دکتر علی شریعتی مزینانی  یا بهتر بگویم دکتر علی مزینانی شریعتی! چرا که به قول فرزند شایسته اش که وقتی پای سخنانش می نشینی می بینی زبان پدر را در کام دارد و گرچه زن است اما سخنوری را از اجداش به ارث برده است چون خاندان شریعتی همه از عالمان و روحانیون دینی هستند و همگی اهل فضل و سخن و این نه تنها در خاندان شریعتی است که تمامی مزینانی ها دارای چنین خصوصیتی می باشند. مزینانی در سخن گفتن حتی درس نخوانده هایشان به اصطلاح خودمانی کم نمی آورد! البته در عمل نیز چنین هستند گرچه همیشه مظلوم واقع شده اند. و دکتر سوسن فرزند شایسته ی علی شریعتی در جمع ما کویریان می گفت : ما (شریعتی ها) قبل از آنی که شریعتی باشیم مزینانی هستیم و این در شناسنامه امان نیز ثبت شده است.

او با شور خاصی ادامه می دهد: در زمان دبستان ، آموزگارم که گویی از پدر عصبانیتی داشت مرا خطاب قرار می داد : تو مزینانی هستی چرا خودت را شریعتی معرفی می کنی !

و دکتر احسان تنها یادگار پسری علی نیز که مایه های طنز در گفتار را همچون خواهرش  از پدر به یادگار دارد با نقل خاطره ای مجلس ما را گرمتر نمود و گفت: کارت بنزین ماشینیم در پمپ بنزین جا ماند وقتی برای پس گرفتنش مراجعه کردم متصدی اش همین که کارت من را نگاه کرد گفت : اِ شما از زادگاه دکتر شریعتی هستید منهم بچه ی همان منطقه ام . و بنده ی خدا کلی کیف می کرد که یک همشهری دکتر شریعتی را دیده است !

و دکتر علی شریعتی این فرزند شایسته ی کویرمزینان که استاد سخن است و عمل و سالها برای برپایی اسلام اصیل مجاهدت نمود و در این راه به شهادت رسید ؛ همیشه به زادگاهش عشق می ورزید و کتاب ارزشمند کویرش سندی بر این ادعاست در هر جا که می خواست مثالی بیاورد آن را از لسان یک مزینانی نقل می کرد.  شاهدان کویرمزینان که تلاش می نماید تنها برای مزینان و مزینانی بنویسد در این نوشتار به مناسبت زادروز ولادت فرزند والامقام و شایسته کویرمزینان دکتر علی شریعتی  مزینانی گوشه هایی از آن را که گاه به مناسبتهای مختلف در همین وب به ثبت رسیده و یا در سایتهای دیگر بهره برداری شده است تقدیم مخاطبان گرانمایه می نماید.

روستاي محبوب من!

روستاي محبوب من ! مزينان ! اي گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشيه خشک و تشنه کوير افتاده ‏اي ، اي نجيب ‏زاده بزرگواري که قرباني ستم ايّامي و رنجور فقر و محکوم ويراني و فراموشي و شرف تبار و شکوه تاريخت مستمندي را بر تو روا نمي‏ دارد
اي کوه و کوير و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستاني که همه از اجداد من سخن مي‏ گویيد و يادگار عصمت اعصاريد ،... و تو اي* مسينان ! اي نام اهورایي که از بزرگي عصر مزداپرستي حکايت مي‏ کني و اکنون ، پيران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بي ‏پناهي را در خود داري که پدران ، شوهران و پسران‏شان به جستجوي نان ، تو را که تهيدست مانده ‏اي ترک کرده‏ اند . چقدر شما را دوست مي‏ داشتم و شما مي ‏دانيد که علي رغم زندگي ، چه تعصّبي داشتم که يک روستایي راستين بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437

 مزینان و زیبای حجازی
چون محمد حجازی و علی دشتی - فقط یک بار گذرشان به ده ما افتاد - اتفاقاً به مزینان - و ما با شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم از محافل گرم ادبی پا به روستا گذاشته اند و از چشم “ فتنه “ و روی “ زیبا “ و دست و دل ممدوح و غمزه معشوق، لحظه ای فراغت یافته اند و به سراغ ما سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمده اند؟!
اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط به جستجوی “ زیبا “ خانمی آمده اند که نمی دانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصه اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ( “ زیبای “ حجازی را بخوانید. )                                                         
جوجه خروسهای ارزان
در مزینان فردی ظاهرا ذی‌صلاح به نام قوچعلی، روزی به عموی من که خیلی به خروس علاقه داشت می‌گوید در بهمن آباد، جوجه خروسهای خوب و چاق را دانه‌ای پنج تومان می‌فروشند. عموی من با ناباوری می‌گوید چطور چنین چیزی امکان دارد، در مزینان جوجه خروس ده تومان است. قوچعلی پاسخ می‌دهد شما پولش را بدهید، من آن را تهیه می‌کنم. عموی من پنجاه تومان می‌دهد و قوچعلی یک ساعته ده خروس چاق و چله به او تحویل می‌دهد و عمو خوشحال از این حادثه که پنجاه تومان نفع کرده و خروس ارزان خریده است!
از این ماجرا دو، سه ماهی می‌گذرد تا اینکه دایی حسین از آبادی بهمن آباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت می‌گوید راستی والده بچه‌ها چند ماه قبل مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما ده عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمن آباد آمد، آنها را به قوچعلی داده تا به شما بدهد. در این اثنا ناگهان قوچعلی سرزده و بی‌خبر وارد می‌شود و می‌بیند صاحب خروسها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسل‌وار بریده بریده و هیجانی فریاد می‌زند: آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کلب حسن و کلب تقی پسر حاج غلام را غارت کرده‌اند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یالّا آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشسته‌اید.
عموی من می‌گفت ما با همان لباس زیر، وحشت‌زده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار دو، سه نفری نشسته‌اند و توی ده پرنده پر نمی‌زند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. از ده رفت و تا یک ماه بازنگشت.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شریعتی, مزینان, کویر