آن هم تعطیل است .گاهی تجدد باعث ویرانی تمدن می شود. ای کاش می توانستیم اماکن و ادارات و ساختمانهای جدید را بیرون از روستا بسازیم تا آن بناهای ارزشمند ویران نگردد هرچند شاهد هستیم اماکن قدیم هم مانند مسجدجامع قدیم مزینان و حدیره و حتی شاه عباسی و چاپارخانه نیز مورد بی مهری واقع شده اند.

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان(23)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲

💠انگیزه خدمت سربازی...
🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ حدود سي سال قبل مراسم یادبود یکي از همشهریان مرحوم شده در مهدیه مزیناني ها بر گزارشد که در آن جمع کثیری از هم ولایتي های مقیم تهران شرکت داشتند.

پس از پایان مراسم به هنگام خارج شدن از مهدیه از قضا زنده یاد«حاج محمد باقر تاج مزیناني: ۱۳۷۶_۱۳۱۴» پدر شهید عالي قدر و والا مقام علي اکبر را که او نیز جزو شرکت کنندگان بود دیدم.
پس از سلام و چاق سلامتي از وی پرسیدم منتظر چي هستي؟
گفت: تصمیم دارم به مغازه میوه فروشي یکي از عزیزان همشهری آقای« فخاری مزیناني» در خیابان پیروزی نرسیده به چهار راه کوکاکولا بروم.
گفتم :لطفاً با بنده همراه شوید تا شما را برسانم.
جواب داد: مزاحم نیستم؟...
گفتم:توفیقي است....چنانچه افتخار دهید...
حاج محمد باقر که انساني خوش برخورد و متدین ونیز اهل معاشرت و همشهری دوست وزحمتکش بودند وخدایش بیامرزد در طول مسیر؛ حکایتي را به شرح ذیل نقل کردند:
در سال ۱۳۳۴ شمسي سرباز وظیفه بودم ‌که پس از طي دوره ی آموزشي در بیرجند و تقسیم شدن محل خدمتم درتهران (باغشاه) تعیین شد.
‌ خدمت ‌در باغشاه به حدی جان فرسا و سخت بود که ‌نگو ‌ونپرس!!! و نیز اخذ مرخصي مشکل تر تا اینکه پس از گذشت ۴ ماه با هزار مصیبت وزحمت توانستم ۱۰ روز مرخصي بگیرم تا راهي مزینان شوم ضمن اینکه دراثر سخت گیری ها بنا داشتم قید خدمت را بزنم و پس از اتمام مرخصي خودم را به یگانم معرفي نکنم. ‌هرچه بادا باد!!!
تازه به هرفرد و یا همشهری برخورد‌مي کردم و متوجه مي شدند که درباغشاه خدمت مي کنم اغلب آنها مي گفتند : خدا به داد و فریادت برسد درنتیجه تصمیم و اراده ام را راسخ تر وانگیزه ام را مبني بر انصراف و استنکاف از ادامه ی خدمت و در عدم معرفي قوی تر مي ساخت.

در حالي که لباس سربازی بر تن داشتم تصادفاً به مرحوم ابوی شما(حاج محمد جعفری) در خیابان شیوای تهران بر خورد کردم و از آنجایی که تا اندازه ای قرابت و خویشاوندی داشتیم و از طرفي از ماجرا ی خدمتم بي اطلاع بود گفت: به به پسرعمو چقدر این لباس بهت میاد و چقدر خوش تیپ شدی الحق والانصاف که این لباس برازنده ی شماست...
گفتم : خبر نداری پسرعمو: تصمیم دارم قید خدمت را بزنم و خودم را خلاص کنم بس که سخت گیری مي کنند و تحت فشار هستیم و حرف های دیگران نیز مزید بر علت وحتي در این ارتباط گفتم...
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد/ تورا از من مرا از توجدا کرد/ به خط کردند تراشیدند سرم را/ مرا با سختي ودرد آشنا کرد.....

پرسید: چند ماه خدمتي؟ جواب دادم: نزدیک به ۸ ماه
گفت: چیزی نمانده
گفتم : چیزی نمانده!! هنوز ۱۶ ماه از خدمتم‌ مانده
گفت: چشم برهم زني تمامه و دوران سختي را گذراندی ؛ مبادا یک وقت به حرف دیگران گوش بدی و قید خدمت را بزني و ایشان هم متعاقباً شعری خواتد.
بنازم آن که سربازی بنا کرد/ تورا با سختي و درد آشنا کرد/ مبادا فکر کني خدمت دوسال است/ چو چشم بر هم زني خدمت تمام است

خواندن شعر و صحبت ها ی ایشان آن چنان به من دل گرمي داد که قدری به فکر فرو رفتن و نهایتاً از تصمیمي که گرفته بودم صرف نظر کردم وپس از اتمام مرخصي؛ خودم را به یگان مربوطه ام ‌معرفي کردم و‌به یاری خدا چه سخت وچه آسان به هر جهت به خیر وخوشي سربازی ام تمام شد وبرگه پایان خدمت را دریافت کردم.

پس از مدتي که مجدداً ایشان را دیدم موضوع را سوال کرد و از جریان آگاه شد ضمن خوشوقتي گفت:
هر آنکس که گردن به فرمان نهد/ بسي دیر نپاید که فرمان دهد

شادروان تاج ادامه داد: همه ی هدفم از بیان و شرح ماجرا این بود : الان که مدت ها از آن سال ها گذشته گاهي با خود فکر مي کنم چنانچه قید ادامه ی خدمت را مي زدم چه مصائب و مکافاتي که بعدها در انتظارم نبود ؟! تا عمر دارم فراموش نمي کنم.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و ششم؛ شرکت پنبه مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️در بخش های گذشته به فعالیت کارخانه پنبه با مالکیت مرحوم غنی در مزینان اشاره کردیم و گفتیم که مهندسین کارخانه پنبه در مزینان بیشتر از ارامنه بودند و صنعت ایران در گذشته اکثرا به دست اینان بود.

و اما چرا در مزینان ؟به دلیل اینکه یکی از مناطق پر رونق کشاورزی بود مخصوصا پنبه و زیره و چغندر. اما شایان ذکر است هرروز عدل های پنبه از شرکت غنی به سمت سبزوار و شهرهای بزرگ چون تهران صادر می گردید. ولی مرحوم غنی بعداز انتقال جاده از مزینان با یک برنامه حساب شده تصمیم می گیرد کارخانه را بیمه و بعد از مدتی جهت استفاده از مزایای بیمه آن را به آتش می کشد همه چیز حساب شده بود و می گفتند سیمهای برق ژنراتور اتصال کرده که این حقیقت نداشت چراکه توسط یکی از کارگران به آتش کشیده شد و شبانه این حریق اتفاق افتاد تا کسی نتواند آتش را خاموش کند و یاشهادتی بدهد. در نهایت بعد از آتش سوزی غنی تصمیم به انتقال کارخانه به سبزوار می گیرد و بالاتر از دروازه عراق دیوار به دیوار اداره مالیات فعلی کارخانه ایجاد می شود و ازم زینان فقط مرحوم حاج میرزاحسن میرشکاری و علی قلدر به شهر راهی می شوند‌ لذا پرونده کارخانه پنبه مزینان رسما بسته و تعطیل می شود.

در کارخانه مزینان فردی بنام آشالوس ارمنی که یک دست او در کارخانه قطع شده بود و مرحوم غلامحسین بیگلر که تخصص او با یک چکش مخصوص بنام اَجِنّه تیزکردن سنگ بود به روایتی شیارهای درون سنگ را ایجاد می کرد که یک پای او در همین کارخانه زیر سنگ های سنگین قطع شده بود مشغول کار بودند و هیچ گونه بیمه ای به آنان تعلق نگرفت و کسی نبود از حقوق آنان دفاع کند و ضمن اینکه رفتن به شهر و مراکز دولتی نیز بسیار سخت بود و آنان بناچار از حقوق خود صرف نظر می کردند و بخدا حواله می نمودند. بعدها مرحوم سیدابوالقاسم آل احمد سه دانگ قلعه همت آباد را به مرحوم حاج علی اصغر محمدی به مبلغ بیست هزارتومان می فروشد و شرکت غنی را خریداری نموده که معروف شد به شرکت آل احمد.

در ادامه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با توجه به تجربه ای که دارد دستگاه زاوود رابه مزینان می آورد که همان جین یا پنبه پاک کنی بود (زاوود)نام کارخانه سازنده بود بازهم متعلق به برادران ارامنه در تهران. این دستگاه با تسمه بلند از طبقه پایین که موتور آسیاب در آن قرار داشت به دستگاه پنبه پاک کنی متصل بود و در حقیقت اولین آسیاب در کل منطقه بشمار می آمد و در طبقه ی بالا(بُلخانه) بایک گرداننده چوبی برای اینکه داغ نشود و باعث ایجاد حریق نگردد وصل و دستگاه زاوود را به حرکت در می آورد. دندانه های تیزی داشت. از یک طرف پنبه داخل جین و از طرف دیگر محلوج و دانه های پنبه تخم روغنی استخراج می گردید. در آن زمان دستگاه عجیب و غریبی بود و همه متحیر بودند که چقدر عالی دانه ها را از پنبه جدا می کرد.بهرحال اولین کارخانه در مزینان بعد از غنی توسط مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با همکاری برادرانش آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی و در کنارشان جوان تنومند و قدرتمند بنام آقاسیدرضا ایجاد گردید.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و پنجم؛ پذیرایی در مجالس مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️در گذشته های کمی دورتر همین که متوفی دفن می گردید این مردم بودند که باغذاهای نیمه گرم از صاحبان عزا پذیرایی می کردند. هرکس به فراخور توانایی خویش طعامی برای اهل عزا می بردند به این نیت که داغدیده ها دل شکسته اند...

بر اساس شنیده ها و آنچه بیاد دارم در گذشته ها و تا اواخر دهه چهل، مجالس در خانه ها برگزار می شد. کسانی که خانه ها و منازل بزرگ داشتند و از امکانات پذیرایی برخوردار بودند مجالس شان را چه عروسی و چه عزا در منازل و بعضاً در تکایای سادات حسینی و میان(تکیه بالا و تکیه میون) برگزار می کردند. هنوز هیئت ها آنچنان رونقی نداشت اما بعدها با احداث و ایجاد هیئات بزرگ بویژه اولین هیئت بزرگ مزینان بنام ابوالفضلی و سپس حسینی و بعدها علی اکبری مجالس به این اماکن منتقل شد. جالب اینکه به هیچ وجه بچه ها و نوجوانان در مجالس عمومی حضور نداشتند فقط بزرگان و زُعَمای قوم دعوت می شدند و مهمانان بیرونی از روستاهای مجاور و یا شهرها بدون دعوت می آمدند و خیلی هم مورد احترام بودند. البته در مجالس ترحیم. اما اهالی روستا فقط با دعوت صاحب مجلس آن هم توسط سلمانی روستا! اما از اوایل دهه ی پنجاه مراسم تقریباً بصورت همگانی برپا می گردید. اوایل آبگوشت با عطر و طعم مزینان آن هم از آب قنات و بعدها پُلو خورشت که با وجود و حضور بچه های خردسال دیگر آن نظم و شیوه گذشتگان از بنیان به هم ریخت به طوری که گاهی فردی جلو درب ورودی هیئت فقط وظیفه کنترل و مانع ورود بچه ها بود اما دوام چندانی نداشت.
و اما با پیدایش سفره های پلاستیکی دیگر حرمتی برای سفره قائل نمی شدند گویا سفره های پارچه ای باشکوهی که داشت خود بخود باعث حفظ حرمت سفره و برکات داخل سفره بود.

در گذشته دو سلمانی یکی بالا و دیگری پایین مامور نظم مجلس بودند به طوری که از آشپزخانه یک نفر می آمد و آهسته به سلمانی می گفت غذا آماده است و دو سلمانی از بالا به پایین مجلس هر کدام از یک طرف با ذکر صلوات سفره ها را پهن نموده و نان را روی سفره خیلی با احترام جلوی مهمانان می گذاشتند و بسیار بد و ناگوار بود اگر کسی نان را کمی از ارتفاع بالاتر جلوی مهمان بیندازد نوعی بی حرمتی به برکت خدا و مهمان محسوب می شد و در پایان شخص سلمانی که مجلس واگذار وی بود مواخذه می گردید. وقتی دُوری (پیشدست) های مسی آن زمان برای برنج و بعد از آن خورشت یا مثلا آبگوشت جلو مهمانان گذاشته می شد تا زمانی که آخرین ظرف غذا در پایین مجلس گذاشته نمی شد کسی دست به غذا نمی زد و همگان چشم شان به دست سلمانی بود تا از پایین مجلس با اشاره نماید آقایان بفرمایید آن گاه همه باهم شروع به صرف غذا می کردند. دراین میان بعد از چیدن غذا؛ دو یا سه نفر جوان یا پسربچه تمیز با پارچ های مسی و هرکدام دو الی سه لیوان بدست به مهمانان آب می دادند. کسی که تشنه بود یا غذا در گلویش گیر می کرد اگر می توانست خودش وگرنه بغل دستی وی با صدایی که سقا بشنود(کسی که آب می دهد) می گفت: یاعباس علی! و بلافاصله سقا لیوان آب را به فرد متقاضی آب می رساند. چه سلمانی و چه افراد داخل مجلس که از مهمانان پذیرایی می کردند به هیچ وجه لب به غذا نمی زدند و از همه زیباتر اینکه وقتی ته دیگ می آوردند کسی بخودش اجازه نمی داد راه برود و غذا بخورد! بدون استثنا تمام روستاهای مجاور از همین فرهنگ ناب برخوردار بودند و گاهی برای همین نظم و ترتیب از سلمانی های مزینان در مجالس خودشان استفاده می کردند.

غذا در یک لحظه شروع و باز در پایان مجلس که همه غذایشان را صرف می کردند. اگر کسی به هر دلیل از دیگران عقب مانده بود مثلا بی دندان یا پیر یا مریض کسی غُر نمی زد فقط منتظر اشاره دست سلمانی بودند و او به فرد مورد نظر در بالای مجلس بویژه روحانیون و بخصوص آقایان شریعتی و در نبودن آنان مثلا قاریان قرآن با دو دست و متواضعانه اشاره می کرد و اظهار می داشت ختمه (تمام شد) حاج آقا بفرمایید و آنگاه از بالای مجلس آن بزرگتر اینگونه شروع می کرد "مرخض فرمودند"و سپس دعای سفره( اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمین، اَلحَمدُ لِلهِ شُکراً لِلشّاکِرین، هَنیئَاً لِلآکِلین وَ صِحَّةً لِِلجالِسین، مَغفِرَةً لِلوالِدَینِ الحاضِرین، زادَ الله النِّعم، دَفَعَ اللهُ النِّقَم، بِحُرمَةِ سَیِّد العَرَبِ وَ العَجَم!)و همه حضار سرا پا گوش؛ اگر عروسی بود امر به صلوات و اگر عزا بود امربه فاتحه اخلاص می نمود هیچکس بر روحانیون سبقت نمی گرفت. چقدر با احترام همگان می نشستند تا ظروف جمع و سفره بر چیده شود؛ و آنگاه بعد از تلاوت حرکت می کردند.برای آنکه جلو درب خروجی ازدحام صورت نگیرد سفره از پایین جمع می شد تا افرادی که پایین تر نشسته بودند زودتر حرکت نمایند.


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و چهارم؛مرده شورخانه قدیم تا غسالخانه امروز
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه سی ام تیر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

درگذشته های دور چنانچه فردی از دنیا می رفت؛بدنش را در همان منزل شخصی غسل داده و سپس کفن و به قبرستان جهت دفن منتقل می کردند و این امر در بعضی مناطق بلوک مزینان رایج بود. در شهرهای بزرگ محلی بنام مصلی وجودداشت و اینگونه کارها در محل مصلی انجام می شد. و از آنجا که مزینان سابقه شهریت و قدمت سه قرن پیش از میلاد را داشته و دو رشته قنات ارزشمند یکی در ینگه قلعه و دیگری قنات فعلی می باشد و آب روان بسیار خوبی داشته لذا درضلع شمال غربی شاه عباسی و بر کنار جوی آب خانه ای کوچک که دو تخته سنگ بزرگ داخِل آن جلب توجه می کرد و سقف آن بصورت ضربی از جنس آجر پخته ساخته شده و به همان معماری مسجد پایین بود.
بودند حکیمانی در گذشته مانندسیدابراهیم دکتر آن طبیب حاذق و مؤسس اولین بهداری روستایی در کل استان آن هم فقط درمزینان گویای موقعیت بهداشت و از این قبیل امتیازات که اجازه نمی داد تا اموات در خانه شستشو و تغسیل گردند .
داخل ساختمان مذکور ازبالا و پایین و دو ورودی و خروجی آب و چند روزنه ازسمت دیوار شرقی قابل رؤیت بود و بچه های کنجکاو نگاه می کردند چگونه میت تغسیل و کفن می شود و به همین خاطر اغلب شبها از ترس نمی خوابیدند. لذا باید یک مکان این گونه وجودداشت. سقف اتاقک مُرده شورخانه بعدازگذشت زمانهای طولانی و بلاصاحب بودن از گوشه ای فرو ریخته بود که توسط مرحوم حاج شکراله اسلامی مرمّت و کمی توسعه پیدا کرد و لوحی از سنگ در ضلع غربی آن بر دیوار نصب و نام بانی فوق الذکر بر آن نوشته شده بود و اما بعد از چندین سال به خاطر شرایط جوّی مخصوصاً سرما بانی دیگری بنام حبیب اله قاسمی که مادرش در زمستان به رحمت خدارفته بود همان ساختمان را وسعت داد تا جمعیت بیشتری بتوانند زیر سقف از سرما در امان باشند.
در فصل تابستان چنین مشکلی نبود چرا که مردم تا لحظه غسل متوفی کنار جوی آب روان و زیر سایه سار درختان بید سرگرم تماشای ماهیان داخل آب بودند و از هر دری سخن می گفتند مثلا اینکه آب مزینان چندسال و مزینان چه تاریخ و قدمتی دارد و هرکس به فراخور اطلاعات خود سخن می گفت و یا از مرحومین آقایان شریعتی که همراه مردم بودند سوالاتی نموده ونیزگاهی شکار ماهی توسط مار داخل آب توجه همگان را بخود جلب نموده و تا پایان تغسیل باذکرصلوات متوجه پایان کارشده و باصدای مُکبّر بلندگو و لااله الاالله ختم تکفین اعلام و به سمت قبرستان روانه می شدند و سپس پایان کار دفن اموات.
رسم بر این بود همانگونه که در ورود به قبرستان متواضع رو به سمت قبور اموات فاتحه اخلاص خوانده شود در پایان و برگشت نیز این عمل مستحبی انجام و بعضی ها از روی پل چاپارخانه که نسبت به زمان ما خیلی بلندتر بود بازهم به اموات سلام و صلوات می دادند که در حال حاضر فراموش گردیده است. در زمان های قدیم مجلس عزا در منازل برگزار و فقط سران و بزرگان قوم و قاریان قرآن به خانه اهل عزا می آمدند و اصلا چیزی بنام دهواری(یعنی تمام اهالی روستا) جهت دعوت وجود نداشت و آنانکه وضع مال خوبی نداشتند فقط با روضه خوانی شب عزاداری نموده اجباری برای هزینه کردن در کار نبود .برای تشییع و تسلیت همگان بودند؛امابرای غذا فقط تعدادی اندک آن هم روز سوم توسط سلمانی دعوت می شدند و هیچکس بدون دعوت به مهمانی نمی رفت و چقدر این کارشان پسندیده بود بر خلاف حال که سرخاک صدنفر و برسفره بیش از پانصد نفرکه جای تامّل دارد. درمنازل قرآن تلاوت می شد و رفت و آمد از داخل و بیرون روستا مرسوم بود بستگی به شخصیت و موقعیت مالی و سرشناس بودن افراد داشت.ضمن اینکه مقبره هایی وجود داشت که قاریان داخل آن نشسته و برای متوفی تا هفتم و یا در صورت تأمین چهلم همانجا غذایشان فرستاده می شد و قرآن خوانی می کردند.
مرده شورخانه و مقبره ها ماَمنی بود برای گزند از هرگونه آسیب. پذیرایی در خانه عزا تا سه یا هفت شب برقرار بود و کسی حق خنده یا شوخی در حضور اهل عزا نداشت عروسی و حنا بندان نیز در این مواقع ممنوع بود و نوعی خصومت تلقی می شد مگر اینکه ظاهر نمی گردید خدا را شکر این گونه موارد در حال حاضر وجود ندارد زیرا که با درک صحیح از دین؛زن و مرد باشیک ترین لباس و خیلی آراسته در مجالس عزا و نیز اهل عزا به همین طریق از مهمانان استقبال و پذیرایی می نمایند.
بعدها جمعیت زیادتر شد و پذیرایی در خانه ها بسیار سخت و این پیشنهاد از طرف مرحوم حاج حسن ناطقی شد و سپس مجلس عزای پدر ایشان از خانه به هیئت منتقل وکم کم دهه پنجاه بود که رسومات دعوت همگانی فراگیر شد و این امر برای عده ای عزت و برای عده ای گران می آمد.

💠سالن شهدای مزینان

قبرستان مزینان که با یاد اولین شهید مزینان (شهید علی شهیدی) بهشت علی(ع) نامگذاری شده، مقبره هایی داشت که فقط دو نمونه از آن بجا مانده است. در شمال مقبره آخوندملاعبدالعلی عالم مزینان قدیم معاصر باعلامه بهمن آبادی، و در سمت جنوب بنام مقبره حاج میرزاحسین مزینانی که پیش از آن آرامگاه آقایان صدیقی بود و چهارمقبره دیگرقسمت پایین؛ آقایان غنی آبادی و دو مقبره در سمت مغرب متعلق به سادات حسینی میرزاعبداله و اجدادشان و آخرین مقبره که چندسال پیش تخریب گردید متعلق به خاندان محمدی بود.
درگذشته همه ی افراد توانایی ساخت مقبره نداشتند. از آنجاکه رسم بر چهل شب تلاوت قرآن بود و قاریان قرآن شبها تا چهلم متوفی بر مزارش به صورت نوبتی تلاوت داشتند این مقبره ها بنا می گردید و طعام از طرف اهل عزا برای قاریان فرستاده می شد. در بخش های گذشته نوشتیم که از جلو چشمه آب مزینان تا نزدیک پل چاپارخانه قبر بود بویژه قبورتُجّار و زائرین حرم امام رضا(ع) که بنا به وصیتشان اگر بین راه مُردیم در مسیر راه زوار آقا دفن شویم تا غبار پای زائرین بر قبور ما بنشیند ولی با آمدن وسائل نقلیه و به لحاظ تغییر راه از مزینان به داورزن و نبود صاحبان و وارثان آن مرحومان، این قبور تخریب و تبدیل به راه گردید.
و اما رفته رفته آن رسومات برچیده و مجالس از قبرستان به منازل؛مساجد و هیئات منتقل گردید و در شرایط جَوّی سرما و گرمای کویر نیز بدلیل بارندگی که آب کاملا گل آلود می شد و غسل میت با آب کاملا شفاف لازم الاجراست تصمیم به ساخت غسالخانه ای فقط بنام سالن شهدا گرفته شد. چرا که به دلیل آب سیل در زمستان گاهی غسل متوفی درمُرده شورخانه قدیم ممکن نبود لذا با در نظر گرفتن بهداشت و آمدن آب لوله کشی تصمیم بر احداث غسالخانه و ایجاد یک سالن برای اینکه دوباره از سر خاک به هیئت بر نگردند و بساط عزا زودتر برچیده شود روز سوم داخل سالن مجلس را ختم نمایند و از همان محل هرکسی به هر کجا که می خواهد عزیمت نموده و این خواسته عمدتا از طرف مهمانان بیرونی عنوان می شد.
به هر حال تصمیم به ساخت سالن گرفته شد اما زمین مناسبی جهت این کار نبود. به جز زمین مرحوم کربلایی عبداله محمدی که باغچه ای بود و کشت و کار مختصری در آن صورت می گرفت. شب بود و هوا بسیار سرد، شهید امین آبادی و مرحوم حاج اصغر دیمه بعد از نماز مغرب و عشا به منزل پدرم تشریف آوردند و بعد از خوش آمدگویی وصرف چایی موضوع را مطرح کردند. پدرم همیشه در اینگونه موارد با مادرم مشورت می کرد و صدا زد: فاطمه تقاضای آقایان را شنیدی؟ایشان گفتند بله. حاج اصغر دیمه که انسان نیت به خیری بود گفت: عموجان من دو برابر زمین شما را برای این امرخیر تقدیم می کنم. مادرم در جواب گفت: ما توقع معاوضه نداریم بشرط اینکه نامی از خانواده محمدی نیز قیدگردد. بلافاصله پدرم سند عادی که به امضای آقاغلامرضای صدیقی بعنوان فروشنده و امضاهای حاج احمدآقای خواجوی و مرحوم حاج حبیب اله خواجوی وآقای سیدعلی اکبرامیری و تنی چند از معتمدین آن زمان را آورد و نشان آقایان داد و حتی مبلغ سیصدتومان وجه نقد تقدیم حاجی امین آبادی کرد تا اولین قدم با پول خود ایشان برداشته شود که آقایان بسیار مسرور؛و با ذکرصلوات موضوع خاتمه پیداکرد و در اوایل دهه شصت اولین قدم برداشته شد.
محل تغسیل در غرب و آبدارخانه در شرق زمین ساخته شد دیوارها و طاق ها افراشته اما سالن همچنان بدون سقف مانده بود. خیلی از مزینانیهای ساکن تهران به لحاظ آغاز جنگ و بمباران تهران در مزینان حضور داشتند از جمله شهیدامین آبادی و تنی چند از معماران که نسل جوان اصلا آنان را نمی شناختند و تقریبا زمام امور را بدست گرفته بودند دیوارچینی را آغاز کردند و کارها خوب پیش می رفت تا اینکه ایشان شهید شد و طرح نیمه کاره رها گردید. بعد از چند سال دوباره به فکر ادامه کار افتادند و این بار آقای سیدعلی اکبر حسینی شروع به کار کردند. بیاد دارم روزی مرحوم حاج میرزاحسن حسینی تمام آجر مورد نیاز را تقبل نموده و مرحوم حسن اکبر مبلغ قابل توجهی رابه جهت تکمیل ساختمان پرداخت کردند البته افراد خیر و نیکوکار بسیاری در این کار سهیم شدند.

بنا تا مراحل پایان پیش رفت و بعدها قابل بهره برداری و صوت و سماور و استکانهایی از هیئت عزیزان مزینانی که در مشیریه دایر بود نیز انتقال و مورد استفاده واقع شد و مدتی مجالس در سالن بر پا بود. اما در این بین بودند عزیزانی که اظهار می داشتند ما دوست داریم سرخاک امواتمان مداحی و روضه خوانی شود و چاره ای جز تسلیم نبود چرا که اساسنامه وجود نداشت تا همه مردم از آن پیروی کنند. لذا با تمام تلاشها گاهی مجالس درون سالن و گاهی همان سر قبر متوفی برگزار می گردید. دراین بین گاهی تصمیماتی گرفته می شد تانام واقف و ساعی درلوح یادبودی قیدگردد و از طرفی پدرم می گفت وقتی کاربرای رضای خداوند عزت انجام می گیرد مانند همان ضرب الامثل "گردو که خداصدای تق تقش رامی شنود"؛ ثوابش پیش خدا محفوظ خواهدماند. ولی ان شاءالله این لوح تهیه و نصب می گردد.


