بر گور اين جنازه چه خواهد نوشت؟ داور تاريخ!

شايد اين‌گونه نويسد!

اينجا كسي غنوده است كه عمري بر پاي درخت بي‌نمك شغلش از خون دل، آب ريخت و جز افسوس و حسرت، ثمري حاصل نكرد. اين سرا، آرامگه مردي است كه سال‌هاي متوالي وفا كرد و بسي جفا ديد و در خلوت خويش ناليد. وفاداريش را با خوني كه بر سر شغلش ريخت اثبات كرد. اما كو بصيرت؟ كو گوش شنوا؟ از علي مي‌گويم « علي باقرپور مزيناني » كه با فرق خونين نه از ميان كرامت‌ها بلكه از منجلاب كراهت‌هاي دنيوي كه اين روزها سكه‌ي رايج بازار است، بال گشود و جمع كثيري را در غم از دست‌دادنش داغدار كرد.

باري جمع گردآمده بر جنازه‌ي تازه تطهيرشده را پس زدم و خودم را به جسد بي‌جان و كفن‌پيچش رساندم. دستم را بر پشت دستان زحمتكش و سردش نهادم و حسي در من سرازير شد سرشار از قرابت و هم‌خانوادگي با او كه اگر غزل هستيم يا مثنوي، از يك ريشه‌ايم و چقدر جفا كه در حق او شده از قماش جفايي كه بر من رفته است.

نشستم و گريستم ولي بيشتر به حال خود كه رنجم دائم است. او كه راحت شد.

و در آن كشاكش، صداي خسته‌ي دختر جواني كه بر پيكر مظلوم پدر، شكايت مي‌سرود.

پدر جان قربان گريه‌هايت،

فداي چشم خيس تو،

هرگز مباد كه اشك تو را ببينم.

بدنم لرزيد، اي عجب پس گريه‌ي اين مرد را هم همچو من درآورده بودند. آه از اشك مظلوم.

ديدم كه همسر و خواهرش بر دست و پاي آن مظلوم بوسه مي‌زدند و چه روضه‌اي به پا شد و چه سوگواره‌اي تكان‌دهنده‌تر از اين. سرم را چرخاندم بلكه ببينم كسي هست كه سزاوار ديدن اين روضه باشد و اين سونامي او را بلرزاند. ديدم كسي نيست و هر كه آنجاست به خودم شباهت دارد كه آنها كه منظور من‌اند حضور در اين‌گونه جاها در شأن‌شان نيست. براي‌شان مضحك است. خداي نكرده روحشان آسيب مي‌بيند.

چيزهاي زيادي براي گفتن دارم اما تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

شاهدان کویر؛طبق روال درجستجوی نام مزینان ومزینانی بودم که مطلب فوق را در وبلاگ"این راه من بود"در رثای مرحوم علی باقرپور به قلم یکی ازدوستانش دیدم .هرچند دیر ولی گویا این نیز خودحکایتی داردتادرچنین شبی یعنی آخرین شب شعبان واولین روزماه رمضان ازاو یادی نماییم پس برای شادی روحش بخوانید فاتحه ای وصلواتی بفرستید.




برچسب‌ها: مرحوم علی باقرپور