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



قدرشناسی یک مدیر هیئتی مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه بیست و سوم تیر ۱۴۰۲

✍️امروز صبح زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد و شماره ای ناشناس روی صفحه ی گوشی خودنمایی می کرد چند بار با خودم کلنجار رفتم که جواب بدهم یا نه و بالاخره با ادامه ی زنگ ها مجاب به پاسخ شدم:
- سلام آقای عسکری، من توکلی هستم پسر مرحوم حاج غلامرضا توکلی مدیر هیئت ابوالفضلی مزینان

با بغض ادامه داد:
- ما هرسال در چنین روزی به پدر بزرگوارتان حاج شیخ حبیب اله زنگ می زدیم که بگوییم حاجی در هیئت منتظرتان هستیم امروز یاد آن گوهر در خاک خفته مرا وادار کرد که بازهم تماس بگیرم و این بار از شما دعوت کنم که از شب اول محرم بیایید و یاد آن عزیز را با حضورتان زنده نگهدارید...

🔹آقا محمدرضا توکلی چندین بار بر حسرت نبودن پدر و اینکه او گوهری در هیئت بود تأکید کرد و من از اینکه فرزند چنین پدری هستم بر خود می بالیدم و گریه امانم نمی داد که از او تشکر کنم و فقط این افسوس سراسر وجودم را پر کرده بود که چرا این قدر آدم ها با هم متفاوتند ای کاش همه مانند این خادم قمربنی هاشم علیه السلام هیئتی قدرشناس بودند...
🔷پس از قطع تماس و در حیرت این کار جناب توکلی یاد شعر پدر افتادم که در آخرین محرم حیات طیبه اش چنین سروده است:

این چه سرّيست که در ماه محرم باشد
هرکجا می نگرم غُّصه و ماتم باشد

از ازل گشته مقدر که در این ماه حرام
غم‌ و اندوه نصیب بنی آدم باشد

ضَرَبانٍ دل ما حالت دیگر دارد
گوئیا همره خود نغمه‌ی ماتم باشد

عارف پیِِرِ خَرَد تا که نمود استهلال
گفت اى ماه چرا قامت تو خم باشد

تو که ضَربُ المَثَل چهره‌ی هر زیبایی
ز چه رو چهره‌ی زیبای تو دَرهَم باشد

اشک می‌ریخت و با سوز و گداز داد جواب
اسم من ، عارفِ دل خسته محرم باشد

شعبان ماه نشاط و ولی من ماه غمم
زین سبب تا به قیامت قد من خم باشد

از ثَری تا به ثُریّا همه جا نام حسین
به سرا پرده‌ی دل یا که به پرچم باشد

من خودم شاهد اشک همه بودم تا حال
اشک زهرا و علی ماتم اعظم باشد

این سیه پیرهنی را که به تن کردی تو
خود نشانی ا‌ست که اندر دل تو غم باشد

دوست دارم که همره بشوی با من زار
گریه از بهر حسین مایه‌ی مَرهَم باشد

او گذشته ز تن و هستی و مال و فرزند
جای اشک خون اگر گریه کنیم کم باشد

قیمت اشک‌ خدا داند و پیغمبر او
من نگویم که زَر باشد و دِرهَم باشد

اشک از بهر حسین معجزه دارد به خدا
خشم آتش ببرد گر چه جَهَّنم باشد

می‌شود آتش قهرش به گلستان تبديل
این روایت ز پیغمبر اکرم باشد

لازم آمد که ای عسکری تکرار کنی
این چه سرّيست که در ماه محرم باشد

📣راوی جوان امیدوار زنده یاد ابوالفضل عسکری مزینانی فرزند عالم جلیل القدر و شاعر و ذاکر اهل بیت علیهم السلام زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, شیخ حبیب اله عسکری
| 



یادی از یارِ مهربان حجت الاسلام والمسلیمن حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ محمدسلیمی مزینانی

✍اگر بخواهیم به طور کلی شخصیت ها را (به استثنای پیامبران الهی و ائمه اطهار) به دو دسته تقسیم بندی نماییم یک دسته و یک گروه انسانهای بزرگ الهی هستند که با تلاش و کوشش و شب زنده داری توانسته اند خود را به صفات عالیه الهی و اسلامی مزیّن نمایند. و این صفات عالیه الهی را جزء صفات اخلاقی و عملی و تبلیغی در گفتگوهای روزمره و محاوره های اجتماعی و خانوادگی خود به کار می برند، انسان های خدایی و خداترس (اعم از زن و مرد) همواره سعی دارند خود را به صفاتی از جمله صداقت و یکرنگی، عدالت در گفتار و عمل، مبارزه با ظلم و جنایت و خیانت و دست دوستی به دشمن ندادن، دوری از غیبت و تهمت، دوری از تملق و چاپلوسی، منافع مردم را بر منافع خود ترجیح داده و دهها وشاید صدها صفات عالیه دیگر آراسته نمایند تا در پیشگاه حق تعالی و ائمه اطهار شرمنده و روسیاه نباشند و آخرت را بر دنیای زودگذر ترجیح می دهند. (وَالاخَرَةِ خَیرٌ وَ اَبقی) و ایّام خویش را وقف رضای الهی می نمایند البته اگر به تاریخ و حوادث گوناگون و رنگارنگ آن و پستی و بلندی های آن توجه نماییم و نگاهمان را پر فروغ تر و عمیق تر و حق گرایانه تر به تمدن های بشری بیندازیم که چه فراز و نشیب های تند وکندی را پشت سرگذاشته اند و هرچه را که داشته اند و یافته اند،گذاشته اند و به دیار باقی شتافته اند و آیندگان نیز چون گذشتگان در این بستر تاریخ نیز مسافرانی در حرکت و بی سکونِ همیشة تاریخند که در هر ورق از این تاریخ که بنگریم هزاران نکته و عبرت برای انسانها نهفته است همچنان که مولای متقیان علی(ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزند گرامیشان امام حسن مجتبی(ع)می فرمایند: «پسرم اگر چه من به اندازه همه کسانی که پیش از من بوده اند عمر نکرده ام ولی در کارهایشان نگریستم و در خبرهایشان اندیشیدم تا آنجا که گویی خود یکی از آنها شدم»
گرچه سخن مولا به فرزندش امام حسن(ع) است اما این پیام، یک پیام جامع و مانع به همه انسانهای تاریخ بشریت الی یوم القیامه می باشد همانطور که قرآن می فرماید: «فَاعتَبروُا یا اُولِی الاَبصار» ای صاحبان خرد و بصیرت درس بگیرید از گذشتگان زیرا شما نیز دیر یا زود به آنها خواهید پیوست.
حاج آقای عسکری از معدود کسانی بودند که توانسته بود خود را به چنین صفات عالیه الهی و انسانی از قبیل صداقت در کلام و عمل، رابطه حقیقی ظاهر و باطن با خود، خوش خُلقی و سلامت نفس، با انجام مِزاح های اخلاقی و اسلامی و شاد نگه داشتن اطرافیان و همشهریان، تعریف و تمجید از انسانهای با خدا و خداترس، الگو قراردادن و تعریف و تمجید از نماز شب خوانها که به رحمت ایزدی پیوستند (بالاَخَص اَبوی این حقیر) که بارها از ایشان به نیکی یاد می کردند و یا جمله همسر محترمشان درباره ایشان بعد از فوتشان که سرشار از صفات عالیه اخلاقی و مهربانی و انسانی است. که در ناله ها و گریه هایشان مردم شنیدند و می گفتند:«عزیزم! عزیزم بعد از تو چه کنم؟» این کلمات درس زندگی به همه ما می دهد، البته اگر بیدار شویم و خداوند نیز توفیق عمل به آن را به همه ما عطا نماید ان شاء الله. که ایشان به این درجه از رفتار و اخلاق اسلامی و خانوادگی دست یافته بودندکه همسرشان او را با این کلمات زیبا همواره یاد کنند و یا جملاتی که دوستان مسجدی ایشان که در آن نزدیک به چهل سال نماز جماعت اقامه می کرده اند، می فرمودند« ما بدبخت شدیم و یا کلماتی دیگر ... »همه ی اینها حکایت از یک اخلاق و رفتار نیکو وتلاش و رابطه خوب اخلاقی و مهربانی داردکه توانسته است قلوب پاک انسانهای خوب و بی آلایش را به خود جلب کند

✍و اما دسته دوم؛ انسانها و شخصیت هایی هستند که در غفلت همیشگی با دور ماندن از قافله بزرگ انسانهای الهی همواره خود را در باتلاق رذایل نزدیک کرده و بالاخره در آن غرق می شوند و خود را به صفاتی که بشریت از آن رنج می برد و در جهنمی که این دون صفتان تاریخ ساخته¬اند می سوزند و نابود می شوند. و اینچنین انسانهای پست و گنهکار به یک فرد یا گروه و یا یک جامعه و یک کشور محدود نمی شوند بلکه گسترة فعالیت این دون صفتان و آدم کُشان در همه زمانها و مکان ها از آدم تا خاتم بوده اند و خواهند بود. و اگر خوب به اطراف خود نیز توجه نمایید اعم از جامعه ، اداره و حتی خانواده این افراد وجود داشته و محدود به قشر خاصی نمی شوند و متوجه خواهیم شد که دنیا پر از این افراد است که باز مولی علی (ع) نیز در این باره اشاره فرموده اند که دو گروه کمر مرا شکستند: (قَصَمَ ظَهری اِثنان: عالمٌ مُتِحَتِکٌ و جاهِلٌ مُتِنَسِّکٌ : وَالعَالِمُ یَتَفَرَّقَهُم بِتَهَتُّکِهِ ، فَالجاهِلُ یَعُشُّ الناسِ بِتَنَسُّکِهِ ) دو گروه پشت مرا شکستند یکی عالم و دانشمندِ پرده در و بی آبرو و بی مباحات و بی ملاحظه است زیرا عالم و دانشمند با تبهکاری های خود مردم را از دین فراری می دهد. و دیگری عابد و پرهیزکار نادان و جاهل زیرا نادان با عبادت خود مردم را فریب می هد و آنها را از دین بیزار می کند و از دین فراری می دهد. همانند جاهلان جنگ جمل با اینکه پیشانیشان پینه بسته بود و در نمازهای شب، شب زنده داری می کردند در نهایت به جنگ مولا علی(ع) می آیند و چهارهزار نفر از آنها به دست مولا علی(ع) به هلاکت می رسند. و مولا می فرمایند: « فقط من بودم که می توانستم با آنها وارد جنگ شوم و آنها را با پیشانی های پینه بسته و نمازهای شبشان به هلاکت برسانم. باید به خاطر بیاوریم که در جامعه ما نیز کسانی هستند که به خاطر اینکه موقعیتشان را از دست ندهند و یا جایگاه و استراحتشان به هم نخورد در مقابل بسیاری از مفاسد اجتماعی همواره سکوت می کنند و یا بخاطر ریاست طلبی و فرصت طلبی که دارند سعی می نمایند سیاست کثیف انگلیسی ها را به کار ببرند و آن اینکه اختلاف بیانداز و حکومت کن را پیش گرفته¬اند که این نیز در طول تاریخ کم نبوده است چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل اجتماعی و اینها بیش از مسائل دیگر برای جامعه و دیگران خطرناکترند .حضرت امام خمینی (ره) فرمودند: (فَسَدَ العَالِمُ ، فَسَدَ العَالَم) و شکل دیگر این دیدگاه که یکی از خطرناک ترین دیدگاه های سیاسی در طول انقلاب اسلامی ایران که امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی به آن اشاره فرموده اند و همواره ضربه کمرشکن به انقلاب وارد نموده¬اند همین گروه کج فهمان و فرصت طلبان و مرفهین بی درد که در قالب اسلام امریکایی و شیعه انگلیسی معروف هستند نه تنها درلایه های بالای نظام نفوذ کرده اند بلکه در لایه های پایین و کوچک جامعه نیز مثل مساجد و هیئت های مذهبی و فرهنگی نیز نفوذ نموده اند و سعی دارند این افراد دلسوز واثرگذار را از انقلاب و مردم با برچسب ها و تهمت های ناروا از این مجموعه های فرهنگی و مذهبی بیرون کرده تا خود به راحتی با افراد مجهول الهویه و جاهل کنار بیایند و هر اتفاقی و فسادی در جامعه و کشورشان و زادگاهشان که بیافتد برای آنها هیچ فرقی نمی کند. و آنها مثل مفتی ها و روحانی های سعودی فقط به مسائل خمس و زکات و نماز و روزه و غیره می پردازند هرچند خانه و کاشانه و هویتشان و میراث فرهنگی و ملی جامعه شان به یغما برده شود آنها نیز در خواب همیشگی و طبق گفته قرآن کریم در زمره( صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لاَیَرجِعُونَ) قرار می دهند. (آنها کر و گنگ و کورند و (از ضلالت خود) بر نمی گردند....


اینگونه افراد نه تنها به خود و خانواده خود ظلم کرده بلکه به دین و قرآن و جامعه بشریت و انقلاب اسلامی ایران نیز ظلم می کنند. این گونه شخصیت ها همواره با اسبِ چموشِ نفسِ اماره و خودخواهانه ی خود به استقبال فرصت طلبی ها و حیله های روبه صفتانه که نشأت گرفته از همان اخلاق و یا دیدگاه غیرالهی و غیراسلامی خود می باشد، می روند و به سوی سراب دنیا می تازند و در چنگال آرزوهای پست دنیوی خود اسیر و سرگردانند تا روزی که طنین صدای حضرت عزرائیل و کرام الکاتبین آنها را از خواب غفلت بیدار می کنند و آن زمان است که انگشت حسرت به دندان گرفته و دیگر سودی حاصل نمی شود. و باید خود را در چنگال مرگ همیشگی بدانند و دیگر کاری از آنها ساخته نمی شود آری اینگونه است دنیای امروز همه ی ما . بنابراین بیشتر از این قلمفرسایی نمی کنم گرچه در این باب مطالب دیگری وجود دارد که حوصله و وقت عزیزان ضیق است قلمم را از سینه ی سفید صفحات جدا می کنم تا خون سیاهی که از گَلُویش می¬جوشد تمام نشود و بتوانم در آینده گوشه هایی از زندگانی انسانهای پاک و بی آلایش و یکرنگ و با صداقت همچون حاج شیخ حبیب الله عسکری مزینانی را به تصویر کشم تا چراغی را که برای شناخت بیشتر اینگونه شخصیت ها روشن نموده ام روشن بماند. ان شاء الله تعالی

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند

فروغی بسطامی


این مقاله گرچه دیرهنگام نوشته شد و اگر چه در شأن انسانهای عالم و پاک و صادق و والایی چون ایشان قلیل و محدود می باشد اما به رسم یادبود و تشکّر و قدردانی از زحمات و تلاشهای این عالم فرزانه این چند سطر را به رشته تحریر درآوردم، باشد که روحش شاد و راضی از این بنده حقیر و کوچک خداوند بزرگ باشد. ان شاء الله تعالی.
در پایان باید یادآور شوم که در روز تشییع جنازه آن عالم فرزانه بنده از برادر عزیزم آقای علی عسکری درخواست نمودم که زیبایی های اخلاقی ایشان را تحت عنوان مقاله ای در شاهدان کویر یادآوری نمایند که ایشان این مسئولیت خطیر را به بنده محول نمودند که حقیر نیز پذیرفتم و این افتخار نصیب بنده شد البته با مدت زمان کمی دیرتر، که به لطف خداوند بزرگ اوامر ایشان انجام شد و امیدوارم موجب رضای خاطر خانواده محترم ایشان و خدای بزرگ و شادی روح آن فقید سفرکرده و خرسندی همشهریان عزیزم گردد . ان شاء الله تعالی. (وَالعاقِبهُ لِلِمُتَّقین)
روحش شاد و یادش ماندگار
خدمتگزار همشهریان عزیز و زائرین آقا امام رضا(ع)
محمد سلیمی مزینانی
18/12/1396 هجری شمسی مطابق با 22 جمادی الثانی 1439هجری قمری

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, شیخ حبیب اله عسکری
| 



شریعتی در آیینه خاطرات مردم مزینان(2)/خاطره حاج حسن محمدی عضو هیئت امنا مهدیه مزینانی ها
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه یازدهم تیر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری


شب عروج فرزند شایسته کویرمزینان بچه های شاهدان دور حاج حسن محمدی مزینانی حلقه زده بودند تا خاطره ی به یاد ماندنی که از دکتر علی شریعتی مزینانی دارد را بیان کند . پیرمرد حس خوبی گرفته بود و با حرارت شروع کرد به تعریف خاطره و گفت :
-قبل از شهادت دکتر شریعتی روزی او را در منزل مرحوم حاجی خان خزاعی دیدم و گفت : دوست دارم مقداری پول برای بچه ها و نیازمندان مزینان بفرستم.

دوستان شاهدانی که آن دهه را درک کرده بودند هریک براین کمک های علی پسر مزینان صحه گذاشتند و یکی گفت :من در مهدکودک کفش دریافت کردم . یکی دیگر هم که گویی لباس پسرانه گیرش نیامده بود گفت : من هم یک روپوش گرفتم ولی وقتی رفتم خونه مادرم گفت دخترانه است.

حاج حسن ادامه داد: گفتم دکتر، تو که هرچی داری خرج نوشتن می کنی و حقوقی برات باقی نمی ماند . دکتر گفت : همین ماشینم رو می خوام بفروشم و پولش را بفرستم مزینان . فقط همسرم متوجه نشه...

حاج حسن بغض گلویش را گرفت و گفت : در این کار جدی شده بود اما عمرش کفاف نکرد و بعد از مدتی شهید شد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی مزینانی عسکری
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و سوم؛میهمان ناخوانده!
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه دوم تیر ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️یکی از شبهای سال 1350صدای زوزه گرگ و عوعو سگها و گاهی شغال نیزبگوش می رسید و بسیار ترسناک می نمود کسی شهامت نداشت آن شب سرآب دوانی برود. گرگها تا نزدیکی و گاهی داخِل روستا می آمدند و فردا خبر می رسید گرگ به گلّه یا آغُل فلانی زده و چند رأس را کشته و یکی را برده است...
و آن سال نیز زمستان سردی بود برف بیش از یک متر زمین را سفیدپوش کرده بود،درب بعضی خانه ها بازنمی شد مگرخانه هایی که سطح آن ازکف حیاط مرتفع تربود. داخل خیابان سرتاسر سفیدپوش؛ کامیون سرمه ای رنگ پنج تُن لیلاندکربلایی عبدالله محمدی واقعا زیربرف دیدنی بود. برف در کویر جلوه ای دیدنی داشت. اگرپرنده ای روی درخت می نشست هنگام پریدن کلی برف از بال و پرش به زمین سرازیر می شد. صدای تاپ تاپ ریختن برفها از روی بام ها و در سکوت بسیار شنیدنی بود و البته باعث ازدیاد آن داخل کوچه و سخت شدن رفت و آمد می گردید.
آن زمان مسجدصاحب الزمان(عج) تنها پایگاهی بود که همیشه بخاری نفتی آن داغ بودو صدای گُرگُر آن در لوله بخاری ازبیرون مسجد با دودغلیظی که داشت افراد را متوجه گرمای مسجدنموده و همین امرباعث تجمع بیشتر می گردید. در همان هوای سرد؛مردی غریبه واردمسجدشد. نمی دانم راه گم کرده و یاسائلی درمانده بود ساعت سه بعد از ظهر آن بنده ی خدا نماز خواند البته نماز عصر اما دست بسته. مصیبت وی آغازشدزمانی که فهمیدند ایشان اهل سنت است؛چشمت روز بد نبیندهمشهری 😲نصایح و پندهای پامنبری ها آغاز شد شخصی که دربین جمع خودش را از دیگران متدین تر و آگاه تر به قرآن و فقه می دانست از برادر سُنی پرسید: عموجان اسمت چیه؟ گفت: عثمان. باتعجب نگاهش کرد!☹️ وگفت: عثماااااان ای داد و بیداد چراعثمان؟! عَه عَه اِ اِ؟؟عثمان !؟بله بله عثمان! حیف نیست که تومسلمان نباشی؟!
عثمان گفت: من مسلمانم که نماز می خوانم.
امادوستان گمان می کردند که سُنی مسلمان نیست، جمعیت باتعجب نگاهش می کردند و بنده خدا هم از ترس چنان ساکت و در خود فرو رفته بود که خدامی داند. شخصی گفت: بیا و شیعه شو!
عثمان گفت: خب من هم مثل شمامسلمانم... برادر دینی هستیم... خدا و پیامبر و خلفا را قبول دارم. ولی کسی به حرفش گوش نمی داد و به ناچار گفت باشد قبول حالا چه کارکنم؟! گفتند: شهادتین را بگو و سپس به ولایت مولا علی(ع) باگفتن اشهدان علیا ولی الله شیعه می شوی.
گفت: اگر شما راضی می شوید باشه حرفی ندارم.
عثمان شهادتین را اقرار کرد. ناگهان قاری قرآن گفت: بَه بَه؛ به به ببینید چقدرصورتش نورانی شد ماشاءالله.برای سلامتیش صلوات بفرستین ؛ببینید نور ایمان از پیشانیش تُتُق می کشد.
الله اکبر و بَه بَه گفتن جماعت در مسجدطنین افکن شد و شادی درگرفت. شروع کردند باوی روبوسی کردن گویا اسغفرالله پیامبری ظهورکرده است ؛ناگهان دیگری گفت: حالا یک چیز دیگه مونده. بنده خداگفت: دیگه چی؟ گفتند: نامت راعوض کنیم 😫 انگاربرق سه فاز از عثمان پرید پرسید: مثلاچه اسمی ؟گفتند: چون جوان رشیدی هستی اکبر! بنده خدابناچار تسلیم شد و گفت: باشد نامم اکبر است. طوری گفت که اگربال داشت از بین جمعیت فرار می کرد و دیگر پشت سرش رانگاه نمی کرد!من بیاد مهمان وصاحب خانه ای افتادم که صبح صاحبخانه به زور سر و صدا او را بیدار کرد تانمازبخواند و مهمان از سرناچاری گوشه فرش راکنار زد و باغُرغُر و تیمم کنان چنان دستهارابزمین زدکه کُلّی خاک از زمین بلندشد و گفت: دو رکعت نماز ازترس صاحب خانه بجامی آورم قُربَهً الی الله😀
اما این بنده خدا از سر ناچار پذیرفت و همه او را صدا می زدند اکبر ! ...اکبر آقاجان چایی می خوری ؟... اکبرجان شب شام بیاخانه ما. بنده خدا قبول نمی کرد و به فکر فرار بود. اماشب بود و ترس و هوای بسیار سرد برفی که اگر می ماند تا یک سال بیمه بود. سرشب شد برایش لحاف تُشک؛لباس های خوب، نان و خورشت و کفش و کلاه آوردند و مقداری هم پول حدود سی تومان آن زمان نقد تقدیم اکبرآقا . قرار شد فرداکه هوابهتر شود اکبرآقا را ببرندحمام و غسلش بدهند و او را صاحب خانه و زن و زندگی کنند و در روستا بماند و کار کند. حتی اسامی فرزندان آینده اش نیز معلوم شد!
آن شب مسجدگرم و عثمان به فکر فرار بود. بارش برف سنگین دوباره آغاز شد. ساعت هشت صبح من که بسیار کنجکاو بودم رفتم مسجد دیدم جمعیت دیروز هست ولی از عثمان خبری نیست!؟.. چی شده اکبر آقا کجا رفت؟ این سوال همه بود. یکی گفت رفته حمام! دیگری گفت حتما رفته در روستا دوری بزند. شب شد از اکبرخان خبری نشد. ناگهان یکی ازدوستان گفت: بیایید اینجا! رفتیم و دیدیم اکبرآقا نان و غذا را در باغچه مسجد زیر برف قایم کرده و رفته اما مؤمنین تا پاسی از شب منتظراکبر شدند ولی از او خبری نشد و اگر شما تا حالا اکبرآقا رادیده ایدمن هم عثمان خان رادیده ام!...


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان(22)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - پنجشنبه یکم تیر ۱۴۰۲

💠نان خشک و ماست محلی برای دکتر...

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️یکی از خصوصیات اخلاقی فرزند شایسته کویر مزینان دکتر علی شریعتی مزینانی نوع برخورد بی تکلف و ساده ی او با مردم و همراه با خوش خلقی و متانت بود . او هر موقع به مزینان مشرف می شد با همشهریانش هم کلام می شد و با آنها مزاح می کرد و در صورت پرسش با حوصله و تا جایی که امکان داشت با استفاده از گویش مزینانی جوابشان را می داد. برایش فرقی نمی کرد که فرد مقابلش خان است یا دهقان و کشاورز و بلکه به قشر مستضعف و محروم بیشتر احترام می گذاشت . دلش می تپید تا روزی در جمع هم ولایتی هایش باشد.

در یکی از روزها دکتر به هیئت بنی هاشمی مزینانی های مقیم تهران می رود و مستقیم وارد آشپزخانه می شود و بعد از احوالپرسی گرم با تک تک خادمان با خنده می گوید : چیزی برای خوردن مانده ؟

دایی من حاج قربانعلی عسکری جواب می دهد که : یه خورده گوشت کوبیده هست بیارم دکتر؟

دکتر می گوید : نه ! نان خشک و ماست محلی دارید؟

عسکری : آره، اتفاقا فلانی از مزینان قاتق خوبی آورده !

دکتر با شنیدن قاتق و آماده شدن آن حسابی کیف می کند و خودش نانهای خشک را با گوشت کوب خورد کرده و سپس با قاتق آب دوغ درست می کند و با اشتها نوش جان می کند. و باز مشابه همین خاطره در هیئت ابوالفضلی یا علی اکبری مزینان اتفاق می افتد که او با صفا و سادگی تمام می نشیند و با آشپزها غذا می خورد.

حاج حسین تاج مزینانی هم که در فصل های قبل خاطره ای از او را به قلم خانم کوشکی نقل کردیم از همین سادگی رفتار او می گوید:
...در بازار مغازه داشتم دکتر وقتی وارد مزینان می شد می آمد دنبال من، روز اول که می آمد مستقیم می‌‌ رفت دیدن مادرم، عذر خواهی می کرد که نتوانسته بیاید سر بزند. با این که من هفت یا هشت سال کوچکتر بودم، دکتر شریعتی دنبال من می فرستاد. وقتی می خواست حرکت کند، یادم است پنجاه تومان یا صد تومان یواشکی زیر چادرش می گذاشت و می گفت: اجازه مرخصی می دهید بروم.
گاهی اگر خلوت بود. می گفت: یک ماست جوش درست کن.

حاجیه خانم عفت منصوری همسر زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی و دختر عمه دکتر شریعتی هم نقل می کند: «دکتر خیلی خوش‌برخورد و شوخ‌طبع بود. رفتارش با یک بچه 10 ساله طوری بود که رویشان با او باز می‌شد. در خاطرم است وقتی به ملاقاتش در زندان رفتیم. با چشم بسته آوردنش و بعد چشمانش را باز کردند. من، برادرم، پوران خانم و بچه‌ها بودند. واقعاً منقلب شدم و ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن. دکتر من را که دید خندید و گفت دلت برای مزینان تنگ شده که گریه می‌کنی. و با شوخی‌هایش فضای آن‌جا را عوض کرد.
بسیار اهل صحبت و گفت‌وگو بود. یادم است یک روز با برادرم(زنده یاد حاج علی اصغر منصوری) رخت و لباس بستند که بروند حمام. رفتند و مدت طولانی گذشت و برنگشتند. مادرم نگران شد و از یکی همسایه‌هایمان خواست به دنبال آن‌ها برود. آن همسایه‌مان به در خزانه که می‌رسد دکتر و برادرم را صدا می‌زند. در همان‌لحظه صدای شلیک خنده آن‌ها بلند می‌شود و او می‌بیند دکتر و برادرم غرق صحبتند و هنوز بدنشان را هم خیس نکرده‌اند. گاهی با خودم که فکر می‌کنم، می‌گویم علی کی بود؟ چی بود؟ عجب دنیایی است. افسوس واقعاً.


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی مزینانی عسکری
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و دوم؛نعمت بادآورده!
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️زمستان بود و شب های سرد و تاریک تنها روستایی که دربین تمام روستاهای مجاور حتی از سبزوار تا شاهرود از نعمت روشنایی برق موتوری با مشارکت مردم برخوردار شد فقط و فقط مزینان بود.

سال پنجاه بود سرما بیداد می کرد و چنان صورت آدمها راسرخ کرده بود که خدا می داند و بس. برق مزینان پیش ازغروب آفتاب روشنی بخش خانه هابود این مورد را تا حدودی در بخش های گذشته تعریف کردیم.برق سهامی بود اما تقریبا همگان استفاده می کردند با کنتورهای لاندیس ساخت سویس.

دریک شب فوق العاده سرد زمستانی بارش برف آن چنان شدت داشت که هیچ پرنده و چرنده و درنده ای دربیابان دوام نمی آورد. بناچار حیوانات ضعیف تر گرسنگی را تحمل نموده تاطعمه دیگر حیوانات قوی تر نگردند. شب که می شد. هیچ کجاقابل رؤیت نبود تاریکی محض و سرتاسری تاجایی که چشم کارمی کرد فقط سیاهی مطلق بود و بس. آخرماه که می شد این تاریکی مضاعف بود .

شب شد ناگهان هجوم بیش از هزاران پرنده از گنجشک بزرگتر و از کبوتر کوچکتر به سمت روشنایی مزینان آغازشده بود. پرندگان شاید بخاطر نور و اینکه روز آغاز شده است ازکوه سرازیرشده و فوج فوج به سمت نور مزینان در پرواز بودند. در یک ساعت هر فرد ناتوانی می توانست بیش از پنجاه و شایدصد قطعه پرنده را خیلی راحت صید کند. بر در و دیوار داخل مسجدجامع از هجوم پرندگان سیاهی موج می زد. فقط کافی بود یک عدد جارو و یا کوچکترین ابزاری داشت و پرنده گرفت.این پرندگان شدید سرماخورده بودند و با برخوردبه هرشیئی سرنگون می شدند.حاج آقای شریعتی بزرگ تازه از منزل قدیم و اجدادیشان به سمت ارگ مهاجرت کرده بودند؛عده ای که به فکر حلال و حرام بودند همان سرشب تعدادی از پرندگان صیدشده راخدمت ایشان برده و کسب تکلیف کردند تا بفهمند آیا خوردن گوشت این پرندگان جایزهست یانه؟! این مردم آنقدرمقید بودند! و ایشان گفتند که اینها پرندگان کوهی هستند و خوردن گوشت شان مانعی ندارد و به همین خاطر روز بعد تقریباً در همه ی خانه ها آبگوشت گنجشک باطعم خاص برپابود.

در نهایت اینکه در دو مکان مدرسه ی علمیه و مسجدجامع این پرندگان بسیار صید شدند. در سایر جاها و منازل هم مردم از این نعمت بادآورده بی بهره نماندند. داخل مسجدجامع حوض بزرگی بود بشکل مستطیل که ارتفاع زیادی نداشت این حوض شبانه از آب ینگه قلعه پُرمی شد و چندروزی برای وضوی افراد قابل استفاده بود. لبه سیمانی حوض و حاشیه ای در کنارش برای فاضلاب آن تعبیه شده بود. آن شب تقریبا خیلی ازبچه ها و جوانان ومیانسالان داخل خیابان بودند و بویژه داخل مسجد و با کوچکترین حرکتی چند تاپرنده داخل آب سقوط می کردند و به راحتی سبد پر از گنجشک می گردید و بلافاصله تانمرده و گوشتش حرام نشود خیلی سریع سر از تنش جدا می شد آن شب شب عجیبی بود و دیگر هم تکرار نشد.کسی آن شب بی بهره نماند من هم تعدادی صیدکردم و در منزل تحویل دادم اما هیچوقت رغبتی به خوردن گوشت پرنده نداشتم.

فردای آن روز هر کسی از تعداد پرندگان صید شده حرف می زد و بعضی غُلو می کردند و می گفتند:« ماهزار تا گرفتیم» که البته دروغ بود اما پرندگان مهاجر در مزینان صید شدند و در روستاهای اطراف مُردند. زیرا مردم از ترس سرما ابداً بیرون نمی آمدند و دیگر اینکه نوری وجود نداشت تا پرندگان به آن سمت و سو بروند.

خلاصه غربال و سنگ آویز بود که پر ازگوشت پرنده خودنمایی می کرد. به هر حال برق مزینان ساعت یازده شب بعد از سه مرتبه روشن و خاموش تا فردا عصرخاموش می شد. و اما هنگامی که برق خاموش می شد صدای حیوانات وحشی بیشتر وحشت افزا بود به طوری که از هر سایه و صدایی ترس بر وجود انسان مستولی و چیره بود. و من طبق معمول بعد از خاموشی برق بامرحوم سیدحسین خادم و همسرش آن شب به منزل رفتم .

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیستم و یکم؛ چله
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

🍉 همان یک دقیقه آخرشب بهترین لحظه و سرشار ازعشق،نشاط وعطوفت باشد به بلندای یل دا(یلدا)بدون شک می دانید از گذشته های دور، آخرین روز از ماه آبان و اولین شب دیماه را چله می نامیدند .

آغاز زمستان که در حال حاضر چندسالی است از زمستان به معنای واقعی کلمه خبری نیست !ننه سرما دیگه آنچنان که باید زمین رایخبندان نمی کند و طبیعت تغییر کرده است .

بهرحال دو چله داریم چله بزرگ(کلو) و چله (خُردی) یاکوچک. چله بزرگه که از اولین شب دی آغاز می شود و بعد از چهل روزدیگر چله خُردی می آید. و بعد از گذشت دوچله نوبت به ماه نوروز می رسد. کمترازده روز به عید .قدیما می گفتند چله خُردی می گه اگه بخاطر بی بی نوروز نبود تابچه های قنداقه را باخودم می بُردم و این ضرب المثل حکایت ازسرمای سخت گذشته هامی کند. از آنجاکه مردمان قدیم عقیده داشتند اگرکسی شب چله هندوانه بخورد سرما از تنش بیرون می رود و اگر انار بخورد عقرب وی را تا سال دیگرنیش نمی زند.

اما چندروزبه چله. مردی بود در مزینان بسیارشوخ و سخی طبع زحمتکش بنام رمضانعلی ملنگ خدا رحمتش کنه دو پسر داشت بنامهای مرحومین اسماعیل و محمد و یک دختر؛ درست زمانی که ازهندوانه خبری در بازار نبود ناگهان و به دور از تصور دیگران با الاغ و تورهای مخصوص هندوانه های خوبی روانه بازار می کرد و آنقدر هوا سرد بود که وقتی چشمت به هندوانه می افتاد مثل بید می لرزیدی . اما خودش بادستره (نوعی چاقوی دندانه دارهلالی) که داشت درهمان هوای سرد شروع می کرد به بریدن هندوانه که هم خودش می خورد و هم به دیگران تعارف می کرد و مردم هم خرید می کردند . وی اکثرا جلو مغازه اکبر آقای قصاب بین دو حمام زنانه و مردانه بساط می کرد. جالب بود باصدای بلند فریاد می زد آی بیابه هندوانه آهای بابا بیا؛ هندوانه آوردم از بره زار صدخرو. بهاره زار و یا بحره زار زمینی که با آب باران در بهار کشت می شود. گاهی از بره زار کمیز و یا نهالدان که هرسه مورد زیر جاده داورزن سبزوار واقع شده است. هندوانه های تازه گویی که همان روز از بندسار چیده شده بود. مرحوم ملنگ ترفند خوبی برای نگهداری هندوانه بلد بود به این طریق که گودالی در همان منطقه حفر می کرد سپس هندوانه ها را خیلی دقیق چیدمان می کرد و بعد روی آن را خاک نرم می ریخت و کاملا استتارمی نمود. و تا شب چله نگهداری و سپس وارد بازار می کرد و بعضی باغداران نیز محصول انار را به همین شیوه تاشب چله نگهداری می کردند. در آن زمان سردخانه وجود نداشت .خلاصه ی کلام ملنگ عزیز با داد و فریاد هندوانه ها را می فروخت و بعضی نسیه و بعضی نقد می بردند و برای او فرقی نداشت اگرکسی می گفت ملنگ یه کم ارزانتر بده می گفت:یک تور هندوانه را حضرت عباسی بیست تومن پول دادم و مردم هم قبول می کردند. شبانگاهان هرکسی یک هندوانه زیر پالتو داشت و خوشحال بسمت خانه رهسپار می شُد. صدا از داخل کوچه می آمد خدا را شکر هندوانه شب چله هم ردیف شد.

و اما کمی پائین ترصدای فِش فِش چراغ پریموس مرحوم رمضانعلی ملامهدی برای داغ نگهداشتن باقلی و صدای مرحوم حاج محمدعلی تاج که حلوا جوزی و نقره می زد؛ بگوش می رسید. و اما به زبان محلی خودمان پسته خاکی(بادام زمینی) هم فروش خوبی داشت و خرمای لوخ(لیف) به اصطلاح (داخل حصیر) بساط شب چرانی چله را فراهم می کرد . شب و بعد ازصرف شام صدای یا الله؛ یاالله بلندبود. صدای حلقه های درب منازل و (درتمبه) آهنگ زیبای شب چله بود. همه اعضای فامیل گرد کرسی و گرداگرد اتاق خانه بزرگ فامیل جمع می شدند و چنانچه عروس داماد و یا نامزدهایی در جمع بودند همه بدون دعوت فقط به احترام درون خانه پدربزرگ ها مهمان بودند ؛بعضی بخاطرحرمت پدر و پدرزن یا شب را به دونیم تقسیم می کردند و یا دوشب؛ شب نشینی چله داشتند برای اینکه حرمت همه بزرگان طایفه را حفظ نمایند و بسیار هم عالی بود. ازگذشته ها سخن می گفتند اگرکاسب بودند اکثرا از دزدان خان و خاطرات اینچنین و خاطرات دوران سربازی و زیارت ائمه و ازمردمان قدیم خاطره می گفتند خنده بود و خوشی . بهرحال بعضی وقتهاهم خواستگاری صورت می گرفت. خلاصه و مخلص کلام چله قدیم و یلدای عصر ما که امروزه به گونه قدیم نیست. نه صدای ملنگ داخل خیابان شنیده می شود نه حمام دایر است و نه آن مغازه ها بازاست و نه از آن هوای سرد خبری و نه از آن شب نشینی ها و صدای بلندقهقه ی خنده یادش بخیر روحشان شاد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان(21)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۲

💠 مکالمات یک مزیناني با یک ژنرال ....

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ همگان اذعان داریم که اهالي محبوب مزینان در هر نقطه ای از کشور یا نقاط دیگر جهان باشند مردماني خونگرم ، اهل ذوق ، خوش مشرب، اهل شادی وصلح اند واین ویژگي ها حتي در ادبیات و موسیقي آنان به وضوح پیدا و روشن است ضمن اینکه خصایص بارز و برجسته مردمان این دیار کهن و تاریخي پایبندی و تعهد شان به دیانت و اعتقاد به خدا و قیامت وحقایق الهیه است.

در ابتدا لازم است توضیح داده شود که استثنائاً نگارش خاطره ای که در ادامه مي خوانید ان شاء ا... حمل بر خودستایي دعاگو نفرمایید به این دلیل که بنا ندارم از زبان یا قلم بنده بخواهم تعریف ویا تمجیدی از مواردی که به خانواده ام بر مي گردد داشته باشم واساساً داشتن چنین صفتي چندان خوشایند نبوده وبر عکس تعریف کردن از بستگان و ایل و تبار که به نوعي وابستگي نسبي یا سببي با نگارنده یا خطیب یا سخنران دارند از زبان یا قلم آنها امری است نکوهیده و مذموم حتي اگر واقعیت عیني داشته باشد.

◀️ از آنجا که مرحوم ابوی بنده «حاج محمد جعفری مزیناني» یکي از چهره های شوخ طبع وخوش مشرب و در بیان وقلم همچنین در زمینه های اطلاعات و معلومات اسلامي ودیني قابل بحث بودند لذا در سال ۱۳۶۷فرصتي دست داد تا مسافرت یک‌هفته ای در فصل تابستان به اتفاق خانواده ام ومرحومان والد و والده ام به شهرستان نوشهر داشته باشیم.

گفتني است؛ اردوگاهي است در نوشهر متعلق به ارتش جمهوری اسلامي ایران ویژه کارکنان در ضمن بسیار زیبا ولوکس و شیک همراه با امکانات خوب تفریحي ومشرف به دریا و از سمت شمال در دل جنگل وبا چشم اندازی روح‌افزا وقابل وصف که افزون بر غذا با تعرفه دولتي دارای سالن سینماست ضمن اینکه میادین ورزشي و دیگر امکانات تفریحي وگردشگری برای هر رده سني دارد وصرفاً این مجتمع هاجهت تجدید روحیه کارکنان و خانواده هایشان در نظر گرفته شده تا به مدت یک هفته خصوصاً در فصول بهار و تابستان افراد متقاضي بتوانند از ویلاها استفاده کنند.

با امعان نظر به این که؛ نمازهای جماعت در مسجد اردوگاه اقامه مي شود دریکي از این روزها به هنگام برگزاری نماز مغرب و عشا چند روزی امام جماعت که طبعاً روحاني عقیدتي سیاسي اردوگاه بود به این سبب که مشکلي داشته نماز به امامت شخص مسن تر غیر روحاني اقامه مي شد و در این چند روز ابوی را انتخاب کرده بودند تا به پیش نمازی ایشان این فریضه اقامه شود.

رئیس ستاد مشترک ارتش در آن تاریخ «سرتیپ اسماعیل سهرابي» امیری بودند بسیار دقیق ، کار بلد متین و آراسته به تواضع و فروتني... ایشان از نزدیک جهت نظارت بر اوضاع واحوال اردوگاه برای چند ساعتي به اتفاق چندامیر و افسر ارشد دیگر به نوشهر آمده بودند.

در این هنگام امیر سهرابي با جمع همراهشان در نماز جماعت شرکت کردند و پدر بنده از تیمسار تقاضا داشتند تا در جایگاه پیش نمازی قرار بگیرند اما ایشان نپذیرفتند و اصرار داشتند تا پیش نماز به همان شیوه ی قبلي یعني ابوی باشد.

پس از چند بار تعارف و اصرار في مابین و از آنجا که ابوی قرائت حمد وسوره را صحیح مي خواندند و در ضمن از صوت دل نشین وخوبي نیز بر خوردار بودند نماز را با طمئنینه و متانت وبا صدای بلند خواندند.ضمن اینکه قنوت های دونماز را با استفاده از آیات شریفه ۶۵و ۶۶ از سوره ی مبارکه فرقان یعني: ...ربنا اصرف عنّا عذاب جهنم انّ عذابها کان غَرَاماً انّها سآء ت مستقراً ومقاما ؛قرائت کردند.

در پایان تیمسار سهرابي ضمن تشکر و قدرداني دستي به نشانه ی تقبل ا... و جزاکم ا... خیرا... به ابوی دادند و گفت: حاج آقا، از اینکه نماز را به شکل معنوی و با آرامش وصوت خوش خواندید به شمااحسنت مي گویم و ایشان هم در جواب وبا تبسم عرض کردند: سایه تان مستدام باد... مي گذاریم به حساب نظرمبارک و لطف ومحبت جنابعالي تیمسار ؛ اگرچه مشتاق بودیم وخوشوقت مي شدیم تا توفیق رفیق مي شد اجابت مي فرمودید تا به شماعزیزفرمند و سرور فرهمنداقتدا مي کردیم.جناب سهرابي لبخندی زدندو سوال کردند: اهل کجایید؟پاسخ داد : مزینانفرمودند: مزینان به چه معناست؟گفتند: در لغت به معنای تجلي گاه دانشمندان و زادگاه اندیشمندانفرمودند: همه ی ساکنانش مثل شما دانشمند واندیشمندند؟عرض کردند: اختیار داریدتیمسار ماراچه به این فرمایشات؛متأسفانه بي سوادش منم...؛ بنده اگردانشمند بودم مثل شما تیمسار وژنرال جنودالله مي شدم نه یک بابای یک لا قبا و پشمینه پوش !! در کوی نیک نامان مارا گذر نباشدتیمسار...دویست سال بر بُستاني باید بگذرد تا گُلي چون شما بشکفد تیمسار....

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



گنجینه شاهدان کویر مزینان(5)... والیبال دهه ی شصت
نويسنده: علی مزینانی عسکری - شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۲

📸تیم والیبال شریعتی مزینان... دهه ی شصت

🔹ایستاده ها، تقی صدیقی، حسن روس، احمد مزینانی محمد (یوسفی)،مرحوم حسین علی اصغر طلا

👈نشسته ها؛حسین محمدی، مهدی رفیعی، مرحوم اسداله شریفی

این والیبالیست های مزینانی در دوران جوانی با حضور در مسابقات متعدد شهرستانی و استانی نام و نشانی بسیارعالی برای مزینان کسب کردند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

​


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, ورزش در مزینان
| 



روزی روزگاری مزینان... بخش بیستم؛ مدرسه در مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️روزی در محفلی در حضور مسئولان داورزن و سبزوار مجری مجلس بودم وقتی به نام مزینان و تاریخ آن اشاره کردم که بیش از سه هزار سال قدمت و تاریخ دارد. ناگهان متوجه عزیزی از اهل تاریخ شدم که استاد دانشگاه بود و دکترای تاریخ. با اشاره دست و پنج انگشت ایشان متوجه مطلب شدم که مزینان دارای پنج هزار سال تاریخ مکتوب می باشد. عجبا در شگفت ماندم یعنی سه هزار سال قبل از میلاد حضرت عیسی ابن مریم. و همان روزبه تکاپو افتادم و دیدم که مزینان در هر عصری و هر نسل آن از خیلی شهرهای مدعی فراتر و جلوتر بوده است برای مثال ایجاد مکتب خانه ها و مدارس جدید.

بنده اطلاع دقیق ندارم اولین مدرسه مزینان در کدام محل یا منزل بوده است اما میدان افراد باسواد در گذشته های دور کنار خیابان تابستان لب جوی آب و زمستان در کنار آتش کسب علم می نموده اند. و در سال یکهزار و سیصد و چهار اولین مدرسه باروش جدید تاسیس می گردد. ابتدا کسانی که مکتب خانه داشتند در سراسر ایران مخالف علوم جدید بودند و به مرور ایام و به ناچار تسلیم شدند. حروف فارسی عبارت بود از: ابجد،هوز، حطی کلمن،سعفظ، قرشت و الی آخر و در عربی ؛الف دو زبر ان دو زیران و دو پیش ان .و باترکه ای بنام چوب الف در دست معلم و یا مکتب دار تدریس می شد.

اولین مدرسه ای که در مزینان دیده ام منزل مرحوم عباسعلی رضوانی بود در اوایل دهه چهل پسربچه ای بیش نبودم و دزدکی از لابلای درب چوبی دو لنگه ای که در گذشته متعلق به خان سرهنگ مزینان بود به سختی نگاه می کردم و از ترس چوبی که دست معلمین آن زمان بود پا به فرار می گذاشتم چرا که وصف درد ترکه های چوبی را از برادرانم شنیده بودم گویا که چوب جزء لاینفکی از ابزار تدریس بود.

بد نیست در همین قسمت اشاره کنم زمانی که ژاندارمری سبزوار ایجاد و احداث گردید.در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی خواندم سروان بکتاش با درجه ستوانی فرمانده آن گروهان بود و در همان زمان حتی فراتر مزینان سرهنگ داشته !!

و اما مدرسه در اواسط دهه چهل به محل بالاتر از ارگ نقل مکان کرد بنام مدرسه ابتدایی امیرشاهی مزینان هنوز در آن محدوده خانه ای بنا نشده بود و اگر هم بود داخل بخشی از ارگ ریگی بناشده بود.

دبستان امیرشاهی باعث تعطیلی مکتب خانه گردید و به مرور ایام دختران نیز از علوم جدید بهره مند شدند و از خانه نشینی بدر آمدند و یکی از منازل مزینان بطور موقت؛ منزل مرحوم ملاحسن صدیقی و منزل حاج ملا احمد صدیقی و منزل مرحوم اقدسی برای دختران در اولین قدم و پیش از همه خیلی دورتر منزل مرحوم حاج محمدتقی رضایی فر را سراغ دارم که آخری در سالهای پیش از سیصد متعلق به مرحوم سیداحمد یزدی بوده است.

مکتب خانه بیادی من مرحوم ملاحسن(معلمی فر) پیغمبر لقبی که مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی بر او نهاده بود که خود جای تامل دارد.اولین کلاس درس من نیز در مدرسه امیرشاهی بود.مدیر مدرسه آقای محمدحسن یعقوبی و اولین معلم کلاس اول من آقای حسینی اهل مشهد و در نیمه دوم سال مرحوم هوشنگ توکلی بچه خیابان شاه آباد تهران بودند.

هنوز چوب در دستان معلم خودنمایی می کرد و خوب بیاد دارم مرحوم میرزامندلی ضیایی خدمتگزار بود اما در غیبت معلمین کلاس را اداره می کرد صدامی زد هادی بدو از بهداری چوب درخت عناب بیاور و آقا هادی با اینکه خودش درسخوان نبود برای خودعزیزی و شاید هم از ترس و دیگر اینکه در کلاس نباشد می گفت چشم آقا! سریع می رفت و با چوب بر می گشت .یک روز آقای ضیایی به یکی از دانش آموزان گفت حواست کجاست دستت رو بیاربالا! چنان با چوب زد به دست همکلاسی زد که سه چهار ورق کتاب نیز پاره شد.
و اما از همان دبستانها و همان معلمان سخت گیر و سخت کوش ده ها مهندس؛دکتر و خلبان و نیز معلم و سایر مشاغل با جایگاه های رفیع تحویل جامعه گردید که گروهی از آنان در کشورهای مختلف ساکن هستند.

مدرسه امیرشاهی بخاطر وسعت زمین یک درب ورودی از سمت خیابان روبروی منازل حاج اصغر دیمه و حاج عباس مزینانی بود. و راهرویی حدود چهل پنجاه متر به بالا و عرض دو متر داشت.درب دیگری داشت از وسط مدرسه روبه قبله که چهار کلاس سمت شرق و چهار کلاس سمت غرب با دفتر و انبار و ازهر گوشه نیز درب جداگانه داشت و هر کلاس دارای چهل دانش آموز و گاهی بیشتر و اکثراً از هر کلاس الف وب داشتیم یادش بخیر و به مرور ایام با مهاجرت نسل جوان به شهرهایی مانند سبزوار و مشهد و تهران بفکر ایجاد دبیرستان افتادند. و با همت همان مردم ساخته شد در دهه دوم سالهای چهل و همان مردم به فکر ایجاد دانشگاه.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



گنجینه شاهدان کویر مزینان(4)... شهیدمحمد مزینانی
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۲

مزینان، دهه ی شصت...

تعزیه خوان پیشکسوت و مداح و ذاکر آل الله شهید والامقام محمد مزینانی(روس) که در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, شهیدمزینانی
| 



خاطره نوشت حجت الاسلام حاج شیخ محمدعلی تاج مزینانی(مهدوی)...قسمت هفتم
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲

🖌شرکت در مراسم استقبال(37)
صولت رژیم شکسته شده بود حکومت نظامی و دولت نظامی کاری از پیش نبرده و زندانی ها آزاد شده بودند و شاه فرار کرده و بی شین و خانه نشین شده بود حکومت بختیار با تعیین دولت امام مواجه بود. سناتور رئیس شورای سلطنتی تقاضای ملاقات با امام را در نوفل لوشاتوی فرانسه کرده بود که امام ملاقات با او را موکول به استعفایش نمود و او هم بعد از استعفاء به دیدار امام رفت.
پس از مدتی که به علت قضیه محرم و تحت تعقیب قرار گرفتن به قم رفته بودم مجددا به مزینان برگشتم و در تظاهرات مزینان داورزن و سبزوار همراه مردم شرکت و در روستاهای مجاور سخنرانی می کردم در رفتن مردم برای شرکت در تظاهرات سبزوار سه نفر مسلح به کلت بودند که یک نفر از آنها مرحوم ابوی بودند حالا ایام نوید پیروزی و بوی رسیدن انقلاب را می داد خورشید انقلاب که در محاق برای جهان تلألو داشت باید دوباره به ایران نیز تابیده و ابرهای تیره کنار می رفت اگر چه به تاخیر می افتاد و مردم شعار می دادند:« وای به حالت بختیار اگر خمینی دیر بیاد ...خمینی خمینی قلب ما باند فرودگاه توست...» تا اینکه قطعی شد روز 12 بهمن امام خمینی می آید ما که مثل اکثر قریب به اتفاق مردم ایران ملجاء و مرجع و مقلَّدمان خمینی بود انتظار دیدن او را داشتیم تا از نزدیک سکان دار انقلاب گردد لذا برای دیدن او سر از پا نشناخته و خطرات را پذیرا بودیم و شبانه از مزینان راهی تهران شدم به همراه دو نفر دیگر ( حاج حسن اسلامی فرزند حاج شکرالله و حاج محمد علی باقری ) و قبل از اذان صبح به تهران رسیدیم به خانه عمویم رفتم که آنها برای استقبال از امام به بهشت زهرا(س) رفته بودم نماز صبحم را خواندم و مسیر خیابان صفا تا جلو دانشگاه را پیاده طی کردم و به علت تراکم جمعیت متوقف شدم تا امام برسد و جمال نورانی او را تماشا کنم که موفق نشدم لذا مسیر از دانشگاه تا بهشت زهرا را اکثرا پیاده رفتم وقتی رسیدم به جلو در بهشت زهرا که الان ایستگاه مترو است وسط سخنرانی امام بود که راه جلو رفتن نبود در نتیجه تصمیم گرفتم همانجا سخنان قائد اعظم روح الله را استماع کنم و بعد بدون دیدن مرادم به خانه اقوام برگشتم و روز بعد در مدرسه علوی و رفاه توفیق زیارت وی را پیدا کردم.

🖌زیارت مجدد امام (38)
بعد از زیارت امام در مدرسه علوی به قم برگشتم ولی دلم نزد امام بود و خوشحال از توفیق دست داده و تشنه زیارت مجدد که اعلام کردند قرار است چند اتوبوس طلبه ها را به دیدن امام ببرد لذا با آنها راهی تهران شدم. حکومت بر اوضاع مسلط نبود تعدادی از مردم در سراسر ایران شهید شده بودند دو دولت بود دولت بختیار بی اختیار و دولت مهندس مهدی بازرگان . در اتوبوس شعار می داند :«بختیار بختیار نوکر بی اختیار ...بختیار شیره کش توهم برو مراکش» و او می گفت من مرغ طوفانم . اعتصابها سراسر ایران را گرفته بود راهپیمایی عظیمی در تایید دولت بازرگان انجام شد .روز 21 بهمن در تهران بودم و تا پاسی از شب در خیابانها بودیم که بحمدالله انقلاب به پیروزی رسید و امروز که این خاطرات نوشته می شود ماه آذر و در آستانه چهل و دومین جشن پیروزی آن هستیم ان شاء الله تا ظهور مهدی موعود (عج) ادامه داشته باشد
من الله التوفیق و علیه التکلان
🔷تاج مزینانی دو دقیقه مانده به دوم آذر 99

🔷استارت

سال 1361 بود که در نیروی هوایی آبدانان ایلام خدمت می کردم با استوار غلامی و استوار ملکی قرار شد کمک های مردمی پایگاه هوایی را مستقیما برای رزمندگان به خط مقدم ببریم برای اینکار وانت استیشن آبی رنگی را اختصاص دادند و از راه کوه های آبدانان به دهلران رفتیم شب را در سپاه دهلران خوابیدیم.

به علت حمله پیروزمندانه رزمندگان و پیشروی در خاک عراق پیشنهاد شد می توانید از خطوط مقدم بازدید کنید با همان ماشین رنگی غیر استتاری خودمان و به همراه مسئول آموزش سپاه دهلران عازم خط مقدم جبهه شدیم یعنی در جلو ماشین چهار نفر بودیم به علت نزدیکی به خطوط مقدم با آخرین سرعت مسیر را ادامه داده تا به خط اول حمله شب گذشته رسیدیم دنیای مین کاشته شده در بیابان که معبری باریک باز شده بود و دو طرف جاده مین های ضد نفر ضد تانک و سنگرهای خالی پر از امکانات بعثیان. بعد از گذر از میله های خطوط مرزی بین ایران و عراق 8 کیلومتر در خاک عراق رفتیم تا به سنگرهای اصلی رسیدیم ناگفته نماند به علت روشن نشدن ماشین ما و استارت نخوردن باید در جایی سرازیری و بلند پارک می کردیم نگو که با قوسی بودن خطوط مقدم ماشین در تیررس مستقیم بعثی ها قرار گرفته و با گراهای متوالی آن را مورد هدف قرار می دادند لذا در برگشت با اینکه تمام اطراف آن گلوله بود باید با هل دادن نجات می دادیم.

لباسهایم را جلو ماشین گذاشته با دو نفر دیگر اقدام به هل دادن کردیم و با سوار شدن در عقب وانت در حال حرکت از شیشه به داخل آمدیم تعجب ما اینجا بود که در بین راه قبل موسیان متوجه استارتی در وسط جاده شدیم که استوار ملکی که راننده بود گفت بر می داریم شاید صاحبش پیدا شود بعد از رسیدن به موسیان و بازدید ماشین خودمان متوجه شدیم سرعت ماشین ما آنقدر بالا بوده که استارت آن کنده شده است.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, تاج
| 



🎬  حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان (19)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲

💠لقب طالبي در مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ اساتیدی بوده اند که آوازه شهرت و مهارتشان زبانزد بوده است ودر همین دیار مزینان سالیان متمادی شبیه خواني مي کردند و حالا در میان ما نیستند.
مر حوم ملا ابراهیم طالبي مزیناني یکي از این چهره هاست که نسبت به ائمه ی اطهار سلام ا... علیهم ارادت وعشق خاصي داشت.
ایشان در طول بر گزاری مراسم فاخر تعزیه ی عاشورای مزینان به تمام‌نکات ریز و درشت دقت و عنایات ویژه ای داشت وآنها را مورد توجه ومد نظر قرار مي داد.

به طور کلي دودمان و خاندان شریف و محبوب طالبي ها مردماني هستند خدا‌محور و برخوردار از محاسن وصفات حمیده و اوصاف پسندیده ای همچون: خوشرویي، مهرباني بامحبت و با مودت

فراموش نمي کنیم که؛زنده یاد ملا ابراهیم طالبي بزرگ این خاندان چهره ای متدین وخوش بزم و اخلاق مدار که در هنر تعزیه خواني چهره ای بود صاحب نام و شاخص که در روز عاشورای تاریخي مزینان سال های متمادی در ایفای نقش مخالف خوان «عمر بن سعد» آنچه را که در توان داشت دریغ نمي کرد.

افزون بر هنر تعزیه خواني ونوحه خواني نباید نقش خطیر آن زنده یاد را در اجرای موزیک تعزیه ها وشبیه خواني ها نادیده گرفت که گاهي طبل مي نواخت‌وگاهي هم شیپور و با اموزش وتربیت چهره هایي نظیر: کربلایي عبدالحسین نیکو فر ، مرحوم کربلایي علي خانه خودی وبرادرش کربلایي اصغر سالها در کنار استاد خود مرحوم طالبي به عنوان دستیار در تعزیه روز عاشورا و تعزیه بیستم محرم و قبل از ورود دستگاههای پیشرفته ی موزیک به این دو مراسم شور وحال خاصي مي بخشیدند.

زنده یاد حسین طالبي مزیناني رحمت ا... علیه فرزند ارشد ذکور این خانواده با چهره ای گشاده وبشاش و خنده رو وبا روابط عمومي بالا در هنر وحرفه ی خیاطي از چنان تبحر وچیره دستي بر خوردار بود که اکثر خیاطان صاحب نام آن عصر در خیابان انقلاب و منطقه پارک دانشجو ی تهران به نام (خیاطي آریا_مزیناني) وی را خیاطي خلاق وزبر دست مي شناختند ضمن اینکه مشتریاني که سفارش دوخت لباس به ایشان مي دادند غالباً در زمره ی چهره های شاخص وسرشناس و از رجال و افراد با نفوذ وشناخته شده روزگار خود بودند واز این وجه مایه ی فخر ومباهات همشهریان...

حاج حسن طالبي مزیناني دومین فرزند ذکور از این خاندان خیاط ماهری است که بیش از نیم قرن در این حرفه ی سخت و در عین حال مورد نیاز همه ی مردم استخوان خورد کرده و منشاء خدمات به هموطنان بخصوص به همشهریانش بوده و این رزمنده دوران دفاع مقدس از نظر ایمان و صفات بارز اخلاقي و ارتباطات مردمي سخن را به درازا نکشیم؛ در همین حد اکتفا مي شود:
آنچه خوبان همه دارند؛ حاج حسن یک جا دارد ... سایه عالي شان مستدام باد....

مرحوم حاج محمد طالبي مزیناني کوچکترین فرزند ذکور از این خانواده ورزمنده ی سال های دفاع مقدس نیزدر کنار اخوی بزرگوارش حاج حسن به همین حرفه ی خیاطي مشغول بود که از مردان نیک روزگار و عزیزی کم صحبت و فردی متین وآرام وهمشهری دوست بود و همین ویژگي ها موجب مي شد تا خصائص وصفات خوب ونیکوی آن روانشاد برجسته تر و آشکار ترشود.روحشان شاد ومتعالي باد.

◀️ وجه تسمیه لقب طالبي چه بوده؟
حدود ۲۵ سال قبل ودرآستانه ی عید نوروز جهت دوخت یک دست کت وشلوار به مغازه حاج حسن به نشاني انتهای خیابان سلیمانیه تهران مراجعه کردم
پس از چند دقیقه گپ وگفت و صرف چند استکان چای؛ ازایشان سؤال کردم سبب اینکه زنده یاد پدرتان شهرت طالبي داشته چه بوده؟
ایشان لبخندی زد وفرمودند: خلاصه بگویم یا مبسوط؟
عرض کردم: به هرصورتي که سرکار صلاح بدانید.
قبل از پاسخ گفتند: فکر مي کنید چه دلیلي داشته است؟
عرض کردم :پاسخ های متعددی مي تواند داشته باشد.شایدمرحوم ابوی به میوه طالبي علاقه مند بوده ، شاید طالب علم اموزی بوده؟ شاید مصمم بوده تا در جواني ودر حوزه علمیه درس طلبگي بخواند واز این شایدها واحتمالات فراوان مي توان حدس زد.
ایشان ادامه داد: هیچکدام از اینهایي که اشاره داشتيد نبوده!!
عرض کردم: پس ممنون خواهم شد توضیح دهید.
حاج حسن عنوان کرد: نام پدرِ پدرم یا پدر بزرگم « ابوطالب» بوده همنام و بر گرفته از اسم ‌مبارک پدرِ مولا وپیشوا ومقتدای مان حضرت امیر(ع) لذا اهالي وهمشهریان به اختصار ان شادروان را « طالب » صدا مي زده اند و از انجا که نه تنها در دیار مزینان بلکه در همه ی روستاهای همجوار در آن روزگار و شاید هم تا به امروز شخصي اسم ابوطالب نداشته و تنها جّد ما مفتخر بوده به این اسم شریف و مبارک درنتیجه فرزندان آن مرحوم ازجمله ابوی ما به« ملا ابراهیم طالبي» مشهور مي شوند.

👈درخاتمه شایان توجه است که؛این سه برادر در تزئین نخل ودر کنار دیگر همشهریان متخصص در این زمینه نقش فعال و حضوری تحسین بر انگیز داشتند فلذا خدماتشان را نباید از نظر دور داشت.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش نوزدهم؛ بلوک مزینان و توابع آن
نويسنده: علی مزینانی عسکری - شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان


✍️در گذشته از عباس آباد به سمت کاهک و در مسیر راه ابریشم چهاردیواری هایی دیده می شد که حکایت از حیات انسانهایی از دوران گذشته ی نه چندان دور دارد.برای مثال قلعه ی تاریخی صدرآباد که کاروانسرایی نیز به همین نام به چندین دلیل بنا گردیده است.اولا بیابان لم یزرع برای رفع خستگی ،دوماً برای امنیت مسافران و همچنین به لحاظ بودن قلعه ی میان راهی صدرآباد. بعداز آن چشمه شاه که درگذشته آب بسیار شیرین و گوارایی داشته و تقریبا سرسبز می نموده و توجه مسافران را برای رفع عطش به خودش جلب می کرد البته در زمانی که مردم با اسب و استر و چهارپایان مسافرت می کردند در حقیقت پیش از عصر ماشین درایران.

بعد از آن مومن آباد قلعه ای که هنوز دیوارهایش پابرجا و توجه رهگذران را جلب می نماید و تقریبا نزدیک به کاهک و ضمنا جزئی از کاهک محسوب می شود. بعد از کاهک آب ماشدان و مایان که هر کدام نیز قلعه ای را سیرآب و زمینهای کشاورزی همان قلاع را مشروب می کرد. سپس به سویز می رسیم و درست کمی پایین تر از بهمن آباد، قلعه تاریخی امین آباد. پایین مزار امامزادگان بهمن آباد مشاهده می کنیم.نام اصلی آن امین آباد و نام دیگرش کلاته رشید می باشد وهم اکنون در سویز خانواده های بسیاری با فامیل شناسنامه ای امین آبادی هستند. اگر در همان مسیر از غرب به شرق برویم به منطقه ی حصار و سپس به روستای اسماعیل آباد می رسیم.که نمونه ای از همان قلعه هامی باشد بسیار شکیل و قدیمی و چنانچه به همان سمت حرکت کنیم و ادمه دهیم به روستای علی آباد یعنی همین غنی آباد امروزی خودمان خواهیم رسید. حالا چرا علی آباد وجود ندارد!؟ دلیلش این است که در گذشته به دلیل عدم دسترسی و برداشت بی رویه از آبهای زیرزمینی و انباشت باران در سطح زمین آبها در کویر انباشته می گردید به طوری که یک فرد؛قادر بود بادست خالی در عمق کمتر از یک متری به آب برسد حال آنکه امروزه دسترسی به آب در کویر هم بیش از پنجاه متر کندن و حفاری می خواهد. به همین دلیل چون روستای علی آباد از غنی آباد پایین تر بوده به زیرآب فرو رفته و درست مانند مزینان که سیل باعث ویرانی ، جابجایی و انتقال مزینان از پایین به بالاتر می شود غنی آباد نیز با تغییر نام و همت شخصی بنام غنی ضمن تغییر نام به مکان امروزی خود انتقال می یابد.

بعد از غنی آباد کال بزرگی که درحقیقت مسیل بود و در مواقع بارندگی شدید و بیش از حدآب سیل از کوههای صدخرو و کمیز به آن سمت جاری می شد و نام اصلی آن کال کفرده بود که در زبان محاوره ای مردم بنام کال کپرده می شناسیم جالب اینکه آب سیل ازبین کلاته و غنی آباد به راه خود ادامه می داد و پایین تر از کلاته مزینان دو کال بسیار مخوف در نزدیکی قطارا (قطار راه) که از پایین روستای دولت آباد سبزوار این مسیر را طی نموده و با سیلاب مذکور کفرده باهم تلاقی نموده که امروزه تقریبا از هر دو اثری نیست فقط در فصل بهار می توان پساب؛ فاضلاب های سبزوار را مشاهدنمود که باعث حضور پرندگان مهاجر بهاری می شود.

این دو آب تا رضاآباد امروزی می رفت به طوری که نیزار وسیعی را باعث می گردید که همان نیزارها باعث سکونت چوبداران دامدار ازیحیا آباد و شامکان در این مکان شد و نیز بنام رضاآبادنامگذاری گردید. از آنهم دیگر اثری نیست.

و اما در بالادست غنی آباد قلعه ای بنام جنت آباد است که دشت سرسبز و باغهای انگوری خوبی داشت درهمان مسیر به سمت شرق به همت آباد می رسیم که خود نیز سرگذشتی تاریخی دارد. پایین تر از همت آباد افضل آباد نیز دیگر قلعه ای است در دل کویر.

در پایین تر از افضل آباد قلعه محمدآباد و در فاصله ای کم نیز حسن آباد و بعد از آن پشته ها بنام سفالی؛سرخ و سیاه و سپس بادقوس دیگر قلعه ی قدیمی مشاهده می شود و سپس باقرآباد و چوبین در فاصله ای کم خسروآباد و چشام الی باشتین و نامن که هنوز تل خاکهای بجا مانده از آن قلعه های خراب یا نیمه خرابه مشهود می باشد و جالب آنکه تمام این قلعه ها یک رشته قنات پرآب را داشته و امروزه به خاطر مدیریت های اشتباه تمام این قنات های ارزشمند خشک شده. فقط دو قنات جاری وجود دارد بهمن آباد و مزینان بسیار کمتر از حد تصور...! و این جای بسی تاسف وتامل است. ایجاد و احداث موتورهای عمیق باعث نابودی و کمبودی آب و ویرانی قلاع مذکور و مهاجرت ساکنین آن شد. چنانچه عمری باقی بود؛در حد وسعت فکر به سرگذشت آنان خواهیم پرداخت ان شاءالله..

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬  حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان (18)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲

💠 لقب عسکری در مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ تاکنون در ارتباط با برخي القاب که به قبیله یا طایفه ای از همشهریان عزیزمان نسبت داده شده در این رسانه اشاراتي داشته ایم تا علاوه بر معرفي این عزیزان نسبت به ریشه یا وجه تسمیه وجودی این القاب اطلاعات و آگاهي های بیشتری به دست آوریم.
هرچند مطالب منتشرشده بخش کوچکی از زندگينامه این بزرگواران را تشکیل مي دهد و محدودیت فضای نوشتاری مانع از آن مي شود تا به طور مبسوط و در ابعاد گوناگون به شخصیت وخصوصیات بارز اخلاقي آنان آنگونه که تمایل داریم و انتظار مي رود تاحق مطلب ادا شود متأسفانه پرداخته و ادا نشد و نخواهد شد لذا از این بابت شرمنده هستیم.

◀️ یکي دیگر از این القاب به دودمان بزرگ و خاندان شریف و نجیب «عسکری ها » اختصاص یافته است.
شهرت عسکری دربین تمام همشهریان نام آشنا بوده و خدمات شایان و فراموش نشدني این بزرگواران به ویژه در حوزه فرهنگ و ادب و شعر و هنر و نیز در کسوت و لباس مداحي و مرثیه سرایي ومعارف اسلامي و تعزیه خواني و ذاکر آل ا... علیهم السلام زبانزد خاص و عام است.

عشق و علاقه از یک سو و بر خوردار بودن ازصوت خوش و دلنشین و حزن انگیز وسوزناک از دیگر سوی همگي دست به دست هم داده تا نام این خانواده همچون‌نگیني در دیار مزینان وحتي روستاهای اطراف بدرخشد... .

از جهتي مهمترین ویژگي های اخلاقي این خاندان جلیل القدر؛ گشاده رویي ، شوخ طبعي ، تبسم و خوش رویي در برخورد و تعامل با دیگران، تواضع و افتادگي، اخلاص در امور خدا پسندانه و خیر خواهانه، صراحت لهجه و بیان در حقایق و از همه ی اینها مهم تر عشق و علاقه و خدمت به زادگاهشان مزینان از ویژگي های بارز‌ و منحصر به فرد این دودمان است و همین امر موجب گشته تا شخصیت و جایگاه آنان در نگاه همشهریان و کساني که به آنان مجالست و همنشیني دارند متمایزتر و برجسته تر و در عین حال دوست داشتني تر شود.

اما اینکه چرا و به چه جهت لقب «عسکری» به این خانواده و دودمان محترم داده اند موضوع و سؤالي است که در ادامه شرح آن را مي خوانید.

چند سال قبل از زنده یاد کربلایي رمضانعلي عسکری سؤال کردم که چرا به خاندان شما لقب عسکری داده اند؟
آن مرحوم ابراز داشت: به طور دقیق نمي دانم لیکن بهتر است که از اخوی ها حاج قربانعلي یا حاج شیخ حبیب ا... که اشراف و وقوف و اطلاعات بیشتری به قضیه دارند و در ضمن دقیق تر مي توانند به سؤال تان پاسخ بدهند بپرسید.

به سراغ برادر عزیز حاج قربانعلی عسکری رفتم و وی اظهار داشت:

-هنگامي که در اوائل دههٔ سي هجری شمسي(حدود هفتاد سال قبل) و در دبستان امیر شاهي مزینان دانش آموز ومشغول به تحصیل بودم حدود ده سالم بود که شادروان میرزا محمدعلي ضیایي یکي از خدمتگزاران با اخلاص مدرسه در حین انجام کار برای اولین بار به من گفت: «آقای عسکری قدری کنار برو تا مزاحم کارم نباشي!!» و از آنجا که لقب «عسکری»را برای اولین مرتبه از زبان آن مرحوم شنیدم با این وجود چندان اهمیتي ندادم و توجهي نیز نکردم.

تا اینکه چند سالي از این ماجرا گذشت و زماني که تقریباً نوجوان بودم در هیأت وقتي در خواست مي کردند تا نوحه یا ذکر مصیبتي بخوانم وهمینطور مرحوم اخوی حاج شیخ حبیب ا... سردمداران هيآت و دیگر پیشکسوتان؛ بنده و دیگر اخوی ها را به لقب عسکری به مستعمین معرفي مي کردند و این در حالي بود که نه بنده و نه اخوی ها و نه حتي همشیره ها نمي دانستیم که چرا و به چه جهت مارا به لقب عسکری صدا مي زنند و معرفي مي کنند!

حاج قربانعلي در ادامه خاطر نشان کرد: تا اینکه به فکر افتادم از مرحوم ابوی کربلایي حسن که به شغل پیشه وری و دکان داری یا همان مغازه داری و کسب و کار اشتغال داشت سؤال کنم. زنده یاد پدرم تصریح کردند: «با توجه به اینکه تولد من در شب هشتم ربیع الثاني مقارن بوده با فرخنده میلاد با سعادت یازدهمین پیشوای شیعیان جهان حضرت امام حسن عسکری سلام ا... علیه لذا مرحوم پدرم (پدر بزرگ شما) به یُمن و مبارکي چنین شبي اسم مرا «حسن» انتخاب کرد و چون آن امام همام و سبط رسول و مقتدای اِنام لقب «عسکری» داشتند همشهریان به من و شادروان اخوی کربلایي محمدتقي عموی شما و خلاصه ی کلام اینکه به دودمان و طایفه و ذریه و فرزندان ما لقب و شهرت #عسکری دادند.»

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



خاطره نوشت حجت الاسلام حاج شیخ محمدعلی تاج مزینانی(مهدوی)...قسمت ششم
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲

🖌شکایت(30)
محرم سال پنجاه و هفت پس از واقعه ی آتش زدن ماشین فردی که مردم او را عامل رژیم پهلوی می دانستند و گویا در شب عاشورا صحبتی از شاه کرده بود و جوانان با وی درگیر شدند و شبانه از مزینان فرار کرد اما علیه من و شیخ نقره و محمود صدیقی طرح شکایت کرد که بنا به تحریک ما این ماجرا به وقوع پیوسته حتی اسم مرا هم در شکوائیه اشتباه نوشته بود (علی اکبر به جای محمدعلی) و بعد از یکی دو روز در حال عزاداری سیدالشهداء علیه السلام بودیم که توسط یکی از اقوام پیغام آوردند پاسگاه داورزن با شما کار دارد و شما را خواسته است! گفتم : «من که با پاسگاه کاری ندارم که به آنجا بروم آنها با من کار دارند» چند بار دنبالم آمدند که با تجمع مردم مواجه و دست خالی برگشتند و در نهایت تصمیم گرفتیم مخفیانه به سبزوار برویم.
مزینان دارای سه هیئت بزرگ و چند تکیه و چندین مسجد و مدرسه علمیه از قبل انقلاب است که گنجایش چندین هزار نفر را برای عزاداری دارد .
مسجد جامع مزینان در عهد قاجار بنا شده و در سال1382 ثبت ملی هم گردیده است در این مسجد دو وعده نماز جماعت در طول سال با جمعیت معتنی بهی به امامت حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد تقی معلمی بر گزار می گردد .
شیخ نقره یکی از دانشجویان روحانی بود که بدون ترس دست به افشاگری علیه رژیم پهلوی زده و در مزینان سخنرانی می کرد ولی اهل مزینان نبود و در حال حاضر خبری از او ندارم .

🖌مجسمه شاه (31)
بعد از ترددهای مکرر مامورین پاسگاه داورزن به مزینان برای دستگیری من و درگیری با مردم و اذیت خانواده تصمیم به خروج از مزینان را گرفتیم و برادر بزرگم که معلم بود با دو معلم خانم که یکی همسر برادرم بود با پیکانی که داشت از مزینان خارج شدیم چون مسیر رفتن ما از جلو پاسگاه بود عمامه ام را برداشتم و در بین راه متوجه شدیم مامورین پاسگاه با موتور راهی مزینان هستند بعد از سه روز توقف در سبزوار که توام با تظاهرات بود و حجه الاسلام و المسلمین عبدوست سخنران آن که با هلیکوپتر(بالگرد) از مشهد برای مقابله آمدند ولی مردم نه تنها کوتاه نیامدند بلکه تصمیم گرفتند مجسمه شاه را که در میدان حکیم کنونی نصب بود سرنگون کنند من شاهد بودم آیت الله علوی(ره) عمامه اش را به گردن انداخته بود تا جلو اینکار را بگیرد نه برای دفاع از شاه بلکه برای عدم خون ریزی و می گفت من قول می دهم مجسمه را پایین بیاوریم ولی مردم گوش ندادند و مجسمه را سرنگون و به داخل سرویسهای بهداشتی مسجد جامع بردند.

🖌آزادی زندانیان سیاسی ( 32 )
یکی از خاطرات خوبم در قبل از انقلاب آزادی زندانیان بود و می شود گفت تظاهرات سراسر ایران از جمله قم و فشار مضاعف بر رژیم آنها را وادار به تسلیم کرد تا به تدریج زندانیان را آزاد کنند هشتم آبان 1357 منجر به آزادی تعدادی از آنها من جمله آیت الله طالقانی و منتظری شد که در خیابان انقلاب قم آیت الله حسینعلی منتظری ره مورد استقبال با شکوه مردم قرار گرفت و جمعیت از اول خیابان انقلاب تا کوچه عشقعلی که منزل وی اول آنجا بود و آن طرف تر حضور داشتند .
آیت الله طالقانی ره از رهبران نهضت روحانیت و نفت و نهضت ملی بود و بارها به زندان افتاده بود و تفسیر پرتوی از قرآن را در زندان نوشته بود و از مجاهدین خلق تا زمانی که اعلان جنگ مسلحانه علیه انقلاب نکرده بودند حمایت می کرد وی عضو شورای انقلاب و اولین امام جمعه تهران منصوب از طرف امام بود و با رای بالا نماینده خبرگان قانون اساسی نیز بود.

🖌شهید گذر خان ( 33 )
در داخل و وسط گذر خان از طرف چهار مردان کوچه باریک قرار دارد که سر آن کوچه یکی از تظاهر کننده ها به ضرب گلوله دژخیمان شاه به شهادت رسیده بود و با رد شدن از کنار خونهای ریخته شده قلوبمان جریحه دار می شد چند وقتی برای جلوگیری از تجمع پاسبانی گذاشته بودند در یکی از روزها سنگی برداشتم و از خیابان انقلاب (چهار مردان ) به سمت داخل کوچه رها کردم سنگ بجای اینکه به مامور بخورد به تابلو برق لامع خورد و خرد شد چون اموال شخصی بود و حق الناس محسوب می شد بعنوان رد مظالم منظور نظرم بود ولی بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بارها دنبال صاحبش گشتم تا در خیابان انقلاب یکی از وارثان او را پیدا کردم تا وجه آنرا پرداخت و حلالیت بطلبم که بدون گرفتن وجهی از طرف وُرّاث حلالم کرد.

🖌تغذیه رایگان ( 34 )
بعد از ورودم به قم و استقرار در منزلی که آنرا گودال خراسانیها می گفتند و از طرف آیت الله وحید حفظه الله اجاره شده بود و از خیابان چهارمردان به کف حیاط چند پله داشت در این ایام تصمیم گرفتم بعنوان صله ارحام به روستای دو خواهران آستانه اشرفیه بروم که یکی از بستگان آنجا سپاه دانش بود و بصورت شبانه روزی برای تدریس همه مقاطع دبستان در خود مدرسه تدریس و سکونت داشت در پذیرایی از تغذیه مدرسه که حتما سهمیه خودش بود برایم آورد که از آن نخوردم چون تغذیه را از جانب رژیمِ نامشروع شبهه ناک می دانستم که موجب تکدر خاطرش گردید ولی همین ملاحظات شالوده طلبگی را تشکیل می داد .
🔹آیت الله العظمی وحید خراسانی از مراجع تقلید است و درس اصول او در قم حرف اول را می زند وی از شاگردان آیت الله العظمی خوِئی ره است.
🔹سپاه دانش همان سرباز معلم است که افراد مشمول بعد از آموزش سربازی مابقی خدمت را به امر آموزش در نقاط دور دست و یا در امر یاد دهی خواندن و نوشتن بی سوادان اختصاص داده می شدند ولی از آنجا که شامل دختران هم می شد خصوصا در آموزش نظامی مورد اعتراض شدید مذهبیون بود.
🔹تغذیه رایگان در مدارس برای دانش آموزان از گذشته های دور برای جبران ضعف ناشی از خستگی در اکثر کشورها از جمله ایران بعنوان میان وعده مصوب و مرسوم بود.

🖌شهید صدوقی ( 35 )
مطرح شد که قرار است آیت الله صدوقی ره از یزد به قم آمده تا به فرانسه خدمت امام ره برسد لذا قرار شد طلاب جلو خانه امام ره که آیت الله پسندیده بعنوان نماینده امام در آن مستقر بود تجمع کرده تا از بیانات او استفاده ببرند. سکویی گذاشتند تا روی آن سخن بگوید بمحض شروع سخنرانی از باغهای اناری اطراف به طرف ایشان و جمعیت تیر اندازی شد و طلبه ها و جوانان به خانه های مردم در اطراف فرار کرده تا از شَرّ مزدوران رژیم در امان بمانند ما چند نفر در حال مخفی شدن در دالان خانه ای وارد شدیم که شنیدم خانمی به ما می گفت به جوانیتان رحمتان نمی آید. لازم به ذکر است که بعضی خانه ها بخاطر حمایت از متظاهرین مفتوحه الباب بودند .
🔹آیت الله صدوقی ره از یاران امام ره بود و در یزد قبل از انقلاب حرف اول را می زد و حتی شهربانی از ترس قدرت مردمی او کمتر برای انقلابیون مزاحمت ایجاد می کرد وی بعد انقلاب در 11 تیر 1361 بدست منافقین کور دل در نماز جمعه به شهادت رسید و شهید محراب شد .
🔹امام خمینی ره بعد از مزاحمت های مکرر رژیم بعث عراق که در جنگ 1354 با شاه ایران به توافق و مصالحه رسیده بودند و قرار داد 1976 به امضاء رسیده بود تصمیم به مهاجرت از عراق به کویت و نهایتا به فرانسه روستای نوفل لوشاتو گرفتند که شخصیت های زیادی از ایران و جهان به دیدن او رفتند و بعضی ها در کنار او مستقر شده که با او وارد ایران شدند.

🖌خمس (36)
مرسوم بود افراد انقلابی سعی داشتند خمس خود را به دست نمایندگان امام خمینی ره برسانند در یک روز بارانی دو نفر از اقوام ( عمو حاج حسین تاج و حاج حسن سویزی ) به مدرسه ما آمدند که خمس می خواهیم بدهیم لذا آنها را به منزل آیت الله پسندیده بردم و خمس خود را اداء کردند و در جریان دیگری یکی از مزینانیها 500 تومان پول داد و گفت این خمس نیست بلکه برای کمک به انقلاب است آنرا به دست نماینده امام در قم برسان که آن را انجام دادم خداوند از ایشان قبول کند و وی را در دارین(دنیا و آخرت) سالم و غانم قرار دهد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, تاج
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش هجدهم؛ مدرسه های خالی
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

باسلام خدمت مخاطبان گرامی .
گاهی آن چنان نسبت به آینده مزینان دلسرد می شوم که دستم به قلم نمی رود تاشعری یا مطلبی به رشته تحریر در آورم. دیروز جلوی درمانگاه شاهد تعطیل شدن تنها آموزشگاه مختلط ابتدایی مزینان بودم. والدین بعضاً با وسایل نقلیه جهت بردن دانش آموزان منتظر بودند. دانش آموزان با فریادهای حاکی از شوق به سمت والدین سوار بر ماشین و موتور به سمت خانه می رفتند. آهی کشیدم چراکه نه از نظم خبری بود نه از آموزگاران که نظاره گر حرکات کودکانه فرزندان باشند و نه از صف منظمی که در گذشته ها مانند ستون فقرات تا آخر روستا می رفت و هردانش آموزی هنگامی که به سر کوچه خودش می رسید آهسته از صف جدا می شد و به سمت خانه می رفت. مبصر هرکلاس مسئول صف همان کلاس بود چه ترتیب زیبایی بود و گاهی مانند یک ستون منظم ارتش تا دل مزینان می رفتند یک صف با حدود دویست دانش آموز در حالی که هم اکنون شاید پنجاه نفر هم نباشند.

بهرحال بسیار منظم می نمود و جلوه ای به روستا می داد. بجز روزهای جمعه که معلمین بخاطر حق بیتوته می ماندند و چون ساکن بودند با دانش آموزان تا پایین روستا می رفتند و دانش آموز حتی اگر والدینش را می دید حق نداشت صف مدرسه را ترک کند و چه بسا که اگر در حل مسائل به مشکلی برخورد می کردیم بنا به توصیه خود معلمین شب می توانستیم با اولیای مان به خانه ی ایشان برویم. چقدردلسوز و قانونمند و نظم و ترتیب در تربیت فرزندان و آینده ی آنان تاثیرگذار بود!

غرق درگذشته رویای شیرین و زیبای کودکانه خود و همکلاسی هایم مانند فیلم از جلوی دیدگانم می گذشت . فارغ از همه چیز حتی گذشت زمان و اینکه کجا هستم!به معلمین گذشته و دانش آموزان و دبیران فکر می کردم.آه؛آه.
به یاد آوردم زمانی که از عباس آباد، فرومد و میرحاج، کلاته سادات، منیدر که جزئی از استان سمنان بود و شاهرودی محسوب می شدند و دیگر روستاهای کوچک آن زمان مانند داورزن، مهر، کلاته مزینان و غنی آباد و بیزه، سویز، بهمن آباد و کاهک همه در مزینان دوره دبیرستان متوسطه را می گذراندند. افسوس !!!

با خود گفتم ای کاش هنوز دبیرستانمان دایربود و می توانستیم در آن زمان که بزرگان غیرتمند و انسانهای باسواد و دلسوز واقعی داشتیم دانشگاه را به قول حاج محمدعلی فصیحی به تقاضای بزرگ مردان آن زمان حاج علی اصغر محمدی و مرحوم رضاخان خزاعی و فصیحی و شریعتی و دیگر مردمان عاقل و آگاه به مزینان هدیه می کردیم. ولی افسوس دیگر برای هرگونه تفکر جهت خدمت و احیای مجدد آموزشگاه ها دیر شده است. و دست بی رحم زمانه چنان جوانان روستایمان را به بهانه فقر و ناکامی روانه شهرهای بزرگ کرده است. و چه بسا هویت شان را گرفته است .
از کلامشان پیداست دیگر به روستا رغبتی ندارند و مهاجرت چهار خانوار سه نفره در دو ماه گذشته بیانگر این حقیقت تلخ و ناگوار است. چراکه فرزندانشان با شهرستانهای دیگر وصلت نموده و نمی توانند به زادگاهشان برگردند.

ای مزینان ای عشق من؛ روستای محبوبم که شهرهای بزرگ را بخاطرعشق ورزیدن به تو رها کردم تا با تو باشم و در تو زیستن کنم و در همین خاک تو را بدرود گویم و از خاکت نقاب بر چهره درکشم و اما چقدر مدعیان خدمت؛به توظلم کردند. از کجا و از کدام دردت بنویسم؟ از راه ابریشمت؟از جاده آسفالت نیمه کاره ات؟ یا از زرق و برقهای کاذب! ای کاش هنوز هم بجای ایزوگام بوی عطر کاه گلت را استشمام می کردم.بقول شاعر:
جلوه بر قریه دهدخرمن کاهی گاهی.
ای کاش بجای درب های برقی کرکره ای همان دربهای چوبی با پلاک مسی نمره ۳ بلوک
مزینان برجا بود! ای کاش تیرهای چوبی برق و مثلث چوبی که سر کوچه ؛وسط و انتهای کوچه توسط یک سپاه دانش بنام آقای فروزنده که نمی دانم هست یانه برای روشنایی با فانوس روشن بود.
خداوندا؛من شاکر تمام نعمت های تو ازجمله نعمت روشنایی برق.که هنوزصدای موتوربرق اشکودا که توسط فصیحی بزرگ و سرمایه بزرگان و اهالی مزینان بنام شرکت برق سهامی مزینان در گوشم طنین افکن است هستم. چه غروبهای زیبایی داشتیم ؛دلم برای کلاسهای دبیرستان، برای زمین والیبال خیلی گرفته است .غروب که دبیرستان تعطیل می شد، نوبت جوانان روستا بود حتی میانسالان؛ توپ و تور در اختیارشان بود با حضور دبیران و معلمان تا بتوانند ورزش کنند و از رخوت و سستی بدر آیند. افسوس دیگر نمی شود حتی به دیوارهای ارگ نگاه کرد چه رسد به اینکه بتوان در زمین ورزش دبیرستان بازی کرد چرا که تبدیل به یک منطقه نظامی شده است.

همه چیز ناگهان ازنظرم محوشد. چراکه به جای زنگ مدرسه صدای آژیر ماشین پلیس را شنیدم رشته افکارم گسیخته شد و اشکی در چشمانم حلقه زد و گفتم عزیزان جایتان خالیست و این بیت شعر به نظرم رسید:
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
درمیان لاله و گل آشیانی داشتیم...

✍️روزی در محفلی در حضور مسئولان داورزن و سبزوار مجری مجلس بودم وقتی به نام مزینان و تاریخ آن اشاره کردم که بیش از سه هزار سال قدمت و تاریخ دارد. ناگهان متوجه عزیزی از اهل تاریخ شدم که استاد دانشگاه بود و دکترای تاریخ. با اشاره دست و پنج انگشت ایشان متوجه مطلب شدم که مزینان دارای پنج هزار سال تاریخ مکتوب می باشد. عجبا در شگفت ماندم یعنی سه هزار سال قبل از میلاد حضرت عیسی ابن مریم. و همان روزبه تکاپو افتادم و دیدم که مزینان در هر عصری و هر نسل آن از خیلی شهرهای مدعی فراتر و جلوتر بوده است برای مثال ایجاد مکتب خانه ها و مدارس جدید.

بنده اطلاع دقیق ندارم اولین مدرسه مزینان در کدام محل یا منزل بوده است اما میدان افراد باسواد در گذشته های دور کنار خیابان تابستان لب جوی آب و زمستان در کنار آتش کسب علم می نموده اند. و در سال یکهزار و سیصد و چهار اولین مدرسه باروش جدید تاسیس می گردد. ابتدا کسانی که مکتب خانه داشتند در سراسر ایران مخالف علوم جدید بودند و به مرور ایام و به ناچار تسلیم شدند. حروف فارسی عبارت بود از: ابجد،هوز، حطی کلمن،سعفظ، قرشت و الی آخر و در عربی ؛الف دو زبر ان دو زیران و دو پیش ان .و باترکه ای بنام چوب الف در دست معلم و یا مکتب دار تدریس می شد.

اولین مدرسه ای که در مزینان دیده ام منزل مرحوم عباسعلی رضوانی بود در اوایل دهه چهل پسربچه ای بیش نبودم و دزدکی از لابلای درب چوبی دو لنگه ای که در گذشته متعلق به خان سرهنگ مزینان بود به سختی نگاه می کردم و از ترس چوبی که دست معلمین آن زمان بود پا به فرار می گذاشتم چرا که وصف درد ترکه های چوبی را از برادرانم شنیده بودم گویا که چوب جزء لاینفکی از ابزار تدریس بود.

بد نیست در همین قسمت اشاره کنم زمانی که ژاندارمری سبزوار ایجاد و احداث گردید.در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی خواندم سروان بکتاش با درجه ستوانی فرمانده آن گروهان بود و در همان زمان حتی فراتر مزینان سرهنگ داشته !!

و اما مدرسه در اواسط دهه چهل به محل بالاتر از ارگ نقل مکان کرد بنام مدرسه ابتدایی امیرشاهی مزینان هنوز در آن محدوده خانه ای بنا نشده بود و اگر هم بود داخل بخشی از ارگ ریگی بناشده بود.

دبستان امیرشاهی باعث تعطیلی مکتب خانه گردید و به مرور ایام دختران نیز از علوم جدید بهره مند شدند و از خانه نشینی بدر آمدند و یکی از منازل مزینان بطور موقت؛ منزل مرحوم ملاحسن صدیقی و منزل حاج ملا احمد صدیقی و منزل مرحوم اقدسی برای دختران در اولین قدم و پیش از همه خیلی دورتر منزل مرحوم حاج محمدتقی رضایی فر را سراغ دارم که آخری در سالهای پیش از سیصد متعلق به مرحوم سیداحمد یزدی بوده است.

مکتب خانه بیادی من مرحوم ملاحسن(معلمی فر) پیغمبر لقبی که مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی بر او نهاده بود که خود جای تامل دارد.اولین کلاس درس من نیز در مدرسه امیرشاهی بود.مدیر مدرسه آقای محمدحسن یعقوبی و اولین معلم کلاس اول من آقای حسینی اهل مشهد و در نیمه دوم سال مرحوم هوشنگ توکلی بچه خیابان شاه آباد تهران بودند.

هنوز چوب در دستان معلم خودنمایی می کرد و خوب بیاد دارم مرحوم میرزامندلی ضیایی خدمتگزار بود اما در غیبت معلمین کلاس را اداره می کرد صدامی زد هادی بدو از بهداری چوب درخت عناب بیاور و آقا هادی با اینکه خودش درسخوان نبود برای خودعزیزی و شاید هم از ترس و دیگر اینکه در کلاس نباشد می گفت چشم آقا! سریع می رفت و با چوب بر می گشت .یک روز آقای ضیایی به یکی از دانش آموزان گفت حواست کجاست دستت رو بیاربالا! چنان با چوب زد به دست همکلاسی زد که سه چهار ورق کتاب نیز پاره شد.
و اما از همان دبستانها و همان معلمان سخت گیر و سخت کوش ده ها مهندس؛دکتر و خلبان و نیز معلم و سایر مشاغل با جایگاه های رفیع تحویل جامعه گردید که گروهی از آنان در کشورهای مختلف ساکن هستند.

مدرسه امیرشاهی بخاطر وسعت زمین یک درب ورودی از سمت خیابان روبروی منازل حاج اصغر دیمه و حاج عباس مزینانی بود. و راهرویی حدود چهل پنجاه متر به بالا و عرض دومتر داشت.درب دیگری داشت از وسط مدرسه روبه قبله که چهار کلاس سمت شرق و چهار کلاس سمت غرب با دفتر و انبار و ازهر گوشه نیز درب جداگانه داشت و هر کلاس دارای چهل دانش آموز و گاهی بیشتر و اکثراً از هر کلاس الف وب داشتیم یادش بخیر و به مرور ایام با مهاجرت نسل جوان به شهرهایی مانند سبزوار و مشهد و تهران بفکر ایجاد دبیرستان افتادند. و با همت همان مردم ساخته شد در دهه دوم سالهای چهل و همان مردم به فکر ایجاد دانشگاه.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



خاطرات کودکی (۲)دلنوشته یک فرهنگی مزینانی برای زادگاهش
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱


🖌نویسنده؛ حسین تهرانچی مزینانی

✍️خانه ات آباد زادگاه مادری که چه دلگیرم برای یک دل سیر نشستن بر لب ساحل کویریت و نوشیدن یک فنجان چای نعنا و رفتن به یاد ایامی که می دانم هیچگاه تکرار نمی شوند و چون برفی لذت بخش بودند که شادی آفریدند و آب شدند و در لابه لای روزمرگی ها گم که نه، ولی مخفی شدند، تا هرگاه تو ای قریه ی دوست داشتنی من ، آغوش باز کنی و مرا در امان خود جای دهی، دوباره ظاهر شوند و تداعی کنند آن روزهای طلایی کودکی را.
خانه ات آباد ای عشق آباد، ای زادگاه مادری، دلگیرم برای یک کاسه آش داغ سر دیگی که یک روز مانده به عید حال و هوایی به راه می انداخت در کوچه ها و نوید سال نو میداد و بوی یکرنگی و نامش را اجداد گزارده بودند،" روز علفه" و هر جا که پای می گذاشتی بوی آش با آن سبزی محلی به مشام می رسید و خدا برکت می داد به کشتگاه دهقانان ،وگرنه آن همه سبزی چگونه فراهم می شد برای برپایی آداب و رسومی جذاب و دلگیرم برای نوشیدن کاسه ای " شوربا" که از آب همان آش ساخته و پرداخته می شد و می ساخت یک نوشیدنی به طعم وطن و چقدر طعمش را دوست داشتم و گویا وقتی آن را می نوشیدی آخرین مرحله صرف آش را اجرا کرده ای و آنچه از همه مهم تر بود داشتن یک دل شاد برای اهالی بود، چیزی که امروزه به هم می گوئیم:" دل خوش سیری چند؟"
خانه ات آباد وطنم ، ای زادگاه مادری که چه دلگیرم برای یک شب نشینی های آن روزها و یادش بخیر که چقدر سادگی برقرار بود در آن محافل و بزرگ و کوچکی مورد توجه و میزبان با یک چای و کمی تخمه محلی دست پخت بانو و هر آنچه در خانه بود بی ریا از میهمانانش پذیرایی می کرد و چه اوسنه ها و حکایات و خاطره ها نقل می شد و گاه بزرگان حرف از جن و دیدنش را به میان می آوردند و این حرف ها برای کودکانی به سن من عجیب باورکردنی و هولناک بود و صحبت به این موضوع جذاب بزرگتر ها که می رسید گویا همه مطلبی برای ارائه داشتند و چنان با آب و تاب گوینده حرف هایش را می زد که احساس می کردی تو نیز در فاصله‌ی نچندان دوری آن را خواهی دید و این ها لطف آن ایام را دو چندان می کرد.
خانه ات آباد ای عشقگاه ، ای زادگاه مادری که چه دلگیرم برای تنور مادر بزرگ ها که چه برکت ها از آن بیرون می آمد همه ممتاز و بی مثال، که گاه چند عدد نان روغنی برشته و حاوی سبزی محلی بود و گاه نان به بوی عطر خدا و گاه آن کلوچه هایی که از خوردنش جذاب تر، مراحل ساختش بود و آن وقت که مادر اقدام به پخت کلوچه می کرد ، تو می فهمیدی که عید نزدیک است و یاد می کنم از ادوات تهیه ی آن که " پری بود و نوبری" و همه را مشغول می کرد در خانه و یک شادی منتشر می کرد بر دل آنان که اقدام به درست‌ کردنش می کردند و دلگیرم برای آن نان ها که مادر بزرگ با آن چهره ی بر افروخته از هرم تنور ، می پخت و پیاله ای ماست که در دست ما بود تا به همراه آن نان های عجیب میل کنیم و در حیاط هر کس گوشه ای نان سهمش را به دست داشت و ظرفی ماست در پیشش، خاصه ما کودکان که مایل تر به این کار بودیم و خدای بیامرزد مادر بزرگ ها را که چه هنر ها داشتند و چه تجربه ها.
خانه ات آباد ای زادگاه مادری که چه دلگیرم برای آن روزهای قنات تو و اطرافش و آن پیرمرد سفالینه فروش، که کوزه می ساخت تا آب را به آبادی برساند، و چه زحمت ها می کشید و چه خدمت ها می کرد بر مردمان روستا و هیبت جاه و دکان او،هنگامی که به سر آب نزدیک می شدی حال و هوایی به تو می داد، گویا آن مغازه جزئی از جورچین تمدن آنجاست و یاد دارم آن صفای پر درخت قنات را با آن جوی پر آب و عمیق که گاه برخی از نقاط آن از بالای سر کودکانی چون من به آن سن می گذشت و جلبک ها و گیاهان آبزی چه زیبا نقاشی خدا را بر کف و دیواره های آن کشیده بودند و درختانی که برخی خود را بر روی آن گذر آب خم کرده بودند و تصویر ها ساخته بودند و زیبایی ها و دل گیرم برای پهنه ی آبی که یکی دیگر از خدمات چشمه ی ما بود به کودکان و نوجوانان و برای خردسالان چون جزیره ای بود در آن روزگاران که آنجا نیز بوته هایی سر از آب بیرون آورده بودند و سنجاقک ها بر آبش راه می رفتند و اهالی " غوطگاه" نامش گذارده بودند و بعد آنکه مسیر را ادامه میدادی، می رسیدی به " تراز" که بزرگسالان درباره اش حکایت ها داشتند و آن زمان چشم نواز تر و زرین بود و نگذار که عاقبتش را بگویم که تو نیز می دانی .
خانه ات آباد ای میلادگاه میعادگاه، که دلگیرم برای چیدن یک دسته " گل نان روغنی " که گیاهی جویدنی با آن گل های خوراکی و بسیار زیبا بود و آمدنش، آمدن سال نو را نویدمان میداد و برای پیدا کردن قارچ های خوراکی خودرو و برای خوردن بوته ای" گل سفیده" که همگی مخصوص این روزها بودند و حال خوش بهار را برای ما زیباتر می ساختند و یادی دارم از بازی های آن ایام که با نزدیک شدن به سال نو تیله بازی رونقی می گرفت و هر نوجوانی یکی دو جوراب زنانه پر از تیله داشت و برای آن چال های کنده شده بر روی زمین که از لازمات این بازی بود و گفتن واژه ای از واژه های این بازی همچون "( شنده )و( نه خانه مین خانه)"و گفتن همین کلمات در حین بازی چه هیجاناتی به همراه داشت و چه تمرکز و فکری می خواست و برای بازی الک دولک و روپل و کل کل و هفت سنگ " که با احوال روزهای عید سازگاری داشتند و آن را چشم نواز تر و خاطره انگیز تر می ساختند و شوری ایجاد می کردند و رفاقتی استوار در بین دوستان .
خانه ات آباد ای آبادی دلخسته از گذر روزگار ، سرت سلامت که به هر گوشه و کنارت که می نگرم حسی در من پدید می آورد و یادی در ذهنم می سازد که برایش ساعت ها می توان خاطره نویسی کرد و شرح احوالی نوشت و پا بر جا بمانی و بدرخشی ای مایه ی آرامش و اصالت گاه ما ای قریه ی مادری ای مزینان.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, قنات
| 



🎬  حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان (17)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱

مش قربون چای خور

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی



اصل داستان و این خاطره بر مي گردد نزدیک به صد سال قبل
در دیار مزینان شخصي بوده که علاقه شدیدی به نوشیدن چای داشته و در ضمن اهل مطالعه وبا معلومات وصف ناپذیر...
وی در خانه ی خود با کاسه چای مي خورده!! و نامش قربان بوده از این رو آن مرحوم به«مش قربان چای خور» مشهور مي شود.

مش قربون تا زمانیکه در منزل خود یا مهمانی های خانوادگي به نوشیدن چای سر گرم بوده مشکلي نداشته لیکن وقتي به مراسم ختم یا از این دست مجالس مي رفته؛ چای خوردن برایش یک مشکل و یک مسأله ی مهم و درد سر ساز بوده که به سادگي امکان عبور از آن برایش فراهم نبوده! چرا که بیش از دو استکان امکان‌نوشیدن چای ‌نداشته است.

از این رو به فکر چاره مي افتد که چگونه وبا کدام‌فرمول یا روشي مي تواند مشکل خودرا حل کند؟تا اینکه پس از مدت ها فکر کردن راه حل مسأله را به شرحي که در ادامه مي خوانید پیدا مي کند.

مش قربون با خود مي گوید: خب وقتي به مجالس بروم حداکثر دو استکان چای علي القاعده حقم هست که در کمال احترام جلوم خواهند گذاشت ومن هم طبعاً نوش جان خواهم کرد .
او برای سومین و چهارمین و .....به شرح ذیل عمل مي کنم.

وی جزو اولین نفراتي بوده که به محض شروع مراسم در هیآت یا مساجد شرف حضور پیدا مي کند و پس از صرف دو استکان چای از اینجا به بعد دقیقاً روبروی درب ورودی مي نشیند به طوریکه هر فرد یا مستمع تازه واردی را بتواند رصد کند.

فرض بفرمایید که شخص «الف» وارد مي شود و مش قربان از جای قبلي خود بلند مي شود و کنار شخص «الف » مي نشیند.
از این لحظه به بعد به فردی که مسؤول چای دادن بوده زل مي زند و آنقدر نگاهش مي کند تا اوهم تصادفاً ‌ نگاهش به مش قربون بیفتد واز آنجایي که نمي خواسته مجلس دستخوش بي نظمي گردد صدا نمي زده وبا دست اشاره مي کرده؛ به این معنا که بیا نزد من عرضي دارم.
وقتي مسؤول چای مي آمده مي گفته:دریای وَرَع و عرفان و از کِبار آقای« الف » تازه تشریف فرما شده اند و چای میل نکرده اند لطف بفرمایید برای ایشان چای خوشرنگ بیاورید.... درضمن یک چای رنگ ورو رفته نیز برای نوکرتان(مش قربون) مرحمت فرمایید.

پس از اینکه چای سوم را مي خورد مجدداً نگاه به درب ورودی مي کند تا ببیند تازه وارد بعدی کیست وکجا مي نشیند.
فرض کنید این بار تازه وارد آقای «ب »باشد و باز به همان روش قبل با تغییر جای خود ودرکنار شخص «ب » مي نشیند ومجدداً با اشاره ی دست مسؤول چای را که غالباً در وسط مجلس به پذیرایي مشغول است متوجه خود مي سازد و مي گوید:
آفتاب کَرَم واحسان ومستوره ی سِتر دراخلاص جناب مستطاب آقای «ب » تازه وارد شده اند لذا چای میل نفرموده اند... احیاناً فراموش نفرمایید چای تازه دَم بیارین ..‌..و چنانچه قبول زحمت فرمایید و یک چای کم رنگ و تلخ ناقابل وبي خاصیت هم برای چاکرتان(مش قربون) بیارین.... جزاکم ا..‌ خیرا....

بدین ترتیب اولاً: مرحوم مش قربون گل گلاب این ادبیات را عمداً طوری بکار مي برد تا فرد توزیع کننده چای را مجبور به آوردن چای کند.ثانیاً:تا حد کمي سیر چای شود ونیز تا اندازه ای شنگول و منگول مکان مراسم را ترک گوید.

📣نقل خاطره از مرحومان: حاج غلامرضا صدیقي و ابوی حاج محمد جعفری/عکس تزئینی است

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش هفدهم؛ مجلس ناتمام
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

پیشتر گفتیم که مزینان تنها مکانی بود در منطقه از سبزوار تا شاهرود که بهترین مجالس تعزیه خوانی را اجرا می کردند، به همین خاطر مشتاقان بسیاری از سراسر کشور جهت دیدن این مجالس راهی مزینان می شدند.
در این مقوله قصد کوچک شمردن هیچ یک از روستاهای اطراف مزینان را ندارم چرا که همگی بسیار محترم و شریف همسایگان خوب و صمیمی هستند. اما به لحاظ بودن مدرسه علمیه و مکتب خانه و مدرسه جدید و بودن علمای بزرگ سطح سواد در روستای مزینان با اطراف قابل قیاس نبود. به همین خاطر عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اغلب حتی سبزوار تا شاهرود در گذشته راهی مزینان می شدند و خدا را شکر این هنر در سالهای اخیر به اوج عظمت آیینی و فرهنگی خود رسیده است

ناگفته نماند به لطف خدا روستاهای اطراف نیز در این راه به اوج رسیده و مجالس بسیار خوب به عشق شهدای کربلا برگزار می نمایند.. .
به هرحال بعد از عاشورای دهه یک هزار و سیصد و سی مجلس بازار شام در جلو مغازه استاد ابراهیم طاهری همان خیاطی که محل لباس پوشیدن تعزیه خوانان بود برگزار شد. جمعیت بسیاری منتظر اجرای تعزیه بودند و صدای طبل و شیپور بلند شد و تعزیه خوانان وارد میدان شدند. همه ی مردم منتظر ورود دو شبیه خوان فرنگی مرحومین آقا غلامرضا صدیقی و حاج حبیب اله محمدی بودند.فهرست گردان مجلس مرحوم اصغرخان خواجوی چندین مرتبه به دنبال آقایان رفت و آنان گفتند چشم الان آماده می شویم . اما این دو بزرگوار هنوز با دقت به آینه نگاه می کردند و به خودشان می رسیدند تا هرچه بهتر و زیباتر وارد مجلس بشوند. اما بیرون، مردم منتظر ورود آنان بودند و صدای غرغر حاضرین بلند شد:« آقایان تشریف بیارید دیگه شب شد. » در این بین معلم بذله گو و شوخ طبع مزینان یعنی شیخ حسین ناطقی به سراغ آقایان رفت و گفت: «آقایان مردم منتظر شما هستند الان یک ساعت است طبل و شیپور قطع نشده و مردم خسته شدند، شما چکار می کنید؟»اما جناب صدیقی و محمدی هنوز پای آیینه بودند!نگاهی به شیخ حسین انداخته و گفتند: «جناب شیخ به نظر شما خوشگل و آراسته هستیم؟»

جناب شیخ نگاهی به آنان انداخت ؛سر تا پای آنان را بادقت ملاحظه کرد و گفت: «به به؛ به به. آی؛ چی بگم !؟...به خدا قسم که در ربع مسکون زمین از شما دو نفر زشت تر نداریم!!!» این دو نگاهی به هم کردند و خنده ی بی پیر آنان را گرفت چه خنده ای که پایانی نداشت هی به هم دیگر نگاه کردند و خندیدند!! الله اکبر. چندین مرتبه باعینک؛ کراوات و کلاه شاپو وارد مجلس شدند اما نتوانستند خنده شان را کنترل کنند دوباره برگشتند .جالب اینکه آنقدر این رفت و آمد و خنده تکرار شد که مردم هم همگی با صدای بلند خنده می کردند.مرحوم شیخ حسین ناطقی که دید امیدی به حضور آقایان نیست و خنده آنان و مردم قطع نمی شود رو به قبله ایستاد و با لبخندی برلب گفت: «کجا رویم که را خوانیم غیراین درگاه/ بلندبگوی ده مرتبه یاالله .بده قیافه ی خوبی به غلامرضا و حبیب اله...»

بازهم خنده های بلندتر و طولانی؛ با اینکه این دو انسان شریف از بزرگان و از بهترین تعزیه خوانان زمان خویش و از صدای خوبی برخوردار و نیز از تمیزترین جوانان مزینان بودند اماجناب شیخ از طریق شوخی و مزاحی چنین گفت!!!!
و به این ترتیب مجلس برگزار نشد و تبدیل به یک خاطره گردید. تا امروزبه این بهانه به یادشان باشیم روحشان و روح جمیع رفتگان شاد.

روایت از مرحوم حاج غلامحسین آفاق.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش شانزدهم؛  دکان داران مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱

💠 دکان داران مزینان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

در فصل گذشته اشاره داشتیم به اولین ماشین در مزینان که توسط مرحوم حاج اکبر دیمه وسپس یداله کربلایی عبداله محمدی و بعد از آن حاج اصغر دیمه ودر ادامه حاج محمدحسین محمدی.حاج فرج اله محمدی به صورت اشتراکی باامان اله جلیلی و در ادامه حاج غلامرضا دیمه و جناب غلامحسین گرجی و بعدها حاج میرزاحسن نجار و سپس روستاهای اطراف منجمله کلاته مزینان در طول دهه چهل تا پنجاه روزانه سه دستگاه اتوبوس به سمت شهر(سبزوار) حرکت می کرد در گذشته به سبزوار واژه شهر اطلاق می شد و اگر کسی به سبزوار سفر می کرد می گفت: می خوام برم شهر.

صبح که می شد سرکوچه ها مردم به انتظار اتوبوس ایستاده و صدای بوق اتوبوس ها تقریباً شبیه هم بود.عده ای با حاج اکبردیمه و گروهی با حاج اصغر و عده ای هم منتظر امان اله بودند.رفت و آمد به شهربسیار بود مغازه ها دایر بود با همان اجناس کم؛ اما رونق خوبی داشت.از پایین مغازه کربلایی عبدالحسین عباس،کربلایی حسن و حاج شیخ حبیب اله عسکری، غلامحسین کربلایی محمدعلی، کربلایی ابوالقاسم احسانی، میرزا اسماعیل امیری ، سیدان، حاج آقای امیری، میرزا اسماعیل حسینی، اسماعیل خلیل، حاج محمدجعفری، حاج محمدحسین و حاج علی اصغرتاج، حاج محمدحسن و کربلایی محمدتاجفرد، میرزامحمد ضیایی ؛حاج قربانعلی رفیعی و زورخانه، کربلایی محمدسلمانی، استادعباس سلمانی، رمضانعلی ملامهدی، پدر و پسرشاسین ، استادابراهیم طاهری ، کربلایی محمدعلی زنده دل، حسن عابد ، استادغلامحسین، کربلایی اسداله، حاج عباس آقای صدیقی، اکبرقصاب، کربلایی ابراهیم ولیعهد، حاج حسین صدیقی، قهوه خانه شمشیری، استادمحمدحسین کفاش، سیدحسین کفاش خادم، سلمانی کربلایی محمد و علی اکبر، کربلایی رجبعلی و برادران خیرخواه، کربلایی رجبعلی عبدالحسین و محمدحسین وعلی اصغر، سیدمحمدطالعی، حاج سیدرضا جلالی(طالعی)، استادمحمدفطرتی موتورسازی، بزازی سیدروح اله حسینی، عباس تهرانچی، و تقریبا در آن زمان مغازه حاج غلامحسین صابری که درمحدوده ارگ بود. و وجود چندین قصابی ؛ازجمله حاج عباس علی اکبر،غلامحسین وعلی اکبر خانخودی، میرزاحسن قصاب، محمدعلی قصاب، محمدعلی و حاج محمد و اصغر عطار، حاج اکبرمزینانی، اصغر احسانی، حاج حسن ناطقی، حسن علی، قربانعلی حجت اله، و گاهی صدای سید که از کوچه پس کوچه هامی گذشت دو زنبیل به دست چپ و راست.چقدر آرام و دلنشین می گفت: کش داریم قیطون داریم سوزن خیاطی داریم ! یادش بخیر باید گذر کنم از این همه خاطره های تلخ و شیرین .

بله وجود این همه دکان به تجارت رونق داده بود. ماشین های پنبه با ارتفاع دلخراش و بسیار ترسناک. اتوبوسها و مینی بوس ها نیز تقریبا پر از مسافر بود رقابتها شدید که گاهی منجر به درگیری بین صاحبان اتوبوس می گردید. دسته و دسته کشی مسافر بیچاره به هر طریق خود را به اتوبوس مورد نظر می رساند و گاهی پشیمان می شد و بر می گشت. و فردا باز همان آش و همان کاسه و قایم موشک بازی مسافر و توقع ماشین داران ،چه بگویم توخودحدیث مفصل بخوان..

بگذریم؛ گواهینامه های پایه یکم زیادتر شد و با شروع دهه پنجاه ماشین های عمومی کمتر و تقریبا وسایل نقلیه کوچکتر مانند وانت و نیسان و سواری زیادتر شد. گاهی یک زن زائو باهمان اتوبوس یا کامیون در دل شب راهی شهر می گردید و انصافا تمام این ماشین دارها به نسبت زحمات زیادی که کشیدند آن چنان بهره ای نبردند و تلخ تر از همه درگذشت یداله حاج اصغر دیمه بود که الحق تلاش بسیار داشت .و اما کم کم روستاهای اطراف بعد از انقلاب اقدام به آوردن ماشین مینی بوس سویز ، کاهک و کلاته مزینان نمودند. اما امروزه نه از آن مغازه ها خبری هست نه از آن تجارت ها. اتومبیل های کوچک مشغول به کار هستند چرا که مزینان هم از آن رونق گذشته برخوردار نیست.قصدقیاس ندارم اما ناچارباید بگویم فقط بایدبه خاطرات گذشته اش دلخوش بود چراکه آن روستایی که آن همه محبوبیت و مرکزیت داشت؛ روستایی که حدود بیست آموزگار و دبیر در آن زندگی می کردند امروز دیگر حتی مدرسه ای با دانش آموز زیاد برای تحصیل ندارد و همیشه درمعرض خطر تعطیلی می باشد! روستای محبوب ما روزبه روز رو به افول است .درمانگاه شبانه روزی و پزشک ثابت هم ندارد. سه داروخانه در مزینان به طور شبانه روزی حتی در بدترین ساعات شب به مردم خدمت می دادند؛ آقای فلانی مادرم حالش بده! سیدجان پدرم داره از دست میره! بچه مون دوایی شده داره میمیره! وآن بزرگواران در نهایت خوشرویی بویژه آقای ضیایی داروی درد را شخصا تجویز یا اگرهم نسخه بود می پیچید.مرحوم ضیایی.مرحوم سیداسماعیل امیری باکاشه کالمین و چهارگرد نیز . و تقریبا میرزا اسماعیل حسینی همینطور؛اما بقول شاعر: کو،کوزه گر و کوزه خروکوزه فروش . این قصه ها بادلی پر از درد و اندوه .ادامه دارد آخ که چه باید گفت و چه بایدکرد.
دامغان ساعت دوازده شب ..
حکایت از چه کنم، شکایت از که کنم حق نگهدارتان .روح رفتگان این بخش منتظر صلوات شماست.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



🎬  حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان (16)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱

💠چاپلوس

🖌نویسنده؛ فرشته کوشکی

دکتر علی شریعتی مزینانی از خان ها و اشراف دل خوشی نداشت و از چاپلوسی نزد آنان خوشش نمی آمد در مراسمی که برای ختم عمویش ( شیخ قربانعلی) به مزینان رفته بود. همراه با حاج حسین تاج در مجلس حاضر می شوند، در همین زمان خان فرومد برای عرض تسلیت و همچنین دیدار دکتر و پدرش وارد مجلس می شوند. در این باره حاج حسین چنین می گوید:

✍️«خان فرومد آمد، استاد شریعتی با خان و عدّه ای دیگر در یک جا جمع بودند. دکتر و من در اطاق دیگر بودیم. من می خواستم بروم، باد تندی می وزید، تا من می خواستم برخیزم، دکتر با اشاره گفت: پسر عمه کجا می روی؟ بنشین.
یک پالتویی روی دوشش بود، از من خوشش می آمد، چون زیاد از او سؤال می کردم، در ضمن، اینجا هم صحبتی هم نداشت و تنها بود. در این زمان، آق شیخ محمود ( پسر عموی دکتر ) از اتاق مجاور آمد و گفت : آقای دکتر، خان است.
دکتر گفت: من با خانها سر و کاری ندارم. بابا(استاد شریعتی ) هست. یعنی ( نیازی نیست من بیایم ). چند بار این موضوع تکرار شد و هر بار دکتر گفت: دست از سر من بردار. من گفتم: دکتر، شاید خان جویای حال شما شده است و این ها قول دیدار شما را داده اند و به دنبال شما فرستاده اند. گفت : این طور است؟!! دکتر بلند شد، همین طور که پالتویش روی دوشش بود و یک لِنگ جورابش در پایش و لنگه دیگر در دستش، حرکت کرد و رفت به اطاق مجاور.

وقتی نشستند. خان فرومد داشت از خاطراتش و دوران زندگیش و سلطنت خودش و اینکه با شاه کجا رفتیم، صحبت می کرد(همزمان پدر دکتر با بی اعتنایی سیگارش را می کشید) او از هواپیمایی که سوار شده و سگی که آنجا بوده و از پیشرفت و ترقی در حکومت پهلوی با افتخار تعریف می کرد. در این زمان پدر دکتر ( استاد محمد تقی شریعتی ) رو به دکتر کرد و گفت: علی. گفت: بله پدر. استاد گفت: جوابش را بده. دکترگفت: حاج آقا خودتون جوابش را بدهید. پدرش دوباره تکرار کرد. برای بار سوم با تندی گفت: علی! جوابش را بده. دکتر گفت: آقای نصرت (نام خان فرومد نصرت الله خان بود) این فرومد شما در 1400یا1600 سال قبل بیمارستانی داشته که 800 دوشیزه در آنجا نرس بوده اند و ابن یمین در آنجاست و آن زمان نرس توش بوده حالا تو افتخار می‌‌کنی که سوار هواپیما شده ای که سگ در آن بوده و به آن می بالی خوب همراهش هم سگ بوده؟!

خان گفت: مگر در آن زمان نرس بوده؟! دکتر گفت: بله. در زمان پیامبر(ص) هم نرس بوده سپس جریان دختر نابالغی که در بین زنان دیگر همراه پیامبر(ص) در زمان جنگ بوده و در بین راه بالغ شده را برای وی تعریف کرد. سپس گفت: این تقسیم اراضی که از آن نام می بری، این احمق ( منظورش شاه بود)چه کاره است، نصرت (نمی گفت خان)این به شکست منجر می شود به جایی نمی رسد. این کار در 2400 سال پیش در شرق به وسیله یکی از سلاطین، این تقسیم اراضی شده است و این می خواهد تقلید از آنها کند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, خوش طبع
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش پانزدهم؛ اولین رانندگان در مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱

💠اولین رانندگان در مزینان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

امروز بپردازیم به ورود اولین ماشین به مزینان و اولین کسانی که به مزینان وسائط نقلیه را آوردند.

بنا بر اقوال گذشتگان به لحاظ اینکه جاده از مزینان بر طریق همان راه ابریشم معروف محل تردد بوده بدون شک گذر وسائط نقلیه از همان ابتدا از میامی،عباس آباد، صدرآباد به کاهک گذر از سویز و بهمن آباد و مزینان و سپس به سمت صدخرو بوده است .مسیری بنام داورزن وجود نداشته است .امابعدها بر اثر تصادف جلوی هیئت ابوالفضلی و کشته شدن طفل شش ساله به تقاضای مردم مزینان جاده از کاهک به سمت داورزن هدایت و بطور رسمی احداث گردید.

بد نیست بدانید اولین موتورسیکلت بنام زونداپ توسط مرحوم کربلایی عبداله محمدی وارد مزینان شد این موتورسیکلت که دنده های آن با دست عوض می شد موتور بسیار قدرتمندی بوده که به دهه بیست تا سی بر می گردد.

اولین دوچرخه نیز همینطور اما اولین ماشین بنام استودی یا همین تویوتای امروزی توسط مرحوم حاج اکبر دیمه بدون گواهینامه به مبلغ چهار هزار تومان خریداری شد که مورد استقبال مردم واقع گردید و مرحوم محمدصدیقی ملاحسن در آن زمان شاگرد ماشین ایشان می شود و در سال چهل و هشت گواهینامه پایه دوم دریافت نموده ولی بعد از مدتی کوتاه بدلیل تصادف و حوادث روزگار برای حاج اکبر دیمه ماشین فروخته شد و دوباره مزینان بدون ماشین ماند اما همین مورد باعث علاقه افراد بسیاری گردید تا بلکه بتوانند یک دستگاه ماشین بیاورند از جمله برادران مرحوم حاج اکبردیمه.

در همین ایام فردی از دوستان حاج ابوالقاسم رفیعی بنام حاجی نمدچیان مهمان ایشان شده و یک دستگاه ماشین اینترناش(اینترنشنال)به مزینان آورده و به مبلغ هشت هزار و پانصدتومان با کربلایی عبداله محمدی معامله می گردد. چه معامله شیرین و خوبی مبلغ پنج هزار و پانصد وجه نقد و سه هزارتومان دیگر در ازای دریافت محصول کشاورزی در قولنامه نوشته می شود وقتی سر خیابان برای تحویل ماشین و خواندن صیغه معامله جمع می شوند متوجه می شوند ماشین نیست . یداله محمدی که فقط سیزده سال داشت بخاطر اینکه اولین موتور سوار مزینان بوده تا متوجه می شود که معامله قطعی شده بلافاصله پشت ماشین نشسته می رود و زمانی که از سمت بالا بر می گردد با خوشحالی فریاد می زند:« پدر جان عجب ماشین خوبیه !» نمدچیان به عبداله محمدی می گوید: عجب پسر زرنگیه مبارکتون باشه.

بعد از مدتی شوفری بنام ذبیح گرفته و گاهی نیز رجبعلی جوینی با این ماشین کار می کنند و یداله روز بروز زرنگ تر و آگاهتر از گذشته بطوری که وقتی شانزده ساله می شود یک دستگاه ماشین بنام استودی خریداری می کند به مبلغ یازده هزارتومان بعد از گذشت زمانی کوتاه مرحوم حاج اصغر دیمه یک دستگاه اتوبوس دماغدار( دوج ) خریداری نموده و تعداد ماشین ها بیشتر می شود و حاج اصغر در مزینان بسیار دوام آورد و به این شغل ادامه داد و فرزندان ایشان نیز بویژه مرحوم یداله حاج اصغر انصافا حق بسیار برگردن مردم مزینان دارند.

💠 اولین گواهینامه در مزینان

✍️پدرم یک دستگاه ماشین را فروخته و ماشین دیگری بنام شورلت به مبلغ بیست و دو هزار تومان از تهران خریداری می کند و البته اولین گواهینامه پایه دو همگانی توسط یداله محمدی در مزینان در سال سی و هفت دریافت می گردد و کم کم رقابت ها آغاز شد و مرحوم حاج اصغر دیمه یک دستگاه ماشین باری (کامیون) سه تن خریداری کرد و تعداد ماشین ها بیشتر شد.

سال چهل و یک یدالله محمدی اولین گواهینامه پایه یکم را دریافت کرد و ماشین دوج آمریکایی که با بنزین کار می کرد البته اغلب ماشین های آن زمان با بنزین کار می کرد لذا یداله محمدی ماشین لیلاند سورمه ای رنگی خریده بود که با تلاش بسیار موتور دوج بنزینی را تعویض و یک دستگاه موتور داف گازوئیلی روی ماشین نصب کرد که صدای نالش آن وسیله هنوز هم نوازشگر گوش مردم آن روزگار است! او می گوید: برای اولین بار با کامیون به اتفاق پدرم وارد استربند شدیم جلوی ماشین گوسفندی قربانی کردند و گفتند این اولین ماشین است که وارد روستای ما شده است همچنین در میرحاج و شفیع آباد جوین.

در همان زمان یداله بلندترین بارها را به سبزوار می برد و در خط تهران و مشهد نیز رفت و آمد داشت. بخاطر اخلاق خوبی که داشت و خیلی شوخ و از چهره ای زیبا و صداقت برخوردار بود محبوبیت خاصی بین تمام منطقه داشت‌، به طوری که هنوز هم بعد از گذشت نزدیک شصت سال مردم جویای حال وی می شوند و این خود نشانه محبوبیت او می باشد.

در سال چهل و چهار شخصی بنام مرحوم امان اله جلیلی با اتوبوس موتور جلو بنز به جهت شراکت با حاج محمدحسین و فرج اله محمدی وارد مزینان شد و رقابت ها بیشتر گردید امان اله نیز پایه دوم همگانی داشت و بعدها پایه یک دریافت کرد اما مرحوم حاج اصغر گواهینامه نداشت . در سال چهل و هشت غلامحسین گرجی نیز پایه یکم را گرفت و سپس اگر اشتباه نکنم حاج غلامرضا دیمه که همه این عزیزان زحمات بسیاری کشیده اند .

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, حسین محمدی
| 



خاطره نوشت حجت الاسلام حاج شیخ محمدعلی تاج مزینانی(مهدوی)...قسمت پنجم
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه نوزدهم اسفند ۱۴۰۱

🖌پالتو(23)
داخل حجره ام در مدرسه معصومیه قم بودم که در زدند بعد از باز کردن دیدم عمویم از تهران آمده گفت:«پدرت از مزینان زنگ زده که چون قم شلوغ است برو شیخ را از قم به تهران بیاور و من یک پالتو آورده ام تا با لباس شخصی به تهران برویم.»
در آن زمان بر خورد با طلبه ها توسط رژیم، خشن شده بود جلو شیخان یک تانک گذاشته بودند و به انحاء و بهانه های مختلف برای طلاب مشکل ایجاد می کردند لذا در صورت اقتضاء بنا به ضرورت از لباس شخصی استفاده می کردیم مثلا برای خرید از نمایشگاه کتاب از قم با یکی از طلبه ها معمم آمدیم ولی چون جو نمایشگاه مناسب نبود با لباس شخصی رفتیم و چند کتاب خریدم ضمنا آن طوری که در ذهن دارم محل بر گزاری نمایشگاه کتاب زمان طاغوت ضلع جنوبی کنج پارک لاله بصورت چادر در بلوار کشاورز بود ولی هرچه در اینترنت سرچ کردم سابقه ای نیافتم .

🖌رادیو (24)
تصمیم گرفتم از قم به تهران بیایم و معمولا وقتی به تهران می آمدم در تظاهرات شرکت می کردم سوار اتوبوس شده به پلیس راه قم در جاده دو طرفه قدیم که رسیدیم ( اتوبان هنوز درست نشده یود ) در داخل اتوبوس دو روحانی بودیم یکی مسن و دیگر که من باشم جوان، پلیس به محض اینکه وارد اتوبوس شد دستم را گرفت تا از اتوبوس پیاده ام کند گفتم: برای مداوا به تهران می روم. گفت: دستور داریم از خروج طلبه های جوان از قم جلوگیری کنیم. قدری مقاومت بخرج دادم، گفت: اگر می خواهی زندان بروی پائین نیا و در نتیجه مرا به زور از اتوبوس پیاده کرد و از اینطرف جاده در حالی که دستم را محکم گرفته بود به آنطرف جاده برد اتوبوسی را نگه داشت که به شیراز می رفت مرا به داخل آن پرت کرد و گفت: ایشان را در قم پیاده کن! تا قم داخل اتوبوس ایستاده بودم و وقتی پیاده شدم بعضی از دوستان گفتند: بدون لباس برو. گفتم: وجود لباس شعار است و باید با لباس به تهران بروم راه حل آنرا جویا شدم گفتند: باید بروی شهربانی قم در خیابان باجک اجازه کتبی بگیری. منهم با ساک مسافرتم به شهربانی رفتم در حالیکه رادیوی دوموج در آن بود بمحض بازدید گفت: آشیخ بی سیم داری؟! گفتم: نه رادیو است.)

🖌بلوار کشاورز (25)
از قم به تهران آمده بودم و معمولا در تظاهرات تهران شرکت می کردم این بار تظاهرات در بلوار کشاورز بود و جمعیت زیاد خصوصا دانشجویان حضور داشتند تا من را دیدند چون با لباس روحانی بودم جلو جمعیت قرار گرفته و شعارهای تند علیه رژیم و شاه داده می شد یکی از شعارها گمانم این بود؛ آمریکایی به خانه ات برگرد.

🖌میدان ژاله تهران (26)
شب 17 شهریور از قم به شهر ری آمدم صبح هفدهم شهریور با چند ماشین خودم را به میدان بهارستان رساندم تا در مراسم اعلام شده از طرف آیت الله یحیی نوری شرکت کنم که زمان رسیدنم درست چند دقیقه از تیر اندازی میدان ژاله می گذشت و چون با لباس روحانی بودم و در خیابان مجاهدین همه در حال فرار داد می زدند که به سمت میدان 17 شهریور نروم ! سوار تاکسی شده از طرف دیگر خود را به نزدیک میدان امام حسین (ع) رسانده و در تظاهرات خیابان شهداء شرکت کردم
امام خمینی در تجلیل از شهداء این واقعه طی اعلامیه ای اعلام کردندّ« ای کاش خمینی در میان شما می بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته می شد» ولی بعضی گفتند جواب این خونها را کی می خواهد بدهد و این جمعه جمعه سیاه یا خونین لقب یافت شهداء از 95 نفر تا 4000 گفته شده است و بعد از انقلاب 6 نفر در 29 فروردین 58 اعدام شدند مراجع ثلاث اعلامیه در محکومیت آن دادند و کارتر از شاه تشکر کرد و امام یک روز بعد دستور اعتصاب سراسری دادند
علامه یحیی نوری که حسینیه اش نزدیک میدان ژاله سابق بود از نویسندگان توانا بود و از اقصاء نقاط جهان برای تشرف به دین مبین اسلام بعضا نزد وی می آمدند...

🖌تشییع جنازه ( 27)
سال 57 بعد از 19 دی خفقان زیاد بود لذا مردم و انقلابیون مترصد فرصتی بودند تا علیه دستگاه حاکمه شعار دهند و وقتی اعلان شد در روز 12 فروردین تشییع جنازه آیت الله میرزا ابوالفضل زاهدی است طلاب و جمعیت کثیر و کم نظیری جلو مسجد امام حسن عسکری (ع) جمع شدند تا در تشییع شرکت کنند به محض شروع تشییع بطرف حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) شعارهای تند و حتی مرگ بر شاه گفته شد چند نفر از جمله حقیر عمامه های خود را بعنوان نماد کفن روی سر جمعیت پهن کردیم که عکاسی های اطراف حرم آنرا سوژه کردند و آن مرحوم در قبرستان شیخان نزدیک قبر زکریا بن آدم دفن شده است ضمنا اولین اعلامیه ترحیم بعنوان مراجع ثلاث ( آیات عظام گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری ) برای مراسم شهداء یزد و چهلم آیت الله زاهدی ره امضاء شده است .

🖌مدرسه فیضیه(28)
در مراسم تشییع آیت الله زاهدی ره که امام جماعت و مدرس در مسجد امام حسن عسکری (ع) بود علاوه بر شعارهای تند علیه دودمان پهلوی جمعیت وقتی به مقابل مدرسه فیضیه رسید شعار فیضیه فیضه آنها بلند شد چون فیضیه از سال 1354 بسته شده بود و طلابی که در گرامیداشت سالگرد قیام 15 خرداد شرکت کرده بودند با ضرب و شتم و کشتار مواجه و تعدادی شهید شده بودند و بدستور مستقیم شاه با لطایف الحیل که مدرسه نیاز به تعمیر دارد بسته شد و این در حالی بود که ماشین های آب پاش با آب داغ رو بروی فیضیه از قبل مستقر گردیده بود تا از تظاهرات جلوگیری کنند ولی مردم انقلابی و طلبه های جوان واهمه ای از آنها نداشتند لذا طلاب به طرف مدرسه هجوم برده ولی قادر به باز کردن درب آن نشدند که در همین اثناء چند نفر از پشت بام بداخل نفوذ کرده و اعلان کردند دَر از پشت گچ و سیمان شده و با زحمت با بیل و کلنگ آن را باز کردند و برای عدم نصب مجدد دَر را در یکی از اطاق ها پنهان کردند و مدرسه فتح و تصرف گردید و موجب خوشحالی همه شد نماز ظهر و عصر را به جماعت در مدرسه اقامه کردیم و هر فردی برای خود و آشنایان اطاق می گرفت و من هم با دو نفر از طلاب سبزواری بهترین اطاق آفتابگیر مدرسه را گرفته پتو آورده پهن کردیم ولی با تاریکی هوا در حالی که از صبح گرسنگی را تا شب تحمل کرده بودیم از طرف شاه توسط شریعتمدار پیام رسید که هر که در مدرسه بماند خونش به گردن خودش است و اگر مدرسه را ترک کنند تحویل مراجع ثلاث داده می شود و ما هم بعلت عدم حمایت و تجربه حملات قبلی به طلاب فیضیه با جا گذاشتن پتوهایمان و در تاریکی شب صحنه را ترک کردیم و مدرسه هم به بهانه تعمیرات تا پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی تحویل طلاب نشد.
زمان فتح مدرسه خونهای افرادی که در 54 به شهادت رسیده بود توسط خادم مدرسه حفظ و بعد انقلاب هم تا چند وقت مشاهده می شد .
مدرسه فیضیه در زمان صفویه جای مدرسه آستانه که در قرن ششم ساخته شده تجدید بنا شده و در یک طبقه با 40 اطاق ساخته شد و در زمان قاجار در قرن یازدهم طبقه دوم با 40 اطاق اضافه شد و در قرن 14 توسط آیت الله حائری یزدی ره موسس حوزه بازسازی و تا کنون بر پا است و امام خمینی ره بعد انقلاب با مردم در محوطه آن ملاقات عمومی داشته و در طبقه بالا با طلاب که حقیر هم توفیق حضور داشتم ملاقات می کرد .
مقبره شیخان یا مقبره الشیوخ قبلا قبرستان بابلان بوده و سابقه 1100ساله دارد و بعنوان دومین قبرستان جهان اسلام مطرح است و زکریا بن آدم و زکریا بن ادریس از شاگردان امام صادق و امام رضا و امام جواد علیهم السلام در اینجا دفنند لذا شیخان (شیوخ ) گویند این محل نورانی محل دفن 600 نفر از علماء و تعدادی از شهداء جنگ تحمیلی و دکتر قریب در قرون متمادی از قرن دوم تاکنون است ضمنا مضجع مرحوم شهید جانباز سرافراز موحدی قمی پدر و برادر شهید رئیس اسبق اداره ع س نداجا در اینجا است که حقیر چندین سال معاون وی و رئیس بازرسی اع س نداجا بودم و از روش و منش و سجایای اخلاقی او در سفر و حضر حظ و بهره وافر بردم روحش شاد و قرین اولیاء الهی باد .

🖌تظاهرات مزینان (29)
با اینکه مردم مزینان مذهبی و انقلابی بوده و هستند و ان شاء الله خواهند بود و تنها روستای ایران است که قبل از انقلاب مدرسه علمی داشته و عکس امام خمینی بعد از 15 خرداد در منازل آنها از جمله اجداد من و بالای منبر هیئت ابوالفضلی نصب بود ولی در هیئت ها چون مسئول مشخص داشت از روحانیون انقلابی دعوت نمی کردند ولی در محرم 57 که در اوج امواج انقلاب بود تصمیم گرفتند مرا بعنوان منبری فرعی برای شبها دعوت کنند تا قبل از مرحوم حجه الاسلام شیخ محمود شریعتی پسر عموی دکتر علی شریعتی ره سخنرانی کنم بیشتر صحبتم مستقیما حمله به دستگاه طاغوت بود و روی منبر مرگ بر شاه می گفتم از پاسگاه تذکر دادند و از هیئت اخطار که با این وضع هیئت را می بندند. گفتم: داخل خیابان سخن می گویم. البته روزها مردم خصوصا جوانان و بچه های مدرسه در داخل مزینان تظاهرات می کردند و به جلو مدرسه علمیه که می رسیدیم بالای سکوی مدرسه می گفتم:«هر چه من می گویم شما در جواب بگویید "مرگ بر شاه"» من می گفتم دَر می گه مردم می گفتند "مرگ بر شاه"، دیوار می گه "مرگ بر شاه" توهم بگو منم می گم مرگ بر شاه و کلمات دیگر که نحوه مبارزه در قم بود به مزینان تِسَرّی دادم و به همین منوال روزها و شب ها سپری می شد و خصوصا روزهای نزدیک عاشورا با آمدن جوانان از اطراف و اکناف خصوصا تهران به اوج خود رسید و مشکلات حادی برای من پیش آمد که توضیح داده خواهد شد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, تاج
| 



یادمان عملیات کربلای ۵/روایتی از حضور رزمندگان مزینانی در دفاع مقدس/گفتار هشتم
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه دهم اسفند ۱۴۰۱

🕯فرار از مرگ، به سوی مرگ!

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


🔹️با همان لباس های پر از خون و پوتین های که به دلیل جاخوش کردن طولانی و فعالیت زیاد در صحنه نبرد مثل شلوارهای سنگ شویی شده از رنگ و لعاب رفته و مندرس شده بود در سنگرها اسکان یافتیم. لحظه به لحظه بوی باروت و لجنی که دائما و بر اثر انفجارهای پی در پی تازه می شد، با بوی خون در هم آمیخته و محیط را فراگرفته بود. ضمن اینکه منطقه عملیاتی شلمچه بارها توسط ارتش بعث بمب باران شیمیایی شده بود و دائما هشدار مرتبط با این موضوع هم داده می شد.
هنوز در منطقه عملیاتی مستقر بودیم که شنیدم یکی از بچه های گروهان پس از شهادت زنده شده و به خط مقدم برگشته است. علت احیای مجدد و بازگشت ایشان برایم خیلی جالب بود. وقتی به دیدارش رفتم، او توضیح داد که من و تعدادی از بچه ها شب عملیات کنار هم بودیم، که یک انفجار سهمگین در کنارمان رخ داد و اکثر افراد پیرامون من به شهادت رسیدند و من درحالی که موج گرفتگی پیدا کرده بودم و هوشیاریم به حداقل رسیده بود و متوجه حوادث پیرامون خودم بودم، جسمم مثل شئی بی جان روی زمین افتاد.
امدادگران که آمدند و پس از ملاحظه شرایط جسمی و تست علائم حیاتی گفتند ایشان (ناقل داستان) شهید شده است. بعد از مدتی بنده را به همراه سایر شهدا ریختند داخل یک وانت و به معراج شهدای اهواز انتقال دادند. مدتی در معراج و در جمع شهدا بودم ولی شرایط هوشیاریم تغییر نکرده بود و بدنم از حالت بی حسی خارج نشده بود. پس از انجام تشریفات معمول در حالی که می خواستند جسم بی تحرکم را به سردخانه منتقل کنند، تمام انرژی ام را جمع کردم و فریاد زدم. ناله باعث شد که افراد شاغل در معراج متوجه من بشوند و سریعا آمبولانس را خبر کردند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان پزشکان حیات مجدد را با مجموعه وسایل پزشکی و کمک پزشکی به بخش هایی از بدنم که در اثر موج گرفتگی دچار اختلال شده بود باز گرداندند. مدتی که گذشت چون زخم های بدنم عمیق نبود و موج گرفتگی باعث بی حسی بدنم شده بود، همین که احساس کردم می توانم روی پای خودم بایستم از بیمارستان گریختم و بلافاصله پیش بچه های گردان در منطقه عملیاتی برگشتم.
بیش از آنکه داستان احیای دوباره ایشان قبل از منجمد شدن در صندوق سردخانه معراج شهدا، برایم شنیدنی باشد، شوق و عشق علاقه او به بازگشت به خط مقدم و آن محیط پر از تنش برایم خاطره انگیزتر شده است. هرچند از سرنوشت او خبری ندارم اما در واقع او از مرگ به سوی مرگ گریخته بود.
در شرایطی که درگیری سنگینی را پشت سرگذاشته بودم و با وجود وضعیت جسمی و شرایط روحی، مواجه مستمر با جسم مطهر شهداء، کم خوابی و... با خودم در جدال بودم که با این وضعیت جسمی پر از آلودگی، خون و نجاست، حکم نمازمان چه می شود که دوستی گفت اخوی جان در صحت اعمالت شک نکن ان شاءالله مقبول است. ایشان اضافه کرد که من شنیده ام، از حضرت آیت الله مشکینی(ره) در همین خصوص سئوال پرسیده اند. ایشان فرموده اند که حاضرم تمام عبادات عمرم را با همین نماز رزمنده ها با همین حالت به ظاهر آلوده عوض کنم.
الان سال ها از رحلت آن عالم زاهد و صاحب نفس مطمئنه گذشته است اما وقتی با تصویر ایشان مواجه می شوم و یا سخن آن عالم بزرگ را می شنوم همچنان خودم را شرمنده بزرگواری آن مجاهد سالک که به غایت اهل تواضع و فروتنی در برابر رزمندگان دفاع مقدس بود، می دانم.

وداع در آرامگاه

✍️پس از پایان ماموریت گردان که نزدیک به یک هفته طول کشید، با همان وانت های تویوتا بدون سقف به عقبه منطقه عملیاتی شلمچه و سپس به دژ خرمشهر بازگشتیم. معمولا بعد از عملیات در اثر شهادت و مجروح شدن بخشی از همرزمان، تعداد نیروهای گردان از نصف کمتر می شد و در منطقه عملیاتی شلمچه به دلیل حجم سنگین آتش ارتش صدام، این ریزش بیشتر حس می شد. پس از اقامتی کوتاه در دژ خرمشهر وقتی مطمئن شدیم دیگر کسی به این جمع اضافه نخواهد شد به قرارگاه اصلی لشگر پنج نصر یعنی پادگان شهید برونسی در جاده اهواز و اندیمشک بازگشتیم.
به خاطر بازگشت از عملیات دیگر از آن انضباط ساختاری و آموزش های معمول خبری نبود به همین خاطر دورهمی های دوستان باقیمانده از نبرد شلمچه بیشتر شد. مهمترین ابزار پذیرایی در این جلسات اغلب چای آتیشی در لیوان های پلاستیکی دسته دار قرمز رنگ یا ظرف های شیشه ای مربا بود و بعضا هم اگر در انبارهای پشتیبانی گردان از هدایای مردم، چیزی باقیمانده بود برای پذیرایی استفاده می شد.
در جلسات پس از عملیات، بیش از آنکه صحنه های زشت و زیبای عملیات مرور شود، سخن از شهدا و مجروحین بود. بنده سیر جریان شهادت شهید علی اکبر هاشمی را تعریف کردم همه دوستانی که آنجا حضور داشتند به این خبر به دیده تردید نگریستند. ولی اکثرا سخن یکی از دوستان را پذیرفتند که برادرمان آقای مهدی حسن زاده مزینانی به خاطر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسیده است. بعدها معلوم شد که ایشان در آن حادثه مجروح و بی هوش شده و بعدا در بیمارستان به هوش آمده است. خوشبختانه الان حاج مهدی حسن زاده حضور دارند و به دلیل عارضه ناشی از بی حس شدن نیمی از بدن به درجه جانبازی مفتخر شده اند.
بعد از اینکه ماجرای شهادت شهید هاشمی را تعریف کردم اولین کسی که در این خصوص سخن گفت حاج علی اکبر همت آبادی از دوستان حاضر در منطقه عملیاتی بود که به نقل از شاهدین صحنه گفت: "فلانی، دوستانی که شما (بنده) را در ماجرای خروج از کانال و تیراندازی به سمت بعثی ها دیده بودند به من خبر دادن شما در آن صحنه شهید شده اید و ما از شهادت شما اطمینان داشتیم."
در آن لحظه نتوانستم در پاسخ به خبر شهادت خودم؟! واکنشی نشان دهم، به همین دلیل با همان حس و حال نوجوانی پوزخندی زدم. اما دریغ از تیر یا ترکشی که در آن عملیات، تن رنجورم را به مهر، نوازشی دهد و صد حیف که این نقل در حد خاطره ماند و سرنوشت بنده به جای صعود به جمع عرش نشینان، به تداوم هبوط در جمع فرش نشیان ختم شد و حسرت اتصال قطره های خون رگ حیاتم، به اقیانوس خروشان نینوا بر دلم ماند.
حدود پانزده روز بعد و در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ به خانه برگشتیم. ایام بازگشت ما مصادف شد با تشیع پیکر شهدای عملیات کربلای پنج و من دوباره جسم مطهر شهید علی اکبر هاشمی را از معراج شهدا تا مدفنش مشایعت کردم. در مسیر انتقال در داخل امبولانس حضور داشتم و مجددا در داخل آمبولانس همانند دیماه و در کانال بر صورت مطهرش بوسه زدم. با این اوصاف، بنده آخرین نفری بودم که هنگام حیات و در دژ خرمشهر با او وداع کردم و اولین نفری بودم که بعد از شهادت او را در داخل کانال ملاقات کردم و حال جزء آخرین نفراتی بودم که روز ۹ بهمن ماه ۱۳۶۵ با جسم مطهرش و قبل از آنکه در آرامگاه ابدی قرار گیرد، وداع کردم.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, رزمندگان مزینانی
| 



خاطره نوشت حجت الاسلام حاج شیخ محمدعلی تاج مزینانی(مهدوی)...قسمت چهارم
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۱

✍️منزل نوری همدانی ( 16 )
در حوزه و مدارس علمیه اعلان شد طلاب بعد از ظهر روز 19 دی 56 جهت اعتراض به منزل آیت الله حسین نوری می روند که یادم هست جمعیت زیادی در منزل و بیرون کوچه قیام قم اجتماع کردند و معظم له بعد از سخنرانی دامادش در سخنرانی خود اعمال رژیم و اهانت روزنامه اطلاعات را محکوم و در ادامه فرمودند:« مه فشاند نور و سگ عوعو کند... هر کسی بر طینت خود می تند ... کی شود دریا به پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس» که منجر به تبعید ایشان به خلخال و بعد سقز شد
آیت الله حسین نوری همدانی حفظه الله متولد 1304 و از مراجع عظام تقلید بوده که بحمدالله با سن بالا در صحت و سلامت بیش از 30 سال است درس خارج فقه و اصول را تدریس می نمایند

🔷مسجد اعظم ( 17 )
در ادامه اعتراضات طلاب پای درس آیت الله شریعتمداری در مسجد اعظم تجمع کردند تا وی نیز مثل دیگر مراجع اعمال رژیم شاه را محکوم کند ایشان اول طلاب را به دو کلمه دعوت کردند کلمه وحده و وحدت کلمه و بعد بجای محکوم کردن حکومت گفت شنیده ام دیشب دکانهای مردم را آتش زده اند طلبه ای سید از پای منبر گفت: دکان نبوده بانگ بوده ایشان گفتند: بانک که بانک! آن طلبه گفت: این نشانه خشم ملت است. آقای شریعتمدار گفت: این طلبه دیوانه است از مسجد او را بیندازید بیرون. که چهار دست و پای او را گرفتند و بیرون انداختند از آنجایی که کار ایشان شایسته نبود و خلوص نیت نداشتند بلکه پشت پرده سر و سری با حکومت داشتند بعد انقلاب طرفداران ایشان را که بیشتر از اطراف تهران با اتوبوس به قم آورده بودند و اتوبوس های پارک شده زیادی را در نیروگاه خودم مشاهده کردم که مغازه مردم را غارت و داروخانه میدان شهداء در صفائیه را خسارت زدند و می خواستند به خانه امام حمله کنند که با آنها بر خورد شد و از جیب آنها کارت های چلوکبابی در آمد و جامعه مدرسین او را از مرجعیت عزل کرد باید به ایشان گفته می شد ( بائُکَ تَجُرّ بائِی لاتَجُّر )

🔷پل ایلخانی ( 18 )
روی پل فوق صحنه روبرو شدن با عوامل شاه شد ما که در خط مقدم و صف جلو بودیم پشت سرمان جمعیت انبوه و مقابلمان مسلحین آماده شلیک و دو طرف راست و چپ رودخانه که به تهدیدات آنها وقعی ننهادیم و جلو رفتیم و تعدادی آسیب دیدند و بعضی به خانه های مردم فرار کردند این پل از میدان شهید مطهری فعلی شروع و به مسجد امام حسن عسکری (ع) منتهی می گردد و خانه های اطراف آن در طرح توسعه مسجد و حرم تخریب شده است.
مسجد امام حسن عسکری (ع) در اطراف حرم حضرت معصومه(س) و با فاصله کم قرار دارد و اکثر دروس طلاب قم در آنجا بر گزار می شود حتی نماز جمعه توسط آیت العمظمی اراکی در قبل انقلاب و اعتکافی که آیت الله العظمی گلپایگانی در آن شرکت می کرد در این مسجد بوده است و ظهرها چند نماز در زمانهای متناوب و با تاخیر زمانی از اول وقت اقامه می شد اصل این مسجد به دستور امام عسکری(ع) به دست احمد بن اسحاق قمی وکیل امام در قرن سوم ساخته شده است و در زمانهای صفویه قاجار و انقلاب اسلامی باز ساخت یا بازسازی شده است

🔷کمک تبرعی (19)
در یکی از روزهای پیش از انقلاب که عازم قم بودم یکی از اهالی مزینان که نمی دانم راضی هست نام او را ببرم یا نه و الان بحمدالله زنده است و با انقلاب مانده و جا نزده وقتی فهمید عازم قمم مبلغی در حد 500 تومان به من داد که به دست نماینده امام در قم برسانم و گفت این خمس نیست تبرعی برای کمک به انقلاب است
انقلاب هم رویش دارد هم ریزش ولی باید سعی شود جاذبه آن بیشتر از دافعه باشد هم انقلابی بودن مهم است و هم انقلابی ماندن البته در رابطه با جذب فقط مردم ایران را نباید محاسبه و مد نظر قرار داد بلکه کل جهان را توجه کرد علی (ع) می فرماید:« قسم به خدائی که پیامبر (ص) را بحق مبعوث کرد مردم آزمایش و غربالگری می شوند و مثل غذای داخل دیگ هم و بهم می خورند تا افرادی که بالا بوده اند پائین آورده شوند و افراد پائین بالا قرار گیرند وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُم‏ نهج‏البلاغة ص 57»

🖌روستای پیشوا(20)
محرم سال 56 جهت تبلیغ با جمعی از دوستان و طلاب خراسانی به دعوت یکی از طلاب تربتی به پیشوای ورامین (امامزاده جعفر(ع)) رفتیم باید جهت تست اول منبر به امامزاده می رفتیم تا بعد به روستاها اعزام شویم. روحانی اصلی شهر گفته بود باید همه طلاب مبلغ را به شهربانی بیاوری تا تعهد بدهند علیه شاه و اسرائیل صحبت نکنند من هم که منبر تستی رفتم علیه طلحه و زبیر و دست اندازی آنها به بیت المال و علت قیام امام حسین(ع) که امر به معروف و نهی از منکر بود وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد( بحار ج 44 ص 326) که در نتیجه اولین اخطار را گرفتم حاج آقای میزبان گفت: «اینجا پیشواست قیام 15 خرداد از اینجا کفن پوش رفتند» و همه را اعزام کرد و من ماندم آخر کار که برای مبلغ آمدند و نفر نداشت با توصیه و نصیحت به روستایی رفتم که در قیام 15خرداد نقش داشتند یادم هست یکی از مسائلی که می گفتم از رساله امام خمینی ره عدم مشروعیت نماز در زمین های اصلاحات ارضی بود
مرقد امامزاده جعفر برادر امام رضا(ع) در 35 کیلومتری تهران قرار دارد که دارای رقبات و موقوفات فراوان از دکاکین و قنوات تا اراضی مترعه است این امامزاده واجب التعظیم با چند برادر و تعدادی از سادات برای زیارت برادر خود از مدینه عازم طوس شده که در منطقه ساوجبلاغ با ارامی های حکومت مامون درگیر و برادرش شهید و تعدادی از جمله خودش مجروح و در همین جائی که مدفون است به شهادت می رسد.

🖌اعلامیه امام (21)
پیام های امام (ره) از طریق اعلامیه و سخنرانی به مردم ابلاغ می شد و نوارهای آن در ایران و سایر کشورها تکثیر می گردید قبل از انقلاب با اینکه سن و بار علمی کمی داشتم ولی با بضاعت (سرمایه) مزجات (کم اندک) روحیه ام بالا بود سفر تبلیغی آن سال در روستای دم افشان مرودشت شیراز بودم و بعد از اینکه ماه رمضان را برای تبلیغ گذراندم در پایان ماه با یکی از دانشجویان روستا که در تهران تحصیل می کرد قرار ملاقات گذاشتیم و بعد از یک جلسه از قم برای او اعلامیه امام را در جورابم آوردم و در حوالی میدان امام حسین(ع) جلو خانه یکی از اقوام به اوتحویل دادم تا تکثیر نماید .
وجه تسمیه روستای دُم اَفشان که در 25 کیلومتری مرودشت شیراز کنار کوه ایوب قرار دارد چون دم کوه کنارش از قدیم محل رویش اویشن بوده است

🖌مرودشت سید کوچک( 22 )
بعد از کشتار قم در سال 56 و خفقان ایجاد شده باید به نحوی نهضت زنده می ماند و خون شهداء پامال نمی شد لذا طلبه ها تصمیم گرفتند دهه آخر صفر را عزم سفر تبلیغی کنند من و پسر عمو و یکی از دوستان بنام بالاوری قصد مرودشت شیراز را کردیم و به خانه عالم آنجا رفتیم که او گفت بعلت وضعیت موجود و کشتار طلاب در قم و ترس مردم کسی روحانی از ما درخواست نکرده فقط یکی از روستاها شخصی به نام سید کوچک از ما یک روحانی خواسته است لذا هر سه شما را به آن روستا می فرستم یکی آنجا بمانید و دو نفر دیگر به روستاهای اطراف که خودتان زمینه پذیرش را فراهم کنید بروید و نامه ای به ما داد. هنگام رفتن به آن روستا قرعه انداختیم که بنام من افتاد و آنجا ماندم شب اول و دوم منبر رفتم و شب سوم قبل از منبر و قبل از نماز چند مسئله گفتم از جمله درباره غصب و عدم صحت نماز در زمین های تقسیم شده توسط اصلاحات ارضی و بعد اقامه نماز. و بعد نماز را که خواندم تا منبر برم به پشت سرم نگاه کردم دیدم ققط یک نفر مانده و آنهم میزبانم سید کوچک ودر سمت خانم ها فقط خانمش ما بودیم و مسجد با یک مرد و یک زن و چراغ توری پرسیدم کو جمعیت؟ گفتّ ترسیدند و رفتند به منزل) رفتیم تا سه روز در مسجد نماز فرادا می خواندم تا باز شخصی که مردم را ترسانده بود آمد و از بلند گو اعلام کرد شیخ به مسجد آمده برای منبر حاضر شوید منبر رفتم و رفتار مردم زمان امام حسن(ع) را توضیح دادم که خودی بودند ولی نیزه به ران او زدند و صلح را با مقدماتی تحمیل کردند و تحلیلی در باره خوارج. دوباره مردم به مسجد نیامدند و من هم منتظر رسیدن پایان ده روز صفر تا دوستان برسند برگردیم به قم که مأموران برای دستگیریم به دَرِ منزل سید کوچک آمدند او وقتی جلو دَر رفت سوال کردند شیخ اینجاست؟ گفت: بله! گفتند: تیرمان به سنگ خورد! سید وقتی بر گشت گفت: مامورین پاسگاه بودند خاطرت جمع باشد که نمی گذارم آسیبی به شما برسد هر وقت یازده سر رفت دوازدهمی شمایی! چون 10 فرزند داشت .

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, تاج مزینانی
| 



دلنوشته  زائر مزینانی از سفر کربلا در اربعین...بخش چهارم : سلام ارباب
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


به حرم ارباب رسیدیم. خاطراتی که هرگز به چشم سر ندیده ایم زنده می شود. آل الله چگونه خودشان را روی قبور متبرکه انداختند. ارباب بی کفن کجاست! آیا علی اصغر(ع) همچنان در آغوش پدر، بدون سر و بر روی سینه بهترین بنده خدا آرمیده است. تو این سالها نجوای پدر و پسر شیرخوار را که شنیده است...آیا هنوز هم علی کوچک از تشنگی و ضجه رباب گلایه دارد.یاد حرمله افتادم و تیر سه شعبه اش...یاد پرپر زدن غنچه ای در آغوش پدر...یاد شرمساری از رباب و آهسته در پشت خیمه کالیدن زمین...دیگر طاقت آن نبود به جوان برومندش فکر کنم. به آب آور یتیمان... ولی به سرعت مصائب از جلوی چشمانم عبور می کرد.... سعی زینب از تل تا گودال...تنها یک جا این سعی را بر خودش حرام کرد ،جایی که نخواست روی برادر را ببیند. برادر با دو جسم بی جان عون و محمد پسران زینب به سمت خیمه می آید...آقا زاده ها هر کدام آویزان به دست ارباب بندگی... واقعا دیگر طاقت فکر به مصیبت هم نداشتم..
فکر می کنم اگر نبود عنایت ارباب شاید این قلب نیم بند و رنجور از مصیبت ندیده و فقط شنیده قالب تهی می کرد... امان از دل زینب...امان از دل زینب...
جمعیت آنقدر زیاد است که نتوانستم وارد بین الحرمین شوم. واعظی گفته بود که زیارت مستحب است و توجه به حقوق مردم واجب ، مبادا زائری از دستت آزرده شود. و باز می گفت آنچه در خدمت و رعایت زائر به کف می آوری بسیار بیشتر از زیارت خود ارباب است. این همان دلدادگی ارباب به بنده اش است. گویا عاشق، ارباب است نه بنده...به نظر می رسد مولا به زیارت محبینش می رود و این شاید بهتر باشد. چون نه آداب حضور می دانیم و نه ادب بندگی...
بهتر دیدم در کناری کز کنم و در جیب و گریبان خویش متمرکز بر ارباب بندگی شوم... السلام علیک یا ابا عبدالله...
می دانم که سلامم را پاسخی هست. در انتظار دریافت پاسخ ، حوائج دوستان و عرض ارادتشان را عرضه داشتم که شاید چشم بپوشاند از این گندم نمای جو فروش. و از نیم نگاه کیمیایی حضرتش بر دوستان ملتمس دعا سرقتی کنم. بهره ای جویم. توشه ای باشد برای این بی مقدار ناچیز...
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که درروزگاراوست
صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذاراوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, سیدمصطفی حسینی
| 



روزی روزگاری در مزینان ...بخش چهاردهم؛ چاپارخانه و فرودگاه مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - یکشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۱

💠چاپارخانه

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️برای اولین بار در جهان زمان هخامنشیان پست برای ارسال نامه بنام چاپار در ایران و پست خانه در زمان قاجار و تلگرام تلفن درزمان پهلوی بنا گردید.
پیش از این بخش گفته شد ساختمانی در مسیر راه ابریشم درکنار یخدان (یخچال) مزینان قرار دارد بنام چاپارخانه که حکایت از موقعیت مزینان قدیم دارد. و اما موارد ذکرشده در مطلع سخن و دیگر اماکن درگذشته گویای موقعیت مزینان می باشد.
چاپار به معنای پیک سریع که در هر زمان با توجه به شرایط موجود و استفاده از ابزار همان زمان خدمت رسانی داشته است.
(روزی روزگاری) حکایت این دیار کهن می باشد.و اما همه روستاها و حتی شهرهای بزرگ، چاپارخانه، مدرسه علمیه ،مدرسه جدید، درمانگاه، بیت العدل و رباط شاه عباسی و توپخانه نداشته اند. هر شهری فرودگاه نداشته همه اینها بستگی به شرایط جغرافیایی؛تاریخی ، فرهنگی، اجتماعی و دینی و حتی اقتصادی داشته که مزینان در این منطقه تقریبا همه شرایط را دارا بوده است و نیز در سفرنامه های متعددی ذکرشده.ازجمله آدامز(آدامس)گابریل و سفرنامه ناصرالدین شاه و دکترشارلوت و دیگران که اشارات بسیار به مزینان و موقعیت تاریخی آن دارند. ابیات زیر که توسط حقیرگفته شده.
مسیر راه ابریشم مکانی است
یکی چاپارخانه ساختمانیست
یکی یخدان زیبا در کنارش
شهیدی درکنار ره مزارش
نگین راه ابریشم چو الماس
درخشد یک رباط از شاه عباس
چاپارخانه در مزینان: ساختمانی که فقط ازآن یک چهاردیواری بجای مانده است و درون این چهاردیواری چندین طاقچه و آخور اسب نشانگر آن است که اسب ها حسابی تیمار می شده اند تا بتوانند در اسرع وقت پیک را به مقصد برسانند و پلی بنام پل چاپارخانه که به لحاظ ارتفاع آنهم ازنوع چوب که مزینان قدیم و ینگه قلعه را از هم جدا می کرد. البته امروزه این ارتفاع تقریبا به صفر رسیده است در صورتی که تا چهل سال پیش اگر کسی در آن طرف پل بود قابل رؤیت نبود. در سمت قبله یعنی کنار راه ابریشم درگاهی وجود داشت با سقف بسیار زیبا برگرفته از سبک معماری ایرانی، اسلامی که مختص ورود و خروج پیک ها بود همچنین در سمت شرق سمت یخدان دو باب خانه قدیمی بیرون چهاردیواری که درب آن به داخل حیاط باز می شد و معلوم بود که محل استراحت کارکنان و مأمورین می باشد. در سمت غربی چندین آخور اسب در کنارجوی آب بیرون چهاردیواری و همچنین باغچه ای برای چرای اسب و در ضمن سایه سار درختان بید در دل کویر برای استراحت در فصول گرم و سوزان کویر، خوب به یاد دارم شمشیر بسیار زیبا و معتبری روز عاشورا استفاده می شد و این شمشیر از طرف مرحوم ذبیح اله خان مزینانی (آشور)که این خاندان هم ریشه در تاریخ کهن مزینان دارند و خود را منتسب به خاندان محمدی می دانستند وبه همین سبب همدیگر را پسرعمو خطاب می کردند و ایشان مامور پیک چاپار قدیم بود که بر اثر تغییر گویش و تقریبا لهجه محلی از آشوربه عشور تغییر پیدا کرده است.بعد از اینکه دوران پیک چاپاری تمام شد. شمشیر خویش را که سلاح حفاظتی آن زمان بود به مرحوم حاج اکبر محمدی که شب ها بصورت عیاری تاصبح برای حفظ امنیت و تا اذا ن صبح بیدار می ماند و قدم زنان کوچه به کوچه می رفت تا جان و مال مردم از گزند احتمالی در امان باشد و هنگام اذان صبح با صدای زیبا و رسایش اذان سر داده و سپس به خانه می رفت اهدانموده تا در این کار خیر سهیم باشد.این شمشیر زیبا و معتبر دسته چوبی بسیار زیبایی داشت.سپس حاج اکبر محمدی تقدیم مرحوم رحمت اله یعنی برادرش که تعزیه خوان بود نموده و بعدا ایشان به پدرم مرحوم کربلایی عبداله و چند سالی نیز دست برادرم رضامحمدی درنقش جناب قمربنی هاشم و سپس متاسفانه توسط شخصی مصادره و..!؟
ذبیح اله خان اوایل درخدمت چاپار و سپس با تأسیس وزارت پست تلگراف و تلفن به استخدام این وزارتخانه درآمد .مردی بسیارشیک پوش، خوش بیان باکلاه شاپو و کراوات و بسیار سخی طبع بود و لهجه بسیارغلیظ تهرانی داشت وآن هم به دلیل ازدواج ذبیح اله خان در طهران با یک دختر خانم اصیل تهرانی از چهار راه صفاری سمت خیابان خراسان بود که حاصل این ازدواج دو پسربنام ناصر و منصورخان بود که دربخش های گذشته به این موارد و تمامی کارکنان پست از ابتدا تا امروز اشاره گردید.
دراوایل سالهای پنجاه تمام ساختمانهای بلا استفاده ازطرف دولت به معرض فروش گذاشته شد و یک مورد آن همین ساختمان چاپار بود.و هدف از فروش این بود تا این بناها توسط افراد حفظ شود که متاسفانه آن گونه نشد و ساختمان روی به ویرانی نهاد که هم اکنون تحت تصرف یک عزیز مزینانی می باشد البته خریداری شده است.ولی ای کاش بازهم بشود این اثر تاریخی را نگهداری نموده تا این میراث گرانبهای فرهنگی و تاریخی که نمونه های آن در سطح شهرستان کمیاب می باشد حفظ گردد.

💠فرودگاه

✍️در هیچ یک از روستاهای ایران به جز بیابان های طبس و به غیر از مزینان فرودگاه خاکی برای فرود طیاره ها وجود نداشته است.

با شروع جنگ جهانی دوم بعد از اینکه متفقین در کشور عزیزمان ایران حضور چشمگیری پیدا کردند و نیروهای پیاده نظام شوروی قدیم در ایران بسیار مانور می دادند و هر کجا که نفوذ می کردند از جمله منطقه و بلوک مزینان برای اینکه نشانی از تصرف منطقه توسط آنها بماند پوست تخم مرغ و مقداری خاکستر درون دیوارها به خصوص برجهای نگهبانی که می ساختند قرار می دادند و حضور و تصرف خود را با این نشان اثبات می کردند! اما برای اینکه بتوانند از نیروی هوایی خود نیز بهره بیشتری در پیروزی جنگ ببرند در سمت شرق روستا که آن زمان نسبتا فاصله داشت به ساخت یک فرودگاه خاکی پرداخته و زمینی با بیش از دو هکتار متصرف و اقدام به خاکریزی و سپس تسطیح آن نمودند. شاید بپرسید این همه نیروی کار از کجا تأمین می گردید؟!

جواب روشن است از خود روستاهای منطقه مانند مقیسه، نامن، باشتین، باقرآباد و چوبین و تقریبا ازهمه بلوک مزینان تا بلوک کاه و باشتین هر روز با الاغ و خرج از خورجین خودشان از صبح تا شب با چه تلاشی به ساخت فرودگاه مشغول بودند و هرکس موظف بود با وسیله ای که دارد در کار ساخت فرودگاه نیروهای روسی را کمک نماید وگرنه خدامی داند این روس های بی رحم و بی دین چه می کردند .نمونه اینکه دو بار حرم مطهر رضوی را در همان سالها به توپ بستند.

خلاصه زمین مسطح گردید و چندبار هم طیاره های روس در آن زمان فرود آمده اند و تا پایان جنگ این زمین تحت تصرف روس ها بود و با عنوان زمین فرودگاه برای تمام مردم قابل شناسایی بود. اما بعد از پایان جنگ و گذشت زمان زمین فوق الذکر به تصرف عده ای درآمده و به مرور ایام فروخته و سپس فقط یک محل بنام فرودگاه و یک تلاش بی مزد و مواجب برای انسانهای بی گناه که همیشه قربانیان جنگ بوده و هستند باقی ماند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, نویسنده
| 



کپسول تاریخ...گذری بر مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۱

🖌نویسنده؛روح اله احسانی مزینانی


✍️روزگاری نه چندان دور درضلع شمال شرقی حیاط ما در مزینان مطبخ قرار داشت، درآن تنوری و تختی خشت چین و دو عدد دیگدان .سوخت آن زمانی این مطبخ چوب بود و هیزم.
هیزم ازبوته های خار و چوب ازدرختان خشک تاق وگز.
یادم هست که دیواره های مطبخ چنان ازتراکم دود سالیان دراز زندگی اجدادی، سیاه قیرگون بود که قطر نشست آن بردیوار های کاه گلی به دو سه سانتیمتر می رسید.
درآن زمان که دوران کودکی ام را شامل می شود ،تحمل رنج زحمات تهیه نان و آشپزی بردوش مادر بود.هنوز چهره برافروخته مادر که از هرم آتش تنور در تابستان داغ به سرخی می گرایید و عرق جبینش چون قطرات باران براطراف حدقه چشم ها و برگونه ها یش جاری بود و بذل بیدریغ تمام جان مایه اش مصروف رفاه ما می شد؛در مقابل چشمانم است و لحظه ای ازخیالش غافل نمی شوم.
این را گفتم تا اشارتی باشد به جهت یاد آوری و گرامیداشت مادرانمان اعم از درگذشتگان و آنانکه حیاتشان به زندگی ما نور و گرمی می بخشد ،به قصد تبرک و تیمن و ابقای حرمتشان در سنن اخلاقی دیرینه.دستانشان را می بوسیم وگام هایشان زینت بخش چشمانمان.
اما چنانکه از عنوان این نوشته پیداست بنا دارم به بهانه ذکر تاریخ نشان دهم که نسل ما چکیده کاملی از پیوستگی تاریخ گذشته های دور و اتفاقات مدرنیستی عصر حاضر است.
• نسل مارا می توان به تاریخ فشرده قرون و اعصارگذشته تادوران جدید ،دریک کپسول تعریف کرد.
• آن روزها دروازه و برج و باروی مزینان پا برجابود و دروازه ورودی مزینان درقسمت جنوب با معماری چشم نواز بسیارزیبا بیانگر حکایت دوران گذشته بود.
• درمجاورت دروازه اداره پست و تلگراف قرارداشت و درساختمان شرکت فعالیت گسترده پنبه پاک کنی و آسیاب برقرار بود.وکامیون های حمل بار پنبه وگندم در رفت و آمد بودند.
• این ها مقدمات ورود به دوران جدید را حکایت می کرد،دورانی که حد فاصل کاروان های شتربود و یواش یواش و بی سروصدا می آمد تا ظرف کپسول تاریخی مارا یه آینده عجیب اماناپیدا پیوند دهد.
• آب شرب اهالی ازسر چشمه قنات فاخر مزینان و آب میان قلعه تامین بود و وسیله حمل آن به منازل کوزه های برآبادی و محصولات مرحوم فخاری ،بردوش همان مادران دلبند بود.
• کسی از آینده خبرنداشت ،استحمام، درحمام وسط روستا که باسبک معماری خاص و بسیار زیبا بناشده بودباخزینه انجام می شد.
• اماعلائم تغییر درهمه شئون خود را نشان می داد.یادم هست که استاد محمد سلمانی علاوه بر تراشیدن موی سر ، دندان های فاسد را هم می کشید،البته بدون داروی بی حسی!ویاتجویز آنتی بیوتیک.
• مزینان ما روستا بود، اما از اوان تاریخ پیدایشش ازمدنیت بالایی برخورداربود.
مدرسه امیرشاهی درکوچه سرهنگ که بعد ها به منزل جناب رضوانی تغییر وضعیت داد محل تحصیل ما بود.و از عجایب روزگار است که آن زمان مختلط بود و دختران هم سن و سال ما هم در آن مدرسه باپسرها درس می خواندند.
وجود این مدرسه و افراد فرزانه ای که دراین کهن دیار می زیستند نماد یک شهرک با توان علمی بالا رانشان می داد.
درنتیجه آموزش مدرن ، ما بامفاهیم جدید آشنا می شدیم ،دنیا را از زاویه دید علم می دیدیم .بچه های مزینان پس از طی دوره ابتدایی راهی سبزوار یا مشهد می شدند و دراین شهرها به تحصیل ادامه می دادند.
تحصیل و ارتقا دانش بخشی ازنیازهای مشخص اجتماعی مزینان بود.
چنین بود که ظرف کپسول تاریخی ما باپدیده تغییر نه تنها بیگانه نبود که عطش وافری برای همراهی و پرشدن ازپدیده های نو نشان می داد.در نتیجه چنین پنداری ،ازجامعه مزینان متخصصان عالیقدری به منصه ظهور رسیدند.
قصد من دراینجا معرفی چهره ها نیست،بلکه بنادارم بیشتر به محتویات این کپسول اعجاب انگیز بپردازم که ابتدایش ازقدمت تاریخی آغاز می شود و انتهایش که زمان حال است به جایگاهی رسیده که پیشرفت خارق العاده علم مارا به دنیای نوینی پرتاب کرده است و سرعت تغییراتش و درک وضعیت نو در عین سادگی از چنان ابعاد عمیقی برخوردار است که دستیابی به همه زوایای آن غیر ممکن و آموختن مطالبش نیازمند طی نمودن شاخه های تخصصی درحد درجه دکتری است. نسل ما حلقه رابط گذشته مآلوف قدمت هیزم و زغال و حال لجام گسیخته دانش است.بعداز ما اما دیگرانی که خواهند آمد باچنین پارادوکس مهیبی مواجه نخواهند بود ،انسان های فردا اما از نوع دیگرند .گذشته را بیاد نمی آورند و درسرعت تغییر اوضاع چنانند که در هرلحظه شاهد پدیده ای نو خواهند بود. بی آنکه قدرت انتخاب داشته باشند‌...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, روحی احسانی مزینانی
| 



🎬  حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان (14)
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۱

🔵پست و تلگراف مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی


حدود سی سال قبل یکی از دوستان دانشمندم که با اینکه مزینانی نیست اطلاعات خوبی از مزینان دارد و همیشه از مزینان به عنوان روستایی با مردمان سر زنده ؛ فهیم؛ متدین و خوب یاد می کند مجله سروش را که صاحب امتیاز آن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است نشانم داد .
دراین ماهنامه که بنا به مناسبت های ویژه ای ازجمله هفته یا روز بزرگداشت پست و تلفن وتلگراف درگذشته یا وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات امروز دو صفحه آن اختصاص داده شده بود به گرامیداشت یا پاسداشت این روز و گزارش جامع ومبسوطی از روند پیشرفت پست و تلگراف از آغاز تا آنروز دردوره های قاجار؛ پهلوی وجمهوری اسلامی به ضمیمه چندین تمبر گوناگون زیبا و دیدنی بعنوان یاد بود که بمناسبت هایی توسط آن وزارتخانه درادوار گذشته چاپ شده بود توجهم را جلب کرد.
در یکی از این تمبرها که بگمانم درسال 1298 شمسی چاپ شده بود تصویری زیبا ازیک تمبر که در ذیل آن نوشته شده بود « پست مزینان» زینت بخش موزه یا نمایشگاه شده بود و خودنمایی می کرد.
با دیدن این تصویرچشم نواز و آن زیر نوشته غرورم از خوشحالی مانند هرمزینانی دیگری به اوج خود رسید.
نمی دانید تا چه اندازه از دیدن این تصویر خوشحال کننده ؛خوشوقت شدم! و همان لحظه به یاد این بیت شعر معروف افتادم.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ماهم در دیار خود سری داریم و سامانی

بعد از مشاهده تصویر مذکور بدلیل اینکه گزارشگر؛ رپرتاژ مورد بحث را از موزه تمبر آنجا تهیه کرده بود و توضیح داده بود که نمایشگاهی به همین منظور از سوی آن وزارتخانه ترتیب داده شده است آنهم بمدت ده روز به نمایشگاه مذکور مراجعه نمودم و این تصویر جالب توجه و مورد نظر را که در ابعاد بزرگ و در قاب مخصوص و شکیل و رنگی مثل دیگر تصاویر به دیوار نمایشگاه نصب شده بود ملاحظه کردم. .
شور و نشاطی که از این رهگذر همه وجودم را فراگرفته بود مزیدی بود بر احساسات وصف ناشدنی ام وآن اینکه نام مزینان درموزه این وزارتخانه می درخشد.برای هر مزینانی مایه ی مباهات و خرسندی است.

ای کاش در آن زمان موبایل می بود تا با گرفتن تصویری از آن و ظاهر ساختش در پستخانه یا مخابرات مزینان بعنوان قدمت تاریخی نصب می شد تا علاوه بر تعمق و تفکر در جایگاه شایسته مزینان و با دیدن آن ازاین رهگذر شور وشعف زائد الوصفی درهر بیننده ای متجلی می گشت تا خاطره جالبی باشد افزون برهمه افتخارات دیگر مزینان ما که چنین جایگاه شایسته و منحصر به فردی در گذشته های دور داشته است.
ناگفته پیداست که این افتخار سوای همه موهبت های دیگری است که برخی از آنها در شاهدان و دیگر رسانه های محلی به تناسب حوصله خواندن مخاطبین تا کنون نوشته شده و از نظر بیشتر شما فرهیختگان و محبوبان گذشته یا توسط دیگر همشهریان شفاهاً به سمع و نظرتان رسیده است.
البته موزه مذکور در حال حاضر همه روزه به استثنای ایام تعطیل به نشانی میدان امام خمینی (ره) درتهران به روی علاقمندان باز است.

🔴درقسمت قبل اشاره داشتیم که بطور دقیق پست و تلگراف خانه در مزینان قریب 140 سال قدمت دارد و بنای آن از همان ایام تا حالا در همین نقطه فعلی بوده و همچنان آغوش باز خود را برای مهمانانش گشوده است.
خاطره ای که امروز می خوانید مربوط است به اینکه چگونه مزینان توانست از نعمت داشتن پست و تلگراف بهره مند گردد؟

آنطور که دعا گو از بزرگان مزینان در سالهای دور شنیده ام و آنها هم به همین اعتبار ازنسلهای ماقبل خود به یاد دارند داستان به این صورت بوده که:
🔴در ابتدا وقتی کارگزاران وقت در آن ایام مصمم اند تا در مزینان آنهم با توجه به شرایط ویژه ای که داشته از جمله قرار داشتن درمسیر جاده ابریشم و در بین راه شاهرود به سبزوار و همجواری با تعداد زیادی روستا و.... پستخانه را به این روستا بدهند اهالی یکی دو تا از روستاها که بنا ندارم بدلیل ایجاد شکاف در وحدت از آنها نامی ببرم با این تصمیم مخالفت داشته اند! و مدعی بوده اند که باید روستای ما از این فرصت منتفع باشد نه مزینان!!!
هرکدام هم شواهد و قرائنی دال بر این ادعا داشته اند و از هر موقعیتی برای به کرسی نشاندن تصمیم خود دریغ نکرده اند و تمام سعی وتلاش خود را در این راه حتی با دولتمردان آن روزگار مصروف داشته اند تا روستای خود را برای کسب این امتیاز نسبت به مزینان محق جلوه دهند که درنهایت به پیشرفت وآبادانی زادگاه و روستایشان و رفاه بیشتر هم ولایتی هایشان منجر شود.
🔴وقتی چنین رقابتی مشاهده می شود و بزرگان مزینان متوجه می شوند که این تلاشها و رفت وآمدها حتی به تهران و مشهد هم کشیده شده اینجاست که ریش سفیدان مزینانی فرصت را از دست نمی دهند و بیکار نمی نشینند.
درنشستی آن زنده یادان و با مشورت و چاره اندیشی درنهایت متفق القول می شوند که به شرح ذیل عمل کنند زیرا براین باور بودند که تنها راه فائق آمدن بر مشکلات و موانع وحدت است نه تشتت و پرا کندگی
.... براین مبنا آنها در ابتدا منزلی وسیع توسط یکی از مزینانی های خیّر و نیک اندیش درهمین محل فعلی مخابرات به رایگان به پست وتلگراف واگذار میکنند و این اقدام را به گوش مسئولین امر می رسانند که ما ساختمان هم برای مخابرات در اختیار گذاشته ایم و نیاز نیست تا مخابرات هزینه کند وساختمان یا مکانی را از بودجه خودش تدارک ببیند.
🔴وقتی مسئولین امر از شهرستان تا استان و تا پایتخت متوجه می شوند که هر روستا تلاش می کند تا مخابرات را به روستای خود ببرد مقامات پیشنهاد می دهند برای رفع مشکل خود بزرگان یا اهالی به تفاهم بر سند تا قضیه فیصله یابد و برای ما تفاوت نمی کند که پستخانه در کجا باشد؟ هر‌چند پر واضح است« مزینان» استحقاق بیشتری دارد.
رایزنی ها و گفتگوهای بزرگان روستاها بی حاصل بوده و هر کدام بر طبل حقانیت خود در این جهت می کوبند.
تا اینکه پس از مدتی نسبتا طولانی فصل الخطاب استاندار وقت خراسان تعیین می گردد و موافقت می شود که تصمیم ایشان حتی برای رده های بالا از جمله وزارتخانه قابل اجرا باشد.
🔴اهالی مزینان وقتی متوجه می شوند که فصل الخطاب؛ صلاحدید شخص استاندار است هر روزه چند نفر متشکل از مرد و زن در ساختمان واگذار شده دور هم جمع می شوند و به نشانه این‌که ما پستخانه می خواهیم از صبح ‌تا شب درآن بنا می نشینند.
تا این که خبر نشست به گوش استاندار وقت می رسد و خود شخصا بهمراه چند نفر از همکارانش از مشهد به مزینان می آیند و گفتگویی صورت می گیرد بااین مضامین...

استاندار:
سلام؛ چرا اینجا نشسته اید؟
مردم:
سلام علیکم؛ ما پست و تلگراف می خواهیم!
استاندار:
درخواست پستخانه مقدماتی دارد روشهای قانونی می طلبد وباید از مسیر قانون و مقررات طی شود نه به این شیوه ای که اتخاذ کرده اید!!! این شیوه تبعات منفی دارد و نوعی جرم است.
مردم:
جناب استاندار؛ از کجا ما بدانیم که این روش نوعی جرم تلقی می شود؟
استاندار:
شما باید سطح اطلاعات و آگاهی های خود را بالا ببرید تا بفهمید که این حرکت نوعی اعتراض بوده و مجرم تلقی خواهید شد!
مردم:
جناب استاندار آیا بهره مندی از پست و تلگراف در ارتقای سطح آگاهی های مردم مؤثّر است یانه؟
استاندار :
قطع به یقین این چنین است که شما می فرمایید.
مردم:
بسیار خوب جناب استاندار ما از فرمایشات جنابعالی استفاده می کنیم و عرض ما اینست که به ما مخابرات بدهید تا سطح آگاهی هایمان ارتقاء یابد تا بدانیم که این نوع حرکت جرم تلقی می شود .
وقتی استاندار با این نوع پاسخ منطقی مواجه میگردد وحرفی برای گفتن ندارد دستور می دهد تا پستخانه به مزینان داده شود.
آری اینچنین بود برادر

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, علی جعفری مزینانی
| 



اینجا مزینان است
نويسنده: علی مزینانی عسکری - دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۱

✍️آرمان تبریز-یاداشت از جواد صدیقی

قدم در دیاری می گذارم …
دیار آزادمردی که اندیشه و قلم ش فدای تفکر نابش شد
نیک اندیش غریبی که حتی تفکر و آینده نگری اش بسان پیکرش مهجور و محجور ماند…
گام زدن روستایی در دل کویر…
روستایی که سکوتی به بلندای تاریخ دارد …
و صدایی در اوج خموشی…
روستایی که روزگاری نفس های فرزند خلفش آرامشی برای جوانان و آزاد اندیشان بود…
در این جا؛ خانه های کاه گلی دل می برد و …تندیس آن ابرمرد معاصر طنین
عشق و شوق به دل می اندازد…
در محرم قدم زدن در بین هیئات حسینی -آن مظلوم تاریخ- با یاد و خاطره
اندیشه های آن بزرگ مرد معاصر حال و هوایی عاشورایی به هر انسانی دست می
دهد…
آری…
این جا مزینان است…
دیار معلم شهید؛ دکتر شریعتی
آن شهیر مرد گمنامی که غریبانه دور از مام وطن پرواز کرد …
و مظلومانه پیکر بی جانش هوای وطن را درک نکرد…
مزینان نوستالژی جوانان انقلاب است…
غم و اندوه های سخنرانی های حسینیه ارشاد…
یادگار دوران طلایی…
مزینان…سال ها جوانمردانه بزی و جاودانه…
چرا که تفکر فرزندت آراسته به خون جاوید حسینی است…
روحت شاد و یادت گرامی…

مزینان/۲۶ شهریور ۹۷

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان
| 



دل گویه ای برای آب و قنات مزینان
نويسنده: علی مزینانی عسکری - جمعه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۱

🖌نویسنده؛ فرهنگی مزینانی حسین مزینانی تهرانچی

✍️پیش از این هیچ چشمی را ندیده بودم که شکوه تو، آن را به هیجان نیاورده باشد، و هیچ دستی را ندیده بودم که تو آن را از خشکی سیراب نکرده باشی، آنقدر بزرگی که بر صفحه ی کویری "مسینان"می درخشی و طنازی می کنی و تاریخی دیرین را به یادمان می آوری ، بودنت بودن زادگاه است و آنقدر مهم هستی که اگر روزی کوچ کنی، قطعا این نقطه ی متمدن نیز کوچ خواهد کرد.

صبگاهان که نسیم ملایم و روح بخش زادگاه در مسیر تو ، چهره ی دهقانان سوار بر مرکب های دراز گوش را می نوازد، تو می توانی، بایستی و نگاه کنی به این همه سادگی و زیبایی زندگی، و در پس هر گام او به سمت مزرعه ی خویش،به اهمیت بودن تو پی می بریم ، یا اینکه وجودت آن دشت وسیع و مزارع و کوچه باغ ها را گرد آورده ، و گویا بودن تو معجزه ایست بر این نقطه ی سرزمین خاوری ، معجزه ای به اندازه ی کویر، بزرگ.

در مورد تاریخ پیدایش تو روایت ها شنیده می شود که از آن میان می توان درودی بر خاطره ی طاهر آبشناس فرستاد که دستان طلایی او تو را به لطف لایزال حق به ما عنایت داشت و نسل ها از نعمت داشتنت بهره بردند، بی شک هر فردی که بخواهد گردشی در زادگاه بنماید اول جایی که پا می گذارد، کنار توست ، و در کنار تو گویا آرام می شود و با نوشیدن مقداری از آب گوارا طعم وطن را بیشتر درک می کند...

کودکی ام با خاطرات بیشتری از تو عجین و همراه است، چرا که آن روزها هیبت تو بیشتر به نظر می آمد و سرسبزی تو و درختانی که کم و بیش آنها ، قامت خم کرده بودند بروی تو و چه صحنه های باشکوهی ، و از همه مهم تر در آن ایام کودکی چیزی که از همه بیشتر مرا به سویت می خواند آن استخر گلی بود که ظهر های تابستان همه ی اهالی خاصه کودکان از آن بهره می بردند ، و آبگاهی که تو را با آن شمش طلایی به دو قسمت مساوی تقسیم می کرد که روان شوی و دو صحرای این دشت مجاور به کویر را سیراب کنی و رزق بپاشی بر سر اهالی دل پاک این دیار، یاد آن روز های تو بخیر، اما حالا هم تو جذابیت داری و در کنار سنگ فرش هایی که در اطرافت ساخته اند، جلو ه هایی از امروزی شدنت را می بینیم ، و از همه بیشتر برای خرمی و سرسبزی اطراف تو دعا می کنیم و برای روان بودن و پر آب بودن و شادابی تو ، و این را باید همیشه در ذهن داشته باشی که خاک وطن به آب روان تو همیشه نیازمند است،پس با قدرت همچنان که صدها سال است جاری و سیال هستی بر تاریخ و حیات ما و بر عصر ما نیز خروشان باش ای آب مزینان.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan


برچسب‌ها: مزینان, مزینانی, شاهدان کویرمزینان, قنات
| 



مطالب قديمي تر